ورود عضویت
Ace-2
قسمت ششم جلد دوم
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

چپتر ششم

بخش1

بعد از اینکه اولیوا به‌طور رسمی بابت کارهایش در پورت چیبرالتا از دزدان دریایی وایت‌بیرد عذرخواهی کرد، آنها تجارت برده‌شان را بستند و جزیره به‌طور مستقیم تحت‌کنترل وایت‌بیرد قرار گرفت، به‌جای اینکه کنترلش به شخص دیگری داده شود.

در تجارت دزدان دریایی، معمولاً مفاهیم خوب و بد معنایی نداشت و برای جلوگیری از توجه و دخالت دولت جهانی، معمولاً مشکلات بین طرفین و مخفیانه حل می‌شد. به همین خاطر دزدان دریایی‌ قوانین و دستورالعمل‌های مخصوص به خودشان را داشتند.

توپ آتشی دیگری از موبی‌دیک خارج شد و دوباره به درون آب افتاد و هنگام ورود به آب، شعله‌های آن خاموش شد.

«این دیگه صدمین‌بار بود، مگه نه؟»

«آره فکر کنم.»

فرماندهان لشکرها که از تنش دوئل رها شده بودند، افکارشان را در قالب کلمات رها کردند.

شکستگی‌ها و ترک‌خوردگی‌هایی روی عرشه ایجاد شده بود.

دوئل بین پورتگاس دی ایس و ادوارد نیوگیت سرانجام به نتیجه‌ی نهایی رسیده بود.

«گورا را را را.»

وایت‌بیرد بخش کوچکی از قدرت میوه‌ی لرزش‌لرزش خود را آزاد کرده بود؛ توانایی‌ای که قابلیت نابودی جهان را داشت.

به کف دستش نگاه کرد. «دوباره از همون نقطه سوخت، دکی قراره من رو سرزنش کنه.» و نگاهی به سطح آب انداخت.

تاچ منظور کاپیتانش را فهمید و دستور داد: «یکی اون رو بیرون بکشه.»

والاس فیشمن بلافاصله به درون آب پرید تا ایس را بگیرد و از غرق‌شدن بیشترش جلوگیری کند.

وقتی والاس سرش را از آب بیرون آورد، شعله‌ی آبی‌رنگی دید.

«بیا، بگیرش.»

آن پرنده‌ای آتشین با بال‌هایی بزرگ بود.

فرمانده مارکو از لشکر اول، دارای قدرت میوه‌ی زوان از نوع افسانه‌ای بود و می‌توانست تبدیل به ققنوس شود.

بخش۲

ایس صدبار تلاش کرد و صدبار شکست خورد.

در پایان، او فقط توانسته بود با قدرت مشت آتشینش تنها فشار کوچکی بر وایت‌بیرد وارد کند و آخر هم نتوانست به قله برسد.

او را به عرشه برگرداندند. خیس شده بود. او را به پشت در کنار توپ جنگی نشاندند، دقیقاً همان‌طوری که برای بار اول در موبی‌دیک بیدار شده بود.

او انتظار نداشت که در صدمین تلاشش معجزه‌ای رخ دهد. از نظر ایس، این مسابقه دیگر بحث برد یا باخت نبود. تمایلش برای شکست‌دادن وایت‌بیرد مدت‌ها بود که قلبش را ترک کرده بود. البته به این معنا نبود که شکستش را اعتراف کند و بپذیرد.

مرد بزرگی به نام وایت‌بیرد اصلاً از اول نباید هدف ایس می‌شد. این برای ایس صد شکست در پی داشت تا اینکه بالاخره قبول کرد که این مبارزات بیهوده بودند.

جوانان اکثراً با هدف‌های بیهوده خودشان دست‌وپنجه نرم می‌کردند تا زمانی که قبول کنند کارشان بیهوده بوده است.

درواقع هدف همین بود. اگر فقط ایس می‌توانست مدت‌ها قبل این را بفهمد…

ایس پرسید: «چرا همه پدر صداش می‌کنن؟»

پدر، پسر… چرا یک گروه خدمه‌ی خشن از دزدان دریایی‌ این‌طور خانواده‌بازی می‌کنند؟

کاپیتان و خدمه… درستش این‌طوری بود.

