ورود عضویت
Ace-2
قسمت چهارم جلد دوم
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

چپتر چهارم

بخش1

تنها صدای موجود، صدای امواج بود.

دهانش خشک شده بود و احساس می‌کرد گوش‌هایش سنگین شده‌اند. سرفه کرد و مایعی را تف کرد که به‌نظر مخلوطی از خون، بزاق، اسید معده و… بود.

«اااخخخ!»

او بارها و بارها زخمی ‌شده بود. خاطراتش آرام‌آرام داشتند بازمی‌گشتند. بدنش احساس سستی و بی‌حالی می‌کرد و همه‌جایش درد می‌کرد، از جمله ماهیچه‌ها، مفاصل، اندام‌ها و…

«این‌جا کجاست؟»

بوی آب شیرین را احساس کرد. تشنگی شدیدی داشت. نمک دریایی، حسگرهای دماغش را دچار اختلال کرده بود. به‌سرعت لیوان آب جلویش را گرفت و خورد.

سپس نگاهی به شخصی که لیوان را به او داده بود انداخت. ظاهراً مدتی می‌شد که روی کشتی خوابیده بود. ایس روی عرشه نشست و به دیوار تکیه داد.

ایس کجا بود؟ قطعاً قطعه‌ی اسپادیل نبود، چراکه این کشتی خیلی‌خیلی بزرگ‌تر بود.

ایس لیوان را به‌ سمتی پرتاب کرد و گفت: «تو کی هستی؟»

«ظرف‌ها رو نشکن.»

«ساکت شو… اخخخ.»

ایس سعی کرد از جایش بلند شود، اما بدنش توان کافی نداشت.

چی شده؟ چرا من توی یه کشتی غریبه‌ام؟

گیج شده بود.

مردی که لبه‌ی کشتی نشسته بود به او لبخند زد. او سفید پوشیده بود… آشپز بود؟

نه، با آن زخم و نگاه خطرناکی که داشت، امکان نداشت آشپز باشد. تصورش واقعاً سخت بود که چنین شخصی با چاقوی آشپزی کار کند.

«از خواب بلند شدی؟»

«من کجام؟»

«تو توی کشتی ما، موبی‌دیک هستی.»

مگه این کشتی وایت‌بیرد نبود…؟ آها گرفتم، پس همچین اتفاقی افتاده…

«اسم من تاچ هستش و رهبر دسته‌ی چهارم هستم. اگه می‌خوای با ما دریانوردی کنی، امیدوارم بتونیم کنار هم خوب کار کنیم.»

«خفه‌شو!»

«می‌بینم آدمی نیستی که صبح زود خیلی خوش‌برخورد باشه… می‌خوای بدونی بعد بیهوش‌شدنت چی شد؟»

ایس پس از ایجاد مانع دیوار آتشین برای فرار خدمه‌اش، در مقابل وایت‌بیرد قرار گرفت و این اتفاق دقیقاً بعد از پنج روز مبارزه مقابل جیمبی، اولین پسر دریا، رخ داد. بدن ایس زخمی بود و به‌دلیل جنگ با جیمبی بسیار خسته بود. حتی سرپاایستادنش هم مایه‌ی تعجب بود.

با این‌حال، با اینکه احتمالاً دیوار آتشین برای وایت‌بیرد چیز مهمی نبود، او ایس را به‌خاطر اینکه سپری برای دوستانش شد ستایش می‌کرد.

راهی برای فهمیدن آنچه در ذهن وایت‌بیرد می‌گذشت نبود، اما به‌هرحال، او تا عقب‌نشینی و فرار دزدان دریایی اسپید منتظر ماند.

سپس وایت‌بیرد با یک چرخش ناگیناتا، هاکی و قدرت ایس را درهم کوبید. اصلاً این یک مبارزه نبود. قدرت لوگیای شعله‌ی ایس با باد وایت‌بیرد کاملاً از بین رفت.

ولی ایس دوباره ایستاد، دیوار آتشینش بزرگ‌تر و قوی‌تر شد. او می‌خواست مطمئن شود که دیس و همراهانش فرار می‌کنند. او برای محافظت از خدمه‌ی خود، تا آخرین ذره‌ی قدرتش را استفاده کرده بود.

ایس غرور و عزت خودش را گرو گذاشته بود و وایت‌بیرد به‌وضوح اجازه داده بود که خدمه‌ی او فرار کنند. ایس نمی‌توانست از زندگی همراهانش به‌عنوان طعمه استفاده کند و فرار کند، چراکه غرورش می‌شکست و ترسو لقب می‌گرفت و هرگز نمی‌توانست از راجر پیشی بگیرد.

نیوگیت به او خندیده و گفته بود: «گو را را را… تو هنوز سرپایی؟»

ایس نمی‌توانست فرار کند، چون اگر فرار می‌کرد، دزدان دریایی اسپید تحت‌تعقیب قرار می‌گرفتند و دستگیر می‌شدند؛ به همین علت فرار نکرد و با وایت‌بیرد ماند.

«اااخخخخ.»

«پسر، کشتن تو حیفه!»

حیف؟! ایس نمی‌توانست منظور وایت‌بیرد را متوجه شود، اما می‌دانست که درآن لحظه به چه چیزی فکر می‌کند‌.

عصبانیت…

کاملاً واضح بود که آن مرد، نگاهی از بالا به پایین به ایس دارد…

«عه؟!»

وایت‌بیرد به ایس گفت: «اگه هنوز هم می‌خوای دریاها رو به وحشت بندازی، با اسم من انجامش بده.» وایت‌بیرد دستش را به‌سمت ایس دراز کرد و ادامه داد: «بیا پسر من باش.»

ایس از همه‌چیز آن اتفاق متنفر بود. آخرین چیزی که او می‌خواست، این بود که آن مرد مانند بچه با او رفتار کند.

«عهههه، امکان نداره.»

