«لوفنگ این مبارزه اولین مبارزهاته، پس مغرور نشو. این هیولاها از هیولاهایی که تو ارتش پرورش میدن خیلی وحشیترن.» لوفنگ خندید، میدونست برادر چنگو نگرانشه. تو گروه پتک آتشین، قطعا لوفنگ با چنگو و ژانگکه، که هردو تو در بخش مینگیو هستن، صمیمیتره.
همینطور با کاپیتان گائوفنگ و برادران دوقلوی ویجیا یا همون شمشیرماه….
برای گائوفنگ اعضای گروهش خیلی سخت بود لوفنگ رو به رسمیت بشناسن، چون اون عضو جدیدی بود و با بقیه چندان آشنایی نداشت.
نیزه دار ژانگکی داشت بهشکل غافلگیرکنندهای حرفهای امیدبخشی به لوفنگ میزد: «موفق باشی، لوفنگ. با سرعت فعلی و چابکی که توی مبارزه داری، در حد یه جنگجوی سطح پیشرفتهای . قدرتت هم تقریبا با اونها برابری میکنه. درمقابله با اون گوزن شاخدار هیچ مشکلی پیدا نمیکنی.»
سه نفر مابقی گروه، کاپبتان گائوفنگ و برادران ویجیا، لوفنگ رو تماشا میکردن.
{شــی!}
لوفنگ تیغه نامرییاش رو درآورد. تو دست چپ، سپرش رو و با دست راست تیغه نامرییاش رو نگه داشته بود، لبخندی زد و گفت: «کاپیتان، برادر چن، خوب نگاه کنین تا ببینین چطور شاخ اون گوزن شاخدار رو با خودم میآرم.» بعد از گفتن این جمله، به سمت گوزن حملهور شد.
همگی جا خالی لوفنگ رو با دقت تماشا کردن.
«کاپیتان، فکر نمیکنین یه گوزن سطح f رو بذارین به عهده لوفنگ، انتظار زیادی ازش توی اولین مبارزش میشه؟» چنگو نتونست جلو خودش رو بگیره بیتأمل گفت: «حتی اگه قرار بود گروه ما امتحانش کنه، بهتر بود قدمبهقدم جلو بریم. اگه یه هیولای سطحg به عهدش میذاشتیم، خیلی بهتر میشد.»
ژانگکی هم به حرف دراومد: «درسته، نمیشه تو همچین موضوع مهمی عجول بود.»
برادر بزرگتر ویجیا، ویتای رو به گروه گفت: «تصمیم کاپیتان هیچ مشکلی نداره. سطح قدرت بدنی لوفنگ مقابل این هیولا پایین نیست. حتی اگه کمی براش سخت باشه، باید بتونه پیروز بشه، حتی اگه به قیمت تحمل درد و سختی باشه.»
ژانگکی که قانع نشده بود، گفت: «اما این اولین ورودش به بیابونه.»
«خب اولین بارش باشه که باشه! من نمیخوام اون یه عضو سربار و بدرد نخور بار بیاد. وگرنه چطور قراره با ی تازهوارد هیولاهای قویتر رو شکار کنیم؟»
ویچینگ چهره اش ر درهم کشید.
تو همین لحظه——-
از بین 5 اعضای تیم پتک آتشین، چنگو و ژانگکی آشکارا طرف لوفنگ بودند؛ درحالی که برادر دوقلو، ویتای بهش شک داشت.
گائوفنگ سکوت رو شکست: «حرف کافیه دیگه.»
چنگو و بقیه ساکت شدن.
گائو فنگ با لحنی بیحس گفت: «فعلا تماشا کنین، بعد از مبارزه لوفنگ و گوزن شاخدار دوباره حرف میزنین.»
لوفنگ مثل یه پلنگ چابک، روی یکی از ماشینهای بزرگراه، پشتک زد. از همون نقطه، به گوزن شاخدار نگاه کرد که فاصله زیادی نداشت. تمام موهای روی گوزن سیاه بودن و هر تارمو مثل ی سوزن بود و شاخش مثل یه تیغه!
زیر نور خوشید درحال غروب، لبهی شاخ گوزن سرمای منجمدکنندهای رو منعکس میکرد.
اگه گوزن خزهآهنی تو آزمون مبارزه تکنفره، یه موجود سنگین و وحشی بود، پس این گوزن شاخدار یه موجود منعطف وقوی بود!