فرمانده‌ی لشکر اول، دست‌راست وایت‌بیرد، قبل از اینکه به این سوال پاسخ دهد، به‌طورکامل درباره‌ی آن فکر ‌کرد.

مارکو لبخند زد و گفت: «چون اون ما رو مثل پسراش می‌دونه، مایی که فقط یه مشت ولگرد و رانده‌شده از جامعه بودیم.»

چون ما دزد دریایی هستیم…

به‌غیراز ساکنان سرزمین‌های دزدان دریایی‌، کلمه‌ی دزد دریایی برای دیگر مردم هم‌مفهوم با ترس و وحشت بود.

دزدان دریایی‌ حمله می‌کردند، غارت می‌کردند و می‌کشتند و مردم هم به همین خاطر از آنها متنفر می‌شدند و دوری می‌کردند.

مردم سلسله‌مراتب طبقاتی و نظم ناشی از دولت جهانی را به هرج‌ومرج دزدان دریایی‌ که اکثراً تبدیل به یک فاجعه می‌شد، ترجیح می‌دادند.

«به‌خاطر همین، اینکه ما رو پسر خودش می‌دونه باعث می‌شه که احساس خوبی داشته باشیم. مهم هم نیست که هدفش دقیقاً همین باشه یا نه.»

مثل یک خانواده…

«بیا و پسر من شو.»

وایت‌بیرد اولین‌بار که ایس را دیده بود، این جمله را گفته بود.

و ایس فکر می‌کرد که چنین چیزی امکان ندارد.

ایس زندگی سختی داشت که این زندگی، تحت‌کنترل نفرتش از پدری با جنایات وحشتناک و خون نفرین‌شده‌ی او بود.

به‌عنوان پسر یک شیطان، او دزد دریایی شد و نامی برای خودش دست‌وپا کرد تا آن کابوس را فراموش کند و زمانی که حس می‌کرد آزاد شده است، مرد دیگری در تلاش برای کنترل او پیدا شد.

اما حالا که ایس زمانی را به‌عنوان مهمان دزدان دریایی وایت‌بیرد گذرانده بود، معنی کلمه‌ی پسر را از جهتی دیگر درک می‌کرد.

«پسر من شو و اگه می‌خوای دریاها رو به وحشت بندازی، بیا و با اسم من انجامش بده.» و وایت‌بیرد دست خودش را به‌سمت ایس دراز کرد. آیا گرفتن دست او به‌معنای تسلیم‌شدن بود؟

وایت‌بیرد همه‌چیز را پذیرفت. حتی همراهان ایس یعنی دزدان دریایی اسپید را هم پذیرفت.

این بزرگواری و سخاوت مردی به نام ادوارد نیوگیت بود.

عظمت… یک پدر…

او بر روی دریای خودش، سرزمین خودش را ساخت. او بر روی بلندای دریا ایستاد و نه یک حکومت قانون و عدالت و ترس، بلکه یک خانواده ساخت.

البته همه‌ی اینها از دیگران گرفته شده بود و با شکست آنها به‌دست آمده بود، ولی درباره‌ی درست‌یاغلط‌بودن آن کار نبود.

هرجا استخوان و جمجمه‌ی وایت‌بیرد، یعنی پرچم او وجود داشت، خانواده‌ی او هم آن‌جا حضور داشت.

پدر و پسر… اینها فقط کلمات خالی نبودند، آنها فقط تظاهر یا بازی نمی‌کردند.

اگرچه آنها پیوند خونی نداشتند، اما پیوند نمادینی بین آنها بود که با عرق و خون بسته شده بود.

ایس به گذشته‌اش نگاه کرد.

او می‌خواست نامی که مادرش به او داده بود، یعنی پورتگاس دی ایس را به جهانیان بفهماند تا بتواند خاطره‌ی نفرتش از راجر را از بین ببرد.

و برای نابودی این جهان بی‌ارزشی که برادرش سابو را با ظلم و بی‌رحمی‌ کشته بود.

تا بدون پشیمانی زندگی کند.