ایس وایت‌بیرد را به چالش کشیده و کاملاً له شده بود. حتی یادش نمی‌آمد که چگونه باخته است. مثل این بود که قدرتی عظیم، جمجمه‌ی او را ترکانده باشد.

سرانجام ایس درک کرد که او شکست خورده و اسیر گرفته شده و اکنون بر روی کشتی وایت‌بیرد است و حداقل یک شب از آن‌موقع گذشته بود، چون جزیره‌ای دیده نمی‌شد.

تاچ، رهبر دسته‌ی چهارم، گفت: «بعداً همراهانت برای نجاتت برگشتن و به‌خاطر همین باهاشون درگیر شدیم.»

«چییییی؟» ایس عصبانی شد و گفت: «نههه، نمی‌تونه این اتفاق افتاده باشه. اونها از دست وایت‌بیرد فرار کرده بودن و این شانس رو از دست دادن و برگشتن؟»

تاچ با دیدن صورت عصبانی ایس گفت: «اما نگران نباش، اونها زنده هستن و همشون توی این کشتی هستن.»

اونا زنده هستن؟… اصلاً همچین چیزی ممکنه؟

دزدان دریایی اسپید نابود شده بودند. آنها با وایت‌بیرد روبه‌رو و خرد شده بودند…

و این اتفاقی بود که در نبرد دزدان دریایی رخ می‌داد. هیچ قانون و افتخاری وجود نداشت، فقط جنگی بود که از بازنده‌ها جسد باقی می‌گذاشت.

ایس متوجه شد که زمان فکرکردن به جنگ با وایت‌بیرد، واقعاً جوگیر شده بود. از نظر وایت‌بیرد این حتی یک جنگ هم نبود. او حتی علاقه‌ای به درگیری با خدمه‌هایی که کاملاً سطح‌هایی متفاوت داشتند، نداشت.

ایس به بازوهایش نگاه کرد. آنها با زنجیر بسته نشده بودند و کایروسکی[1] هم نداشت. او با این وضع مطمئناً می‌توانست با قدرتش کل کشتی را بسوزاند. «مطمئنی که می‌خوای بدون دستبند باشم؟»

تاچ با خوش‌قلبی گفت: «هاه؟ اون به ما نگفت که تو رو زندانی کنیم، نکنه خودت دلت می‌خواد زندانی شی؟»

بخش۲

شب شده بود.

سایه‌ای آرام از گوشه‌وکنار موبی‌دیک می‌گذشت و این کار را بدون‌ جلب‌توجه انجام می‌داد و این کار برای مردی که در بچگی به دزدی می‌رفته آسان بود. او مسیرش را طراحی کرد. می‌دانست که کاپیتان از کدام کابین استفاده می‌کند. هدفش مردی بود که به‌عنوان پادشاه دریاها شناخته می‌شد؛ او ترسو و بزدل نبود که در کابین خود را قفل کند، ولی ایس هم آن‌قدر احمق نبود که بخواهد سروصدایی به‌پا کند، یا شاید هم به‌اندازه‌ای ناامید بود که احمق‌بودن جزو گزینه‌هایش نبود.

«پفففففف…»

صدای خروپف بلندی از کابین شنیده می‌شد.

خودشه.

بدنش تبدیل به آتش شد. اگر نقطه‌ضعفی برای قدرتش وجود داشت، آن این بود که در چنین مواقعی هنگام استفاده از آن نمی‌توانست در تاریکی پنهان شود.

او همچنین نمی‌توانست از تولید گرما جلوگیری کند.

او تنها یک فرصت داشت تا به همه‌چیز پایان دهد.

شعله‌های ایس قوی‌تر شدند و او خودش را با چاقویش به‌سمت قوی‌ترین مرد جهان که روبه‌رویش خوابیده بود، پرتاب کرد.

«اوه!»

وایت‌بیرد گفت: «چیکار می‌کنی؟ صداتو بیار پایین! بقیه خوابن.»

وایت‌بیرد به‌گونه‌ای ایس را با سیلی دور کرد که گویی با مگسی در اتاق سروکار دارد و ثانیه‌ای بعد دوباره خوابید.

«پففففففف…»

این مثل یک شوخی بد بود. ایس با یک سیلی ناک‌اوت شد و از شدت فشار به بیرون کابین و راهرو پرتاب شد و بینی‌اش شروع به خونریزی کرد.

وایت‌بیرد کمی زیادی برای حمله‌ی غافلگیرانه راحت بود.

بخش۳

پورتگاس دی ایس هنوز در موبی‌دیک بود.

او یک بازنده و زندانی بود. با اینکه هیچ بند و زنجیری نداشت، ولی روی دریای آزاد بود و ایس به‌عنوان استفاده‌کننده‌ی میوه‌ی شیطانی، نمی‌توانست شنا کند و بدون دزدیدن یک قایق پارویی هم امکان فرار نبود، البته ایس هم قصد فرار نداشت.

در ابتدا، ایس فقط به‌خاطر جنگ با جیمبی خسته بود، ولی در هفته‌های بعد، هر روز برای عرض احترام ‌به وایت‌بیرد نزدش می‌رفت.

گاهی درخواب به او حمله می‌کرد، گاهی هم با تبری از پشت حمله می‌کرد.

هر بار هم وایت‌بیرد مثل مگسی او را دور می‌کرد.

«هی، اون دیوونه افتاد تو آب.»

«یکی بره نجاتش بده.»

تلاش‌های مداوم و ناکام ایس در حمله به وایت‌بیرد، تبدیل به جوکی بین خدمه شده بود و همه او را می‌شناختند.

او تلاش داشت وایت‌بیرد را بکشد یا به دریا بیندازد، اما سرانجام همه به این نتیجه رسیده بودند که او نمی‌تواند آسیبی به وایت‌بیرد بزند و هر دفعه به دریا می‌افتد.