«این اولین مبارزه منه، پس بهتره ازش یه نمایش خوب از آب دربیارم.»
«من فقط به دو دلیل تونستم به گروه پتک آتشین ملحق شم؛ اونم چیزی نبود جز درخواست مربی اصلی ژوگی، اما مهمتر از همه، کمک برادر چن و برادر ژانگ بود.» لو فنگ یه چیز رو خوب میدونست؛ اینکه برای یه تازهوارد خیلی سخت بود که وارد یک گروه نخبه بشه.
«اصلا تابلوئه کاپیتان گائوفنگ و برادر ویتای به من شک دارن، پس باید توی این مبارزه خودم رو ثابت کنم!»
لوفنگ به گوزن شاخدار که به تازگی افتاده بود دنبال شکار، خیره شد.
سه سطح h,g,f ، به ترتیب عنوان سربازهای سطح پایین، سربازهای سطح متوسط و سربازهای سطح بالا هستن. مشخصا، گوزن شاخدار روبهرو، تو محدودهای حدود سطح f بود.
{زوزهـــــــ زوزهــــــ}
گوزن شاخدار غرشی کرد و با نگاه مرگبارش، به اطرافش نظری انداخت.
«پیدام کرد!» ضربان قلب لوفنگ بالا رفت و کمی هیجانزده شد.
{بوــــم!} گوزن شاخدار وحشیانه به سمت لوفنگ خیز برداشت، درست مثل یه تانک پر سرعت، مستقیمیا به هامر چرخوندهشده جلو لوفنگ، برخورد کرد. لوفنگ مثل یه میمون چابک از دستش جهید و هامر چندبار در بزرگراه غلتید و منفجر شد. لاستیکهای هامر که چندین دهه در معرض نور آفتاب و باد قرار داشت، از هامر جدا شد و تو بزرگراه غلتید و گوشهای افتاد.
بعد مدتی جاخالی دادن و جستوخیز، لوفنگ مستقیم بهسمت گوزن شاخدار رفت.
لو فنگ عربده زد: «بمیر آشغال!»
مثل صاعقهای به سمت گوزن شاخدارشلیک کرد و تیغه نامریی زمختی که تو دستش داشت، مستقیما با گردن گوزن شاخدار برخورد کرد. بنظر میرسید گوزن شاخدار که تازه با هامر برخورد کرده بود، وقت کافی برای جا خالی نداشت، اما به محض اینکه لوفنگ خودش وا بهش نزدیک کرد—
{شیــــا}
یه سایه سیاه، مستقیم به سمت مغز لوفنگ اومد.
«خیلی سریعه!» لو فنگ شوکه شده بود و با یه قدم به سختی تونست بدنش رو از سایه سیاه جاخالی بده. این سایه سیاه، دم گوزن شاخدار بود که مثل یک شلاق فلزی تو هوا میچرخید!
{ووش! ووش! پوفـــ}
بعد از اینکه گوزن شاخدار دمش رو جمع کرد، با چابکی پرواز کرد و مستقیما به سمت لوفنگ حمله کرد. خیلی محکم بود. سمهای فولادین و شاخ تیغ مانندش، مستقیما به سمت لوفنگ میاومدن.
لوفنگ دوباره یک قدم به عقب رفت و سپرش را بالا آورد: «این گوزن لعنتی خیلی سریعه.»
{بــــام}
سپر و سمهای گوزن شاخدار بطرز وحشیانهای با هم برخورد میکردن. در حین برخورد، لو فنگ از قوه ارتجاعی استفاده کرد و شیرجه زد. جایی غلت زد و نیرو را کنترل کرد، اما گوزن شاخدار درست پشت سرش در حال تعقیبش بود. لوفنگ روی یه کامیون خراب غلتی زد و با یه نیزه، پشت کامیون رفت.
با سدی که کامیون به ورجود آورده بود، جهش گوزن شاخدار خنثی شد.
… هر 5 عضو گروه پتک آتشین با دیدن این صحنه از دور، به آرامی سری به نشونه تایید تکون دادن.