نگاه به گذشته‌اش، برای او خاطرات لوفی و سابو را به یاد آورد.

من فقط می‌خوام که به اونها و بیشتر از همه، به گذشته‌ی خودم نگاه کنم و از انتخابهام شرمنده نباشم… حالا به هر شکلی که باشه.

مارکو پرسید: «بعد از اینکه زندگیت توسط وایت‌بیرد بخشیده شد می‌خوای چیکار کنی؟ همین‌طوری ادامه میدی؟ تصمیمت رو بگیر، تو با این شرایط نمی‌تونی پدر رو بکشی. یا از کشتی پیاده شو و بعداً دوباره امتحان کن، یا اینکه… بمون و نشان وایت‌بیرد رو به پشتت بزن.»

بخش۳

در شب همان روز، ایس و دزدان دریایی اسپید روی عرشه‌ی قطعه‌ی اسپادیل جمع شده بودند.

کشتی آنها ناوگان اصلی وایت‌بیرد را همراهی می‌کرد. به دلیل اینکه کشتی متعلق به مهمان بود، تعمیراتی روی آن صورت گرفته بود، اما خساراتی که طی حمله‌ی جیمبی ایجاد شده بود هنوز تقریباً وجود داشت و دکل هم شکسته بود.

«ایس…»

خدمه گفتند: «کاپیتان ایس…»

او را مجبورکردند تا بالاخره صحبت کند.

او جلوی خدمه‌اش تعظیم کرد و گفت: «متاسفم.»

«هاه؟»

«من نمی‌تونستم یک تصمیم درست بگیرم. من ساده‌لوح بودم و به‌خاطر همین شما رو هم علاف کرده بودم… اما الان تصمیمم رو گرفتم.»

ایس به قدیمی‌ترین شریکش یعنی دیس نگاه کرد.

دیس سرش را تکان داد و تکه‌ای پارچه را بیرون آورد.

«هی اون…»

«پرچم ماست.»

این پرچم پاره‌شده‌ی دزدان دریایی اسپید بود که جیمبی در هنگام جنگ آن را پاره کرده بود، اما دیس در آن نبرد پنج‌روزه ترمیمش کرده بود.

ایس گفت: «گوش کنید بچه‌ها.»

این شبیه آخرین پیام کاپیتان برای آنها بود.

ایس گفت: «امروز و توی همین لحظه، من دزدان دریایی اسپید رو منحل می‌کنم و این پرچم دیگه اعتباری نداره.»

بقیه ساکت بودند.

دو گزینه‌ی کلی برای آنها وجود داشت: یا از یک کشتی خراب استفاده کنند و قلمروی وایت‌بیرد را ترک کنند یا اینکه عضو دزدان دریایی وایت‌بیرد شوند.

گزینه‌ی اول، انتخاب بازنده‌بودن بود، ولی آنها مستقل می‌ماندند و فرصتی برای بازسازی پیدا می‌کردند.

مورد دوم هم به‌نوعی آنها را بازنده می‌کرد، چراکه تسلیم ارتش وایت‌بیرد می‌شدند.

ایس شکست خود را پذیرفته بود.

«من صدبار با وایت‌بیرد جنگیدم و یک‌بار هم نتونستم برنده بشم. دیگه غروری برای من نمونده که باعث بشه احساس شرم کنم… اما بذارید یه چیزی بگم…»

ایس چرا دزد دریایی شده بود؟ دلیل او برای رفتن به دریا چه بود؟ زندگی بدون پشیمانی؟ سوگندی که با لوفی و سابو بسته بود؟

«حدس می‌زنم دلیل دزددریایی‌شدنم برای شهرت و مقام و قدرت خودم نبود…»

اما دلیل واقعی او چه بود؟

او در بیان آن مشکل داشت.

دیس پرسید: «ایس، تو می‌خوای چیزی که دنبالشی رو توی قلمروی وایت‌بیرد پیدا کنی؟»

«فکر کنم، آره.»

«چرا این‌طوری فکر می‌کنی؟»

لازم بود که به‌درستی و با صدای بلند جواب داده شود و ناگفته نماند.