والاس به درون آب پرید و ایس را نجات داد. اعضای خدمه‌ی وایت‌بیرد شروع به زمزمه‌کردن و خندیدن به آنها کردند و به‌خاطر همین، ایس و والاس کلافه شده بودند.

تاچ از کابین بیرون آمد و زمزمه کرد: «موندم که چرا هنوز از این کارش خسته نشده.»

ایس حتی قبل از اینکه داخل آب بیفتد، به‌خاطر ضربه‌ی وایت‌بیرد از هوش رفته بود.

ویستا، رهبر لشکر پنجم که به‌عنوان فلاور سورد[2] شناخته می‌شد، غر زد: «هر روز هفته… یعنی خسته نشده از کارش؟»

بخش۴

«آه! هاااااااااا…» ایس از خواب بلند شد و سرفه کرد. او روی تخت‌معاینه در کابین دکتر بود.

«پس بیدار شدی؟»

«عه؟»

در مقابل ایس، کسی بود که لباس سفید دکتری پوشیده بود و آن شخص کسی نبود جز دیس!

«هیچ‌وقت یاد نمی‌گیری! تا الان چندبار تلاش کردی؟»

ایس در جواب گفت: «گوش کن، من…»

«اوه دکتر!»

پرستاران نیز آمدند. آنها فرشتگان واقعی میدان جنگ بودند و لباس‌هایی کوتاه با چکمه‌های دراز و پلنگی پوشیده بودند، حتی بوی خوبی هم می‌دادند.

ناوگان اصلی وایت‌بیرد از چندین کشتی عظیم و خدمه‌ای هزارنفره تشکیل شده بود که جمعیتی نزدیک به جمعیت یک شهر متوسط ایجاد می‌کرد. آنها همچنین چندین دکتر در کشتی داشتند، به همراه وسایل پزشکی‌ای که برای یک بیمارستان بزرگ هم کافی بود.

«بهتون گفتم که به من نگین دکتر. من حتی از دانشکده‌ی پزشکی هم فارغ‌التحصیل نشدم.»

یکی از پرستاران که داشت خودش را به دیس می‌چسباند، گفت: «اوه، بقیه‌ی دکترای ما هم دکتر واقعی نیستن.»

ترکیب یک مرد ماسک‌دار با یک پرستار چکمه‌پلنگی چیز عجیبی در می‌آمد.

دیس یک دانشجوی ناموفق در رشته پزشکی بود و بین دزدان دریایی اسپید هم دکتر کشتی نبود، ولی خب آنها نیازی هم به دکتر نداشتند، چون دیس آن نقش را به‌خوبی انجام می‌داد.

از آن گذشته، کدام خدمه‌ای برای پذیرش دکتر دیپلم می‌خواستند؟ فقط کافی بود قسمت‌های بریده‌شده را بدوزید، قسمت‌هایی که درمان نمی‌شوند را قطع کنید و افرادی که بیماری مسری می‌گیرند را قرنطینه کنید. با وجود خدمه‌ای به بزرگی خدمه‌ی وایت‌بیرد، مشکلات بهداشتی و سلامتی می‌توانستند عواقب ترسناکی داشته باشند، چراکه فضای بسته‌ای مثل کشتی، مکان مناسبی برای گسترش بیماری بود. به‌خاطر همین، پزشکان خدمه‌ی وایت‌بیرد شاهرگ نجات آنها بودند و همیشه از نیروها محافظت می‌کردند و ظاهراً توانایی‌های دیس آنها را راضی کرده بود.

پرستاران نامه‌ای از سرپزشک کشتی داشتند و بعد از تحویل آن، هنگام دیدن ایس خندیدند و کابین را ترک کردند.

ایس که روی تخت نشسته بود، با تمسخر گفت: «خوبه که این‌همه بهت توجه بشه، مگه نه دیس؟»

در هفته‌های اخیر، دیس کاملاً عضو تیم پزشکی وایت‌بیرد شده بود؛ یکی از پزشکان مهم تیم آنها! دیس برخلاف پدر و برادر مشهورش، به‌خاطر ترک‌تحصیل از دانشکده پزشکی، دهکده‌اش را ترک کرده بود.

ایس از زمان دیدار با او در آن جزیره‌ی مرگبار، هرگز درباره‌ی زندگی شخصی دیس کنجکاو نشده بود، اما الان متوجه شده بود که او احتمالاً پتانسیل بالایی داشته است.

دیس به ایس خیره شده بود.

«به کارهایی که می‌کنی فکر کن، اگرچه من اهمیتی نمی‌دم.»

«هاا اینی که گفتی یعنی چه؟»

«تو بقیه رو دیدی؟»

«فقط کسایی که توی این کشتی هستن. تو، والاس…»

در آن لحظه، اعضای خدمه‌ی اسپید در سرتاسر ناوگان وایت‌بیرد پراکنده شده بودند.

در همان شب شکست ایس، خدمه‌ی او به‌رهبری دیس برای پس‌گرفتن کاپیتانشان برگشته بودند، ولی به‌راحتی شکست خوردند و اسیر شدند، دقیقاً همان‌طور که تاچ گفته بود.

آنها نیز دقیقاً همانند ایس زندانی نشدند. به آنها غذا داده شد و به‌جای اینکه در یک‌جا بمانند و دردسر درست کنند، در کشتی‌های مختلف ناوگان پراکنده شدند. با این‌حال نکته‌ی اصلی این بود که حالشان خوب بود.

ایس اعتراف کرد: «آره می‌دونم. من باختم، بدم باختم. وایت‌بیرد لت‌وپارم کرد.»

پرچمی که او حمل می‌کرد نابود شده بود و شکستش هم فقط یک شکست شخصی نبود؛ او خدمه‌ی خود را به خطر انداخته بود و نتوانسته بود از آنها مراقبت کند.

«درسته، لت‌وپارت کرد.»