چنگو خندید و گفت: «کاپیتان، لوفنگ عکس العمل خوبی داره، مگه نه؟»
کاپیتان لو فنگ با لبخند سری تکون داد: «کارش خوبه. فکر میکردم چون بار اولشه، اوقات سختی رو با این گوزن شاخدار سپری کنه! فکر نمیکردم واکنشهاش قراره به این خوبی باشه. مهارتهای پایهایاش هم خیلی عالیه. کارش با سپر هم خیلی ماهرانه بود و حرکاتش مثل آب منعطف بود. این لوفنگ حتی با حملههای متعدد گوزن شاخدار، هیچ نترسید! خوبه!»
نگاه شکاک برادر ویتای بلاخره کمتر شده بود.
ژانگکی هم لبخند زد: «وی تای ، ویچینگ، لوفنگ کارش خوب بود، اینطور نیست؟»
ویتای با لحن سردی گفت: «این مبارزه هنوز تموم نشده، فعلا نمیشه اظهار نظر کرد.»
هر 5 عضو تیم پتک آتشین به تماشای مبارزه لوفنگ و گوزن شاخدار ادامه دادن.
……
لوفنگ که حسابی متمرکز شده بود، با خودش فکر کرد: «این گوزن شاخدار خیلی شروره، اولش از عمد کاری کرد که فکرکنم ضعیفه. ولی یهویی با دمش به من حمله کرد و با سمها و شاخش به من ضربه زد. با اون ضربات دیوانهوار… همه اینها رو زنجیرهوار رو من پیاده کرد. خوشبختانه اینچند روزگذشته مشغول تمرین ” تیغ صاعقهای نه مرحلهای” بودم، برای همین تسلط کاملتری رو نیروی کلی بدنم داشتم!»
اون این چند ماه اخیر سخت مشغول تمرین تیغ صاعقهای نه مرحلهای بود.
بنظر میرسید لوفنگ در آخر مجبور میشد از بعضی از قدرتهای معنوی خودش برای سالم بیرون اومدن از زیر حملات سنگین گوزن شاخدار استفاده کنه.
{ غرش–} گوز شاخدار زوزهای کشید. او سهوا واتفاقی کامیون رو جاخالی نداد، بلکه از روش پرید تا به سمت لوفنگ حملهور بشه.
«عوضی، اینبار میکشمت!»
لوفنگ با خشم به لاستیک کنارش لگد زد، طوری که انگار به یک منجنیق وصله، و لاستیک مستقیم به سمت گوزن شاخدار پرتاب شد.
سرعت گوزن شاخدار حتی ذرهای کم نشد، فقط کمی سرش رو پایینتر آورد. تیغ روی سرش که تیزی اون همانندی نداشت، لاستیک رو به دونیم تقسیم کرد و روی زمین انداخت.
لوفنگ بلافاصله پس از پرتاب لاستیک، به سمت گوزن شاخدار حمله کرد.
{ غرــــش ــــ} درست بعد از شکافتن تایر، گوزن شاخدار سرش رو سمت لوفنگ چرخوند و با شاخ به سمتش حمله ور شد.
«بمیر!»
تو همین لحظه، لوفنگ بهطرز منعطفی چرخید به سختی، از شاخ گوزن جا خالی داد. موقع چرخش، تیغه نامریی تو دست لوفنگ ، با نیرو فیزیکی، به سرعت گوزن را چاک داد! تیغه نامریی موقع برش سرعت بیشتری هم گرفت!
«پووف»
به چابکی صاعقه، تیغ چرخان مستقیم گلوی گوزن شاخدار رو برید. لوفنگ به راحتی میتونست سختی و محکمی موهای گوزن شاخدار رو حس کنه. هیچ گلولهی معمولیای نمیتونست موهاش رو بشکافه.
خون قرمز و تازه بیرون میریخت و تیغ لوفنگ بعد از برش 5 سانتیمتری از گردن گوزن، نتونست عمیقتر از این بره.
{گـــــررررر—} گوزن شاخدار دیوانهوار زوزه میکشید و با خشم سرش رو بهسمت لوفنگ چرخوند تا بهش حمله کنه.
گوزن شاخدار زخمی، حالا هارتر هم شده بود!
…..
«چی؟»
«چه فن زیرکانهای!»
از صورت برادر ویتای تحیر موج میزد.