ایس اعتراف کرد: «چون… این‌جا راحت‌تر هستم.»

او شروع به دوست‌داشتن دزدان دریایی وایت‌بیرد کرده بود.

بقیه‌ی خدمه‌ی ایس هم به درجات متفاوت احتمالاً همان حس را داشتند.

آنها جنگ را باخته بودند و طبق قواعد باید کشته می‌شدند، ولی وایت‌بیرد آنها را بخشیده و به آنها غذا و سرپناه داده بود.

«من صدبار به وایت‌بیرد باختم، ولی فقط به دلیل باختن این خدمه رو از بین نمی‌برم. فقط… صدتا تشکر به وایت‌بیرد بدهکار هستم.»

راجر پدر او بود. درواقع فقط متولدشدن او یک دلیل کوچک برای قدردانی از پدرش بود، اما وایت‌بیرد… صدبار زندگی او را بخشیده بود.

«من حتی یه کار هم برای پرداخت این بدهیم انجام ندادم، پس تصمیم گرفتم این‌جا با وایت‌بیرد بمونم و این اتفاق به این معناست که قوانینی وجود داره که باید بهشون پایبند باشیم.»

من می‌خوام از جام وایت‌بیرد بنوشم.

این پایان سفرهای ایس و تصمیم نهایی او بود.

ایس عجله نکرد و منتظر پاسخ بقیه ماند.

جمجمه اولین شخصی بود که صحبت کرد و گفت: «این خدمه‌ی دزد دریایی…»

«بله؟»

«این خدمه‌ی دزد دریایی پرچمش رو زمان ملاقات آقای ایس و آقای دیس توی یه جزیره‌ی غیرقابل‌زندگی ساختن دیگه، مگه نه؟ خب پس اگه تصمیم شما اینه، بقیه نباید مخالفتی داشته باشن.»

بقیه هنگام صحبت‌های جمجمه سر تکان دادند.

«این راه و روش دزدای دریاییه. اگه کاپیتان بگه که یه چیزی سفیده، حتی اگه سیاه هم باشه ما باید بگیم سفیده.»

«میهال… بچه‌ها…»

ایس به‌سمت دیس برگشت، آنها به همدیگر نگاه می‌کردند.

مرد ماسک‌دار به‌ نفع کاپیتان خودش صحبت می‌کرد.

«من می‌دونم که هیچ‌کدوم از شما به دلخواه زندگی به سبک دزدای دریایی‌ رو انتخاب نکردید. اگه هرکدوم از شما به این تصمیم بدگمانه، لطفاً الان صحبت کنه. ما هر کاری که بتونیم برای شما انجام می‌دیم.»

ایس پرسید: «میهال از اینکه می‌خوای این کار رو انجام بدی مطمئنی؟ رویای تو مگه معلم‌شدن توی یه جای دور نبود؟»

او با مهربانی پاسخ داد: «درسته، یه کشور دور… ولی من با یه آسمان آبی بالای سرم و یه عرشه زیر پام، می‌تونم هر جایی درس بدم.»

اما غم و اندوهی در چهره‌ی میهال دیده می‌شد، چراکه باید با کشتی‌ای که مدت‌ها از آن محافظت می‌کرد، خداحافظی می‌کرد.

کشتی‌ای که آنها را از گرندلاین عبور داده بود، به‌شدت آسیب دیده بود.

همان‌طور که در جزیره‌ی شابوندی به آنها گفته شده بود، سن کشتی بالا رفته بود. حتی کشتی‌سازان خدمه‌ی وایت‌بیرد هم تایید کردند که خرید یا ساخت کشتی جدید بهتر از تعمیر این کشتی است.

مراسمی برای انحلال وجود داشت، فرصتی که همه در آن بتوانند احساساتشان به دزدان دریایی اسپید و پرچمشان را بیرون بریزند.

«با توجه به نوع کاپیتانی که شما بچه‌ها داشتید، چیزی که من توی این پرچم قرار دادم احساسات و باورهام بودن. ولی خب خیلی هم برای ما مثل خونه نبود، مگه نه؟»

«این درست نیست و خودت هم اینو می‌دونی.»