«اما من نمی‌خوام تمام عمرم یه بازنده باشم. اگه فقط می‌تونستم یه‌جوری وایت‌بیرد رو بکشم…»

دیس آهی کشید. او نمی‌دانست چه بگوید، اما می‌دانست که این طرزفکر فقط به خود ایس آسیب می‌رساند. او بیشتر از هرکس دیگری شریک سفرهای ایس بود، به همین دلیل می‌دانست که این تصمیم ایس است و همه‌چیز به خودش بستگی دارد.

«تیم پزشکی این‌جا بی‌نظیره.»

«منظورت پرستارای جیگرشه؟»

«نه خیر! من جدی‌ام. امکانات این‌جا در حد بیمارستان یه شهر بزرگه، شایدم بهتر. فکر می‌کنی چرا این‌طوریه؟»

«نمی‌دونم، برامم مهم نیست… اخخخ!»

ایس گردنش را مالش داد. با اینکه او از شعله ساخته شده بود، اما درگیری‌هایش با وایت‌بیرد، آسیب جدی به بدنش زده بود.

افراد دارای میوه‌ی شیطانی در دنیای جدید، افرادی ساده و جوگیر بودند،‌ مخصوصاً استفاده‌کننده‌های لوگیا که قوی‌ترین نوع میوه را داشتند و به احتمال زیاد، تنبل و مغرور و متکی‌به‌میوه می‌شدند.

اما دزدان دریایی‌ای مثل جیمبی، هفت شیچیبوکای و یونکوها مقتدرتر و منظم‌تر بودند.

و به همین دلیل بود که در رأس دزدان دریایی قرار داشتند. اگر ایس می‌خواست از پدر خودش پیشی بگیرد، باید بیشتر یاد می‌گرفت…

«تمامی امکانات پزشکی این‌جا برای ساپورت وایت‌بیرد هستش.»

«عه؟! مگه وایت‌بیرد وضع سلامتی خوبی نداره؟»

ایس متعجب شده بود. این نمی‌توانست درست باشد. اصلاً هیولایی مانند وایت‌بیرد هم می‌توانست مریض باشد؟

«افراد هرچی سنشون میره بالاتر، ازکارافتاده‌تر و ضعیف‌تر می‌شن و هیچ دارویی هم توی دنیا براش نیست، البته تا جایی که من می‌دونم. مگه اینکه یه میوه‌ی شیطانی باشه که زندگی ابدی ایجاد کنه.»

«منظورت چیه؟»

«منظورم اینه که وایت‌بیرد الان از دوران اوجش خیلی فاصله داره. زمان‌هایی که با راجر می‌جنگید، دوران اوجش بود.»

و ایس حتی در برابر این نسخه از وایت‌بیرد هم ناتوان بود. آنها در سطح‌هایی متفاوت بودند. در بهترین حالت، تمام کاری که ایس می‌توانست انجام دهد، مبارزه پایاپای با جیمبی بود‌.

«منظورت اینه که هیچ‌وقت نمی‌تونم برنده بشم؟»

«آره، حداقل الان نمی‌تونی.» دیس ادامه داد: «خب حالا برگردیم سر حرفم. به‌نظرت چرا وایت‌بیرد همچین تیم پزشکی‌ای داره؟ چون زندگی وایت‌بیرد فقط برای خودش نیست!»

«منظورت چیه؟»

«ده‌هاهزار نفر عضو خدمه‌ی وایت‌بیرد هستن و تعداد خیلی بیشتری هم توی جزیره‌هایی که عضو قلمروی وایت‌بیرد هستن زندگی می‌کنن. همگی اونها تحت محافظت پرچم وایت‌بیرد هستن، پس اگه اتفاقی برای وایت‌بیرد بیفته، به‌نظرت نتیجه‌اش چی می‌شه؟»

میلیون‌ها زندگی به وایت‌بیرد وابسته بودند.

ایس فقط توانسته بود یک کشتی آدم جمع کند. او هرگز نمی‌توانست تصور کند که سلطنت وایت‌بیرد چگونه است.

سلامت وایت‌بیرد باید با بالاترین مقدار توجه و امکانات مدیریت می‌شد تا به سال‌های رهبری او اضافه شود.

هرکسی که پرچم او را به‌دست آورده بود، تحت سلطنت او به امنیت رسیده بود.

ایس به دیس خیره شد و گفت: «خب منظور؟ یعنی می‌خوای من از کشتن وایت‌بیرد دست بردارم؟»

«این دیگه تصمیم خودته… من فقط می‌خوام که تو بفهمی داری سعی می‌کنی زندگی چه کسی رو بگیری.»

«دیس، تو تا حالا وایت‌بیرد رو ملاقات کردی؟»

«دیدنش که دیدم، ولی خب تا حالا باهاش صحبت نکردم. هیچ‌کدوم از این کارها رو هم اون نگفته که انجام بدم.»

پس وایت‌بیرد نظر دیس را برای پیوستن به خدمه جلب نکرده بود، ولی با این‌حال، قدرتی داشت که باعث شده بود دیس این حرف‌ها را بزند.

ایس گفت: «به‌نظرم تو همین‌الانش هم عضو خدمه‌ی وایت‌بیرد شدی.» او متأسف به‌نظر می‌رسید.

دیس سعی نکرد او را نصیحت کند. «ما وایت‌بیرد رو برای نبرد به چالش کشیدیم، کاپیتانمون یعنی تو، توی مبارزه شکست خورد و جنگ تموم شد. ما برای نجاتت اومدیم و ما هم شکست خوردیم.»

«پس یعنی من حق ندارم که این‌جا بحث کنم.»

«ایس، منظور من این نبود‌… ما هم هنوز عضو خدمه‌ی وایت‌بیرد نشدیم.»

ایس ساکت ماند.

«می‌دونی، فقط اینکه… اونا خیلی راحت می‌تونستن ما رو بندازن توی آب و غرق کنن، ولی وایت‌بیرد نه‌تنها از جونمون گذشت، بلکه حتی ما رو زندانی هم نکرد.»