برادر بزرگتر، ویتای بلند گفت: «تونست مستقیما از شاخ گوزن جاخالی بده! باورنکردنیه. جرئت کرد با همچین حرکاتی جلوی شاخ گوزن شاخدار بچرخه. نمیترسی شاخ گوزن شاخدار بدنش رو سوراخ کنه؟ باورنکردنیه. شانسیه یا واقعا مهارت داره؟»
چرخش لوفنگ بنظر ساده میاومد، اما مهارت حیرتآورش رو نمایان کرد.
«خوبه.»
حتی چنگو و ژانگکی هم نتونستن جلوی خودشون رو بگیرن تا لوفنگ رو تحسین نکنن: «خیلی زیبا بود.»
گائوفنگ با لبخندی گفت: «این بچه قدرتمند. تو همچین شرایط خطرناکی، به خودش جئت انجام همچین کاری رو داد و موفق هم شد! تکنیکش به هیچوجه معمولی نبود! زمانبندیش هم عالی بود، اما… کشتن این گوزن شاخدار مسؤلیت سادهای نیست.»
هر 5 عضو گروه پتک آتشین، حتی برادر ویتای لبخند زدن.
هر 5 نفراز راه دور، به تماشای مبارزه لوفنگ و گوزن دیوانه ادامه دادن!
جلد 3، قسمت 2: گوزن شاخدار
«لوفنگ این مبارزه اولین مبارزهاته، پس مغرور نشو. این هیولاها از هیولاهایی که تو ارتش پرورش میدن خیلی وحشیترن.» لوفنگ خندید، میدونست برادر چنگو نگرانشه. تو گروه پتک آتشین، قطعا لوفنگ با چنگو و ژانگکه، که هردو تو در بخش مینگیو هستن، صمیمیتره.
همینطور با کاپیتان گائوفنگ و برادران دوقلوی ویجیا یا همون شمشیرماه….
برای گائوفنگ اعضای گروهش خیلی سخت بود لوفنگ رو به رسمیت بشناسن، چون اون عضو جدیدی بود و با بقیه چندان آشنایی نداشت.
نیزه دار ژانگکی داشت بهشکل غافلگیرکنندهای حرفهای امیدبخشی به لوفنگ میزد: «موفق باشی، لوفنگ. با سرعت فعلی و چابکی که توی مبارزه داری، در حد یه جنگجوی سطح پیشرفتهای . قدرتت هم تقریبا با اونها برابری میکنه. درمقابله با اون گوزن شاخدار هیچ مشکلی پیدا نمیکنی.»
سه نفر مابقی گروه، کاپبتان گائوفنگ و برادران ویجیا، لوفنگ رو تماشا میکردن.
{شــی!}
لوفنگ تیغه نامرییاش رو درآورد. تو دست چپ، سپرش رو و با دست راست تیغه نامرییاش رو نگه داشته بود، لبخندی زد و گفت: «کاپیتان، برادر چن، خوب نگاه کنین تا ببینین چطور شاخ اون گوزن شاخدار رو با خودم میآرم.» بعد از گفتن این جمله، به سمت گوزن حملهور شد.
همگی جا خالی لوفنگ رو با دقت تماشا کردن.
«کاپیتان، فکر نمیکنین یه گوزن سطح f رو بذارین به عهده لوفنگ، انتظار زیادی ازش توی اولین مبارزش میشه؟» چنگو نتونست جلو خودش رو بگیره بیتأمل گفت: «حتی اگه قرار بود گروه ما امتحانش کنه، بهتر بود قدمبهقدم جلو بریم. اگه یه هیولای سطحg به عهدش میذاشتیم، خیلی بهتر میشد.»
ژانگکی هم به حرف دراومد: «درسته، نمیشه تو همچین موضوع مهمی عجول بود.»
برادر بزرگتر ویجیا، ویتای رو به گروه گفت: «تصمیم کاپیتان هیچ مشکلی نداره. سطح قدرت بدنی لوفنگ مقابل این هیولا پایین نیست. حتی اگه کمی براش سخت باشه، باید بتونه پیروز بشه، حتی اگه به قیمت تحمل درد و سختی باشه.»
ژانگکی که قانع نشده بود، گفت: «اما این اولین ورودش به بیابونه.»
«خب اولین بارش باشه که باشه! من نمیخوام اون یه عضو سربار و بدرد نخور بار بیاد. وگرنه چطور قراره با ی تازهوارد هیولاهای قویتر رو شکار کنیم؟»
ویچینگ چهره اش ر درهم کشید.