ایس به‌طرف شریکش نگاهی انداخت و زمزمه کرد: «دیس…»

کوتاتسو میو کرد و خودش را به پاهای ایس مالید.

«ایس، تو… یه دزد دریایی هستی و مشت‌هات تبدیل به آتیش می‌شه. ما به این کشتی و زیر این پرچم اومدیم، چون تو رو تحسین می‌کردیم که مثل یه شعله‌ی سوزان زندگی می‌کنی.»

این کافی نیست؟ ما فقط یه مشت بچه‌ی ساده‌لوح و طردشده بودیم. این تمام چیزی بود که ما بهش نیاز داشتیم.

خدمه ایس را محاصره کردند و کاپیتانشان را به‌خاطر آنچه که بود تحسین کردند.

«ممنون از همه.»

آتشی در دستان ایس شعله‌ور شد.

ایس پرچم را در باد تندی که می‌وزید رها کرد؛ پرچمی که در تاریکی شب می‌درخشید و می‌رقصید.

زمان خداحافظی با کشتی‌شان رسیده بود.

«خداحافظ قطعه‌ی اسپادیل.»

«خونه‌ی خوبی بود ایس.»

«آره دیس، واقعاً خوب بود.»

ایس دستور پیاده‌شدن از کشتی را داد.

ایس و دیگر اعضای خدمه‌اش، کشتی‌شان را در آخرین سفرشان در حال سوختن دیدند.

بخش۴

روز خوشایندی بود.

عرشه‌ی موبی‌دیک از گردوغبار تمیز شده بود و پرچم وایت‌بیرد به اهتزاز درآمده بود.

زمان انجام مراسم جام پیوند بود.

روی یک پایه‌ی چوبی، یک بطری ساکه، یک شیشه‌ی کوچک‌تر برای ریختن ساکه، لیوان‌های پهن و مسطح، یک تکه نمک برای تشریفات و خوش‌شانسی و یک جفت چوب قرمز دریایی وجود داشت.

فرماندهان لشکرها و سایر خدمه‌ی اصلی وایت‌بیرد هم در صحنه حضور داشتند.

دیس و دیگر اعضای خدمه‌ی دزدان دریایی اسپید به قسمت پایین عرشه خیره شده بودند، درحالی‌که ستاره‌ی رویداد امروز، پورتگاس دی ایس، به‌سمت صحنه پیش می‌رفت.

او کلاه، اسلحه‌ها و گردنبند خودش را برداشته بود و فقط با جسم و روحش وارد صحنه شده بود.

رئیس مراسم که یک مرد با لباس کابوکی بود و صورتش مانند یک زن آرایش شده بود، گفت: «این یک نسخه‌ی غیررسمی و دوستانه از مراسم پیوند از طریق اشتراک جامه.»

آیین و مراسمی برای گردهم‌آوردن غریبه‌ها به‌عنوان خانواده، تا به دریا قسم بخورند که به خانواده‌شان وفادار خواهند بود.

مراسم بسیار زیبا و باشکوه به‌نظر می‌رسید، ولی برای دزدان دریایی‌ لحظه‌ای مهم بود. زمان شروع زندگی دوم آنها…

این لیوان‌های کوچک شراب، وزن تمام زندگی را با خود حمل می‌کردند.

ادوارد نیوگیت پدر و پورتگاس دی ایس پسر می‌شدند.

«ما هم‌اکنون مراسم جام پدر و پسر رو برگزار می‌کنیم. اسم من ایزو هستش و گرداننده این مراسم هستم. تاچ مراسم رو اجرا خواهد کرد و مارکو هم ناظر مراسمه. تیچ هم به‌عنوان دومین ناظر حضور داره…»

تاچ در این مراسم، به‌عنوان اجراکننده حضور داشت و کار او گرفتن لیوان از شخصیت پدر و دادن آن به فردی بود که قرار بود پسر شود.

زمانی که ایس ساکه‌ی تشریفاتی را نوشید، لیوان را در کاغذ تشریفاتی پیچید و در جیبش گذاشت.