«درسته، چون اونا ما رو آدم هم حساب نمی‌کنن و فکر می‌کنن دلقکی چیزی هستیم و ازمون ترسی ندارن.»

«شاید، شاید، ولی همه‌ی اون چیزهایی که من گفتم هم واقعیته.»

ایس سرش را پایین انداخت و گفت: «بقیه چیکار می‌کنن؟»

«همه‌ی اونها هم به کار مشغولن. جمجمه با توجه به مهارت‌هاش داره اطلاعات جمع می‌کنه، میهال به کسایی که نیاز دارن خوندن و نوشتن یاد می‌ده. از کوتاتسو هم برای تهیه‌ی مواداولیه استفاده می‌کنن. درواقع کوتاتسو اولین کسی بود که کارش رو شروع کرد. اون خیلی زود پیش فرمانده تاچ رفت و تاچ سان هم بهش غذا داد.»

«هاه؟»

«حتی دزدای دریایی‌ هم قوانین دارن و برای کارهایی که انجام می‌دن، غرور و افتخار دارن. فکر می‌کنم اون گربه این رو بهتر از ما درک می‌کنه.»

شما برای آنچه که انجام می‌دهید غذا دریافت می‌کنید؛ این چیزی بود که ایس از نوجوانی یاد گرفت، زمانی که برای زندگی پیش دادان در کوهستان راهزنان فرستاده شده بود.

دیگران راهی برای استفاده از مهارت‌هایشان پیدا کرده بودند.

ایس غر زد: «من هنوز به وایت‌بیرد نباختم، من فقط… وقتی می‌بازم که اعتراف کنم باختم.»

«تنها کاپیتان من تویی ایس. مهم نیست چه راهی برای زندگیت انتخاب کنی، من کنار توئم. اگه می‌خوای برای کشتن وایت‌بیرد بری، من جلوتو نمی‌گیرم، فقط میگم قبل از انجام هر کاری خوب فکر کن و قوانین رو دنبال کن.»

«دیس، تو…»

همه زندگیشان را بین خدمه‌ی وایت‌بیرد آغاز کرده بودند. این درواقع نوعی ادای دِین در ازای بخشش زندگی و دریافت غذا از طرف وایت‌بیرد بود.

برای نشان‌دادن غرورشان…

دیس هشدار داد: «اگه می‌خوای برای کشتن وایت‌بیرد بری، این کار رو درست و صحیح انجام بده و منو مجبور نکن که بهت خیانت کنم.»

به‌نظر می‌رسید تنها ایس بود که نمی‌توانست جایگاهش را در آن زمان درک کند.

بخش۵

تاچ که رهبر لشکر چهارم و آشپز موبی‌دیک بود، آهی کشید و گفت: «پس امروز هم دوباره حمله کردی و پدر انداختت توی آب.»

با وجود خدمه‌ای به‌بزرگی خدمه‌ی وایت‌بیرد، تأمین موادغذایی مهم‌ترین نگرانی برای ادامه‌دادن روی موج‌ها بود. کاپیتان‌هایی که نمی‌توانستند خدمه‌شان را روی دریا سیر کنند، وضعیت خوبی پیدا نمی‌کردند.

تاچ از زمانی که رهبر لشکر چهارم شده بود، وظیفه‌ی آشپزی برای خدمه را به‌عهده داشت و همه‌ی اعضایش هم آشپز، شکارچی یا ماهیگیر بودند.

«مممم، این گوشته واقعاً باکیفیته تاچ.»

«معلومه، اینا گوشت گاو مرمری هستن.»

به‌لطف استفاده گسترده از فیلترهای آب، مشکل تهیه‌ی آب شیرین حل شده بود و حتی می‌شد دوش گرفت.

با داشتن کمی سوپ و نان و برنج و چای و کمی گوشت هم اکثر مشکلات روی دریا حل می‌شدند.

«گاو؟ توی دریا چه‌طوری گاو پیدا می‌کنین؟»

«احمق مگه نمی‌دونی؟ کوتاتسو از خشکی اینا رو برامون شکار کرده بود.»

«گرررر… میو.»

وواه، به‌عنوان یه همچین موجود بزرگی، عجب صدای نازی داره.

هنگامی که دزدان دریایی برای خوردن وعده‌ی غذایی کنار هم جمع شده بودند، بیشتر راجع‌به کوتاتسو کنجکاو شدند.

«این جونور کاملاً رام هستش؟»

«من اولین کسی بودم که بهش غذا دادم. اون موش‌های کشتی رو شکار می‌کنه و در ازای غذا، برامون شکار می‌کنه. اون یه گربه‌ی فوق‌العاده‌ست، خیلی هم محبوبه، مخصوصاً وقتی که توی جزیره‌ی زمستونی بودیم، پرستارها داشتن سرش دعوا می‌کردن که کدوم یکیشون برای گرم‌شدن باید کوتاتسو رو بغل کنه.»

«گرررر…»

«واو، تو واقعاً خیلی خوب با خدمه رفتار می‌کنی. درواقع… وایسا، بوی شامپو میدی! نکنه تو هم حموم می‌ری؟ توپ پشمی دوست‌داشتنی.»

«می‌بینی، کوتاتسو یه دزد دریایی واقعیه. اون رابطه‌ی بین دریافتی و بازدهی رو خوب درک می‌کنه و مثل چندتا از این اسکلایی که این‌جا هستن نیست.»

کوتاتسو درحالی‌که جلوی ایس مشغول مالیدن خودش به زمین بود، سروصدا می‌کرد. ایس هم در حال خوردن گوشتی بود که کوتاتسو آورده بود و کلمه‌ای حرف نمی‌زد.

«تا کِی می‌خوای دنبال کشتن پدر بری؟»

«نمی‌دونم.»