سپس ساکه بیشتری در دو فنجان دیگر ریخته شد که بین رهبران تقسیم شد. لیوان‌ها از بالا به پایین سفره حرکت می‌کردند و مردی که در انتهای سفره قرار داشت، لیوانش را به فرد روبه‌رویی تحویل می‌داد و دوباره لیوان‌ها تا بالای سفره حرکت می‌کردند.

این مراسم مبادله‌ی جام‌ها بود و در پایان، لیوان‌ها روی هم قرار گرفتند و کل گروه با ریتم خاصی شروع به دست‌زدن کردند.

بعد از تمام‌شدن مراسم، تاچ، اجراکننده‌ی مراسم، به ایس اشاره کرد تا حرف خودش را بزند.

«پدر.»

«بله پسرم.»

آنها صحبت‌هایشان را کوتاه و مختصر بیان کردند.

ایزو اعلام کرد: «بنابراین این دو نفر به‌عنوان پدر و پسر پیوند خوردند.»

و کل کشتی شروع به تشویق کرد.

علاوه بر خدمه‌ی دزدان دریایی وایت‌بیرد، سایر خدمه‌های وابسته به او نیز آمده بودند و در صحنه حضور داشتند.

حداقل ده کشتی بزرگ اطراف آنها جمع شده بود.

برخی از آنها فقط می‌خواستند که مشت‌آتشی را به‌عنوان کسی که توانسته در شین‌سکای جام پیوندی را به‌دست بیاورد، ببینند.

وایت‌بیرد گفت: «شنیدم که پرچمت رو سوزوندی.»

«درسته.»

«تو می‌تونستی پرچمت رو نگه داری و به‌عنوان خدمه‌ی وابسته به ما بپیوندی.»

بسیاری از افرادی که عضو خانواده‌ی وایت‌بیرد می‌شدند، ساختار خدمه‌ی خودشان را حفظ می‌کردند.

ایس جواب داد: «من فقط این‌طوری می‌تونم احترام و وفاداریم رو نشون بدم.»

«که این‌طور.»

ایس دستش را بالا گرفت و ادامه داد: «به‌علاوه… من آتیش هستم، من اون پرچم رو توی دستم آتیش زدم، حالا دیگه اون آتیش به بخشی از من تبدیل شده.»

مارکو که ناظر بود گفت: «اوه آره.»

او این وظیفه را به عهده گرفت که به ایس طرزفکر پسروایت‌بیردبودن را توضیح دهد.

«گوش کن، وقتی که به ما ملحق شدی…»

ایس حرفش را قطع کرد و گفت: «می‌شه اول یه چیزی بگم.»

«اوه؟» مارکو متعجب شد و ساکت ماند.

این باعث شد که ایس ادامه دهد. او کمی خم شد و شانه‌ی چپش را که روی آن خالکوبی

ASXE حک شده بود، به‌طرف وایت‌بیرد چرخاند.

«اسم من پورتگاس دی ایس هستش و من اسمم رو از مادرم که زندگیم رو بهش مدیون هستم گرفتم و این خالکوبی هم نشان‌دهنده‌ی برادرهام هستش که باز هم زندگیم رو مدیون اونها هستم. افراد پیرو من و خدمه‌ی من هم… خانواده‌ی من هستن و امروز من از وایت‌بیرد… یک جام پیوند دریافت کردم.»

مشت‌آتشی جوان پشتش را برگرداند و علامتش را نشان داد.

«من پشتم رو در اختیار شما می‌ذارم. از نظر من این جامی که دریافت کردم به معنی چیزی بود که مدت‌ها دنبالش بودم و حالا زمانش رسیده که علامتم رو به شما نشون بدم، پدر…»

آن علامت وایت‌بیرد بود؛ درواقع خالکوبی علامت پرچم وایت‌بیرد بر روی پشت او بود که برای همیشه ماندگار می‌ماند.

 «گورا را را را.»

وایت‌بیرد با صدای بلند خندید.

ایس گفت: «این درسیه که من یاد گرفتم.»

مارکو گفت: «خیلی هم عالی.»

مارکو دست زد و بار دیگر صدای تشویق و تمجید تا بلندای آسمان پیچید…

-پایان جلد دوم.