«گوش کن… زندگی وایت‌بیرد فقط برای خودش نیست…»

ایس گفت: «آره می‌دونم.» و قاشق غذا را در دهانش فرو کرد.

«اوه، واقعاً؟ چی می‌دونی؟»

«وایت‌بیرد از پرچمش برای محافظت از سرزمین‌هاش استفاده می‌کنه، مثل جزیره‌ی فیشمن‌ها و بقیه‌ی مکان‌ها با مردمی که توشون زندگی می‌کنن و اگه اتفاقی برای وایت‌بیرد بیفته…»

بعد از آن بیشتر فرصت‌طلب‌ها می‌آمدند و اقیانوس را به رنگ خون درمی‌آوردند.

«اینی که گفتی درسته، اما تو هنوز هم متوجه نمی‌شی!»

«عه…؟»

«گوش کن ایس… اگه تو یه‌ذره خشن‌تر و سرسخت‌تر بودی، در حال حاضر تو و دوستات زنده نبودین و ما هم از این موضوع اطمینان حاصل می‌کردیم.»

«هاه؟»

به عبارت دیگر، اگر ایس حریفی بود که می‌توانست وایت‌بیرد را به دردسر بیندازد، فرماندهان او در دفاع از سرزمینشان رحمی نشان نمی‌دادند. ولی ایس و دوستانش نجات یافته بودند، به‌خاطر اینکه ایس ضعیف بود.

کوتاتسو صورت ایس را لیس زد، به‌گونه‌ای که انگار او را دلداری می‌دهد.

یک گربه را می‌شد با غذا رام کرد، ولی رام‌کردن یک انسان به این سادگی نبود.

چرا… به چه دلیل؟

به‌خاطر غرور؟ غرور به چه چیزی؟ یا فقط به‌خاطر اینکه باخته بود ناامید شده بود؟

از ابتدا، هدف ایس کسب شهرتی بیشتر از پادشاه دزدان دریایی بود.

او با نفرت از پدرش بزرگ شده بود و تنها چیزی که به آن فکر می‌کرد، آزادشدن از نفرت برای زندگی‌کردن بود. به همین خاطر بود که او به دنبال وایت‌بیرد، بزرگ‌ترین رقیب راجر، رفته بود.

ولی معلوم شد که رقیب ایس بسیار سطح‌بالاتر از ایس بود، به این معنی که پدر منفورش نیز بسیار دورازدسترس و غیرقابل‌رسیدن بود…

مشکلات ایس حل نشده بودند، به‌خاطر همین در این وضع اسفناک گیر کرده بود.

«ممکنه که وایت‌بیرد…»

«چی؟»

«اون همیشه این کار رو انجام می‌ده؟ دزدای دریایی‌‌ای که می‌خوان بکشنش رو عضو خدمه‌اش می‌کنه؟»

صحبت درباره‌ی عظمت یک مرد آسان بود، ولی شاید این مدرکی برای آن باشد.

«ببین… خیلی درباره‌اش فکر نکن، باشه؟ تو از اون‌دست آدمایی نیستی که فکر کنن، مگه نه؟ اون هم همین‌طوره، فهمیدن و درک‌کردنش آسونه.»

«هاه؟»

«پدر یه دزد دریاییه، یکی از اون قدیمیای خوبش. اون به تو نشون داد که چه‌طور آدمیه. اون آدم دورویی نیست، به خاطر همین وقتی یکی رو دوست داره، درواقع راه‌وروش دزددریایی‌بودنش رو دوست داره. توی اون مبارزه تو برای فرار خدمه‌ات جنگیدی دیگه، مگه نه؟ و خودت هم قسم خوردی که فرار نکنی. فکر کنم اون اسکلایی مثل تو رو دوست داره.»

ایس در آن لحظه یک کاپیتان عالی بود، حداقل در آن لحظه…

«من…»

«اگه می‌خوای بری، ما مانعت نمی‌شیم. ولی اگه می‌خوای از غذای ما بخوری، باید کاری انجام بدی، مثل کوتاتسو و بقیه دوستات.»

کرششش!

ظرفی شکست.

در انتهای میز درازی که ایس پشتش نشسته بود، مردی هنگام غذاخوردن سروصدا به پا کرده بود.

«هی، این پای ماهی خیلی خوشمزه‌ست.»

«پس اون ظرف‌ها رو نشکن، جناب تیچ.»

«زهاهاها! اوه، این دیگه چی بود تاچ؟ شرمندم، ماهی توش خیلی زنده به‌نظر می‌رسید.»

مردی با ضربه‌ی چنگال، بشقابش را با قدرت زیاد شکسته بود.

«پس دفعه‌ی بعد غذاتو توی یه ظرف استیل میارم.»

«زهاهاهاها!»

آن مرد دوباره خندید. حضور او، جو موجود را کاملاً تغییر داده بود.

ایس با شک و تردید پرسید: «مشکلش چیه؟»

آن مرد تقریباً به درشتی جیمبی بود، ولی پرمو بود.

تاچ گفت: «اون تیچ هستش و مدت‌هاست توی این کاره و دزد دریاییه.»

به‌نظر می‌رسید که سی‌ساله باشد. او و تاچ با هم رفتار یکسان و برابری داشتند، درحالی‌که تاچ رهبر لشکر چهارم بود.

«پس اون درواقع پادشاه دزدان دریایی رو می‌شناسه، ولی بونتی روی سرش نیست؟»

«می‌دونی چه‌طوریه، اون درواقع دقیقاً مثل توئه ایس.»

«مثل من؟ چه‌طور مگه؟»

تاچ گفت: «ایس، اون درواقع…»

ایس ناگهان نگاهی به بالای سرش انداخت. آن مرد بزرگ دقیقاً بالای سر آنها ایستاده بود و با چشمانی تیز و سنگین به پایین خیره شده بود.

«تو اون بچه‌ی صدمیلیونی هستی که پیشنهاد شیچیبوکای‌شدن رو رد کرده؟»

برخورد آن مرد تمسخرآمیز بود.

رفتار ایس سنگین شد.

«تو یه میوه‌ی شیطانی خوردی، مگه نه؟ کدوم یکی؟»

تاچ هشدار داد: «میوه‌ی شعله‌شعله خورده. با جوون‌ترها درگیر نشو، تیچ.»

«آها فهمیدم، زهاهاهاها!»

آن مرد خندید و با قدرت زیاد به پشت ایس زد که باعث شد ایس دوبار سرفه کند.

«کوف، کوف! داری چیکار…»

«من تیچ هستم و اسم کاملم هم مارشال دی تیچ هستش. پس میوه‌ی شعله‌شعله خوردی، ها؟ میگن که مزه‌ی میوه‌های شیطانی افتضاحه، درست میگن؟»

ایس گفت: «کوف!… درسته، ولی بدترین چیزی نبود که خورده بودم.»

البته ایس آن را زمانی خورد که در یک جزیره‌ی متروکه گرسنه مانده بود و طعم غذا، آخرین چیزی بود که به آن فکر می‌کرد.

«خب خب، این خوبه. پس طعم میوه‌های شیطانی افتضاحه، ولی غیرقابل‌خوردن نیستن، ها؟ فکر کنم میوه‌ی شیطانی پدر و مارکو هم همون‌قدر بدمزه بوده باشه… زهاهاهاها!»

بااام!

تیچ با بوی بدی که داشت، کابین غذاخوری را ترک کرد و ایس دماغش را به‌خاطر آن بوی بد گرفت.

ایس غر زد: «این دیگه چه ‌نوع خنده‌ی احمقانه‌ای هستش؟»

«می‌دونم چی میگی. درسته که اون یه حرومزاده‌ی بزرگ بدجنسه… اما آدم بدی نیست.»

«همف، اگه تو این‌طوری میگی باشه… همم! چی شده کوتاتسو؟» ایس به پایین و کوتاتسو نگاه کرد.

«گرررر…»

او روی دست‌وپایش ایستاده بود، دمش را بالا نگه داشته بود و تکان می‌داد.

«وواه، بدجور عصبانیه.»

«نکنه یه ماهی بدمزه‌ای چیزی خورده؟»

گربه بزرگ به لرزش خود ادامه داد و هرگز چشم از در کابین برنداشت.

بخش6

وایت‌بیرد روی عرشه‌ی کشتی ایستاده بود.

پشت‌سرش، تاچ با ایس ایستاده بودند.

تاچ گفت: «وایسا ایس، تو به من گفتی که تو رو پیش پدر بیارم چون چندتا کار باهاش داری، ولی در مورد کارت بهم نگفتی.»

ایس به وایت‌بیرد گفت: «من نمی‌خوام قوانینتون رو بشکنم، ولی منظورم اینه که دقیقاً همون کاری که گفتم رو انجام می‌دم.»

تاچ با ناراحتی دستش را بر موهایش کشید، ولی بهترین تلاشش را کرد تا قضیه را جمع کند. «پس بریم سر موضوع اصلی… گفتی که یه بدهی به پدر داری، دقیقاً چه بدهی‌ای؟»

«شما به خدمه‌ی من غذا دادید.»

تاچ اشاره کرد. «به خودت هم دادیم.»

ایس سرش را خاراند و ادامه داد: «منظورم اینه که این کار صادقانه شما، بدهی برای من درست کرده. من این لطف رو جبران می‌کنم! به‌جای چیزی که خوردم کار می‌کنم. این… این روش زندگی من از بچگی بوده. من راه دیگه‌ای برای انجام این کار بلد نیستم.»

به عبارت دیگر، او تصمیم گرفته بود کار درست را انجام دهد، فقط درباره‌ی چگونگی انجامش مطمئن نبود.

«پس… می‌خوای که به ما بپیوندی؟ می‌خوای که پسر پدر باشی؟»

«نه.»

«چی؟ نمی‌خوای؟»

ایس گفت: «من… من فقط می‌خوام که بدهیم رو پرداخت کنم. من نمی‌خوام که در مقابل خدمه‌ی خودم بی‌آبرو بشم! پس من رو سر یه کاری بذارین.»

ایس دقیقاً نمی‌دانست که می‌خواهد چه‌کار کند، بنابراین این کار را به وایت‌بیرد سپرد.

تاچ هشدار داد: «کار؟ تو دقیقاً چه کاری می‌تونی انجام بدی؟ نکنه می‌خوای روی عرشه نمایش اجرا کنی؟ یه تازه‌کار با بونتی نه‌رقمی چه ارزشی داره؟»

ایس گفت: «فقط نمی‌خوام هزینه‌ی وعده‌های غذاییم رو پرداخت کنم، من می‌خوام اون‌قدر کار کنم که شما بهم بدهکار بشین.»

تاچ پرسید: «بدهی به تو؟ تو می‌خوای با بدهکارکردن پدر به خودت چیکار کنی؟»

«خب، وقتی این اتفاق بیفته من بدهیم رو پرداخت کردم و قوانین هم این‌طوریه دیگه، مگه نه؟ و بعدش وایت‌بیرد… رو به دوئل دعوت می‌کنم.»

«هاه؟» تاچ زبانش بند آمده بود.

ایس هنوز به‌دنبال کشتن وایت‌بیرد بود.

او دیگر قصد حملات مخفیانه شبانه‌روزی را نداشت و می‌خواست وایت‌بیرد را به دوئل دعوت کند.

وایت‌بیرد به این موضوع فکر کرد و پرسید: «پس این‌طوریه؟»

«همین‌طوریه.»

«باشه قبوله، همه‌ی حرفت همین بود؟»

«وایسا وایسا وایسا وایسا… دست نگه دار ایس، پدر شما هم وایسا! چون شما قبول می‌کنید دلیل بر این نیست که من هم قبول می‌کنم! تا الان چندبار پدر زده صافت کرده؟ چرا ول نمی‌کنی…؟»

ایس حرف او را قطع کرد و گفت: «معامله انجام شده. از من می‌خواید که چه کاری انجام بدم؟»

«برو و چندتا ظرف بشور پسر آتیشی. دیر یا زود من یه کار بزرگ بهت می‌دم تا انجامش بدی… گورا را را را.»

وایت‌بیرد با خنده وارد کابینش شد.

ایس با ظاهری جدی و کشنده، رفتن او را تماشا کرد و تاچ هم متعجب بود.

«آه درسته، تو باید یه احمق باشی ایس… اما خب پدر هم موقع بحث با یه دزد دریایی احمقه…»

«تو اونچه که ما گفتیم رو شنیدی. این یه چالش بین من و وایت‌بیرد هستش. من نیاز دارم که تو شاهد ما باشی تاچ.»

تاچ گفت: «به‌نظر می‌رسه که ما این‌جا یه معامله‌ی ناقص داریم، اما اگه یه دوئل باشه، چندتا قانون هم وجود داره. سر پدر ارزون نیست.»

او به این موضوع فکر کرد و سپس ادامه داد: «اول از همه اینکه، تو زمانی می‌تونی اون رو به چالش بکشی که اون چالشت رو قبول کنه و بدون قبول‌کردن نمی‌تونی بهش حمله کنی. و اگه آخرش تو بمیری، دیگه به عهده‌ی خودته و همچنین…»

«هی تاچ!»

وایت‌بیرد دوباره از کابین خودش بیرون آمده بود.

«بله پدر؟ چی شده؟»

«ایس از الان مهمان رسمی خدمه‌ی منه، و مسئولیتش با توئه.»

«من؟!»

وایت‌بیرد گفت: «از طرف دیگه، تو مسئول آشپزخونه‌ی ما هم هستی، پس شخص دیگه‌ای رو مسئول کاردادن به اون می‌کنم. تیچ چه‌طوره؟ اونم یه عضو قدیمیه، به‌خاطر همین راه‌‌وروش کارها رو بلده.»

و بعد از آن به کابینش برگشت.

بخش7

«شنیدید؟ مشت‌آتیشی الان مهمان ماست.»

«پدر داره به چی فکر می‌کنه؟»

«تاچ مسئول اونه، ولی این تیچ هستش که ازش مراقبت می‌کنه و بهش رسیدگی می‌کنه…»

در این مدت، پورتگاس دی ایس مهم‌ترین موضوع بحث بین خدمه‌ی وایت‌بیرد بود. او آشکارا یک دوئل یک‌به‌یک با وایت‌بیرد می‌خواست و قصد داشت که بین خدمه برای خودش اسم و رسمی برپا کند، فقط به‌خاطر فرصت دوئل‌کردنش؟ این چه معنایی می‌توانست داشته باشد؟

تیچ که مسئول رسیدگی به ایس بود، گفت: «خدمه‌ی ما همچین اطلاعات و قوانین ریز و کوچیکی ندارن. اگه سوالی داشتی فقط قوانین رو دنبال کن. البته این پدر هستش که قوانین این‌جا رو تعیین می‌کنه. اون به تو اجازه‌ی این کار رو داده، پس کسی نمی‌تونه راجع‌به دوئل بهت شکایت کنه.»

اما تیچ دقیقاً به چه چیزی «رسیدگی» می‌کرد؟

ایس ظرف‌ها را می‌شست، عرشه را تمیز می‌کرد و لباس‌ها را آویزان می‌کرد و تیچ به او هیچ توصیه یا دستورالعملی نمی‌داد؛ او فقط غذا می‌خورد و ماتحت خودش را می‌خاراند.

«اگه ایس صدبار پدر رو به چالش بکشه و باز هم برنده نشه، به ما می‌پیونده.»

«اون همین‌الانش چندبار باخته؟»

شایعات در موبی‌دیک پیچیده بود.

در سالن غذاخوری، ایس به سرآشپز شکایت می‌کرد: «منظور اونها از صدبار چیه؟ من همچین شرایطی رو توی معامله به یاد نمیارم.»

 تاچ هنگام آماده‌کردن ظرف‌ها گفت: «مطمئناً یادت نمیاد، چون من اون بخش‌ها رو اضافه کردم.»

ظاهراً او شرایطی را به دوئل وایت‌بیرد با ایس اضافه کرده بود.

«بالاخره یه مسابقه باید شرایط و محدودیت‌های خودش رو داشته باشه. تو نمی‌تونی این کار رو واسه ده سال بعد هم ادامه بدی، چون فقط دوست داری که این‌طوری بشه.»

بخش‌هایی که تاچ اضافه کرده بود، در حال حاضر در سرتاسر کشتی پخش شده بود.

و هم‌اکنون این برای خدمه یک حقیقت بود و انتظار داشتند که این قوانین رعایت شود.

«من هیچ‌وقت نگفتم که تسلیم می‌شم و عضو خدمه‌ی وایت‌بیرد می‌شم.»

«خب، سر پدر این‌قدرا هم ارزون نیست… از اون گذشته، اگه تو نتونی توی صدبار شکستش بدی، پس توی هزاربار هم برنده نمی‌شی. زیر این قابلمه رو هم روشن کن.»

ایس با ناامیدی و با استفاده از قدرت شعله‌شعله‌اش زیر قابلمه را روشن کرد.

«اوووه، آفرین. مهم‌ترین چیز برای یه قابلمه، تنظیم شعله‌ی زیرشه. هی ایس… اگه عضو خدمه‌ی ما شدی، به لشکر چهارم بیا. تو رو به یه آشپز شعله‌ای درجه‌یک تبدیل می‌کنم.»

«هه هه، خیلی خندیدم.»

[1]. سنگ دریا (مترجم)

.[2] Flower sword