تو همین لحظه——-
از بین 5 اعضای تیم پتک آتشین، چنگو و ژانگکی آشکارا طرف لوفنگ بودند؛ درحالی که برادر دوقلو، ویتای بهش شک داشت.
گائوفنگ سکوت رو شکست: «حرف کافیه دیگه.»
چنگو و بقیه ساکت شدن.
گائو فنگ با لحنی بیحس گفت: «فعلا تماشا کنین، بعد از مبارزه لوفنگ و گوزن شاخدار دوباره حرف میزنین.»
لوفنگ مثل یه پلنگ چابک، روی یکی از ماشینهای بزرگراه، پشتک زد. از همون نقطه، به گوزن شاخدار نگاه کرد که فاصله زیادی نداشت. تمام موهای روی گوزن سیاه بودن و هر تارمو مثل ی سوزن بود و شاخش مثل یه تیغه!
زیر نور خوشید درحال غروب، لبهی شاخ گوزن سرمای منجمدکنندهای رو منعکس میکرد.
اگه گوزن خزهآهنی تو آزمون مبارزه تکنفره، یه موجود سنگین و وحشی بود، پس این گوزن شاخدار یه موجود منعطف وقوی بود!
«این اولین مبارزه منه، پس بهتره ازش یه نمایش خوب از آب دربیارم.»
«من فقط به دو دلیل تونستم به گروه پتک آتشین ملحق شم؛ اونم چیزی نبود جز درخواست مربی اصلی ژوگی، اما مهمتر از همه، کمک برادر چن و برادر ژانگ بود.» لو فنگ یه چیز رو خوب میدونست؛ اینکه برای یه تازهوارد خیلی سخت بود که وارد یک گروه نخبه بشه.
«اصلا تابلوئه کاپیتان گائوفنگ و برادر ویتای به من شک دارن، پس باید توی این مبارزه خودم رو ثابت کنم!»
لوفنگ به گوزن شاخدار که به تازگی افتاده بود دنبال شکار، خیره شد.
سه سطح h,g,f ، به ترتیب عنوان سربازهای سطح پایین، سربازهای سطح متوسط و سربازهای سطح بالا هستن. مشخصا، گوزن شاخدار روبهرو، تو محدودهای حدود سطح f بود.
{زوزهـــــــ زوزهــــــ}
گوزن شاخدار غرشی کرد و با نگاه مرگبارش، به اطرافش نظری انداخت.
«پیدام کرد!» ضربان قلب لوفنگ بالا رفت و کمی هیجانزده شد.
{بوــــم!} گوزن شاخدار وحشیانه به سمت لوفنگ خیز برداشت، درست مثل یه تانک پر سرعت، مستقیمیا به هامر چرخوندهشده جلو لوفنگ، برخورد کرد. لوفنگ مثل یه میمون چابک از دستش جهید و هامر چندبار در بزرگراه غلتید و منفجر شد. لاستیکهای هامر که چندین دهه در معرض نور آفتاب و باد قرار داشت، از هامر جدا شد و تو بزرگراه غلتید و گوشهای افتاد.
بعد مدتی جاخالی دادن و جستوخیز، لوفنگ مستقیم بهسمت گوزن شاخدار رفت.
لو فنگ عربده زد: «بمیر آشغال!»
مثل صاعقهای به سمت گوزن شاخدارشلیک کرد و تیغه نامریی زمختی که تو دستش داشت، مستقیما با گردن گوزن شاخدار برخورد کرد. بنظر میرسید گوزن شاخدار که تازه با هامر برخورد کرده بود، وقت کافی برای جا خالی نداشت، اما به محض اینکه لوفنگ خودش وا بهش نزدیک کرد—
{شیــــا}
یه سایه سیاه، مستقیم به سمت مغز لوفنگ اومد.
«خیلی سریعه!» لو فنگ شوکه شده بود و با یه قدم به سختی تونست بدنش رو از سایه سیاه جاخالی بده. این سایه سیاه، دم گوزن شاخدار بود که مثل یک شلاق فلزی تو هوا میچرخید!
{ووش! ووش! پوفـــ}
بعد از اینکه گوزن شاخدار دمش رو جمع کرد، با چابکی پرواز کرد و مستقیما به سمت لوفنگ حمله کرد. خیلی محکم بود. سمهای فولادین و شاخ تیغ مانندش، مستقیما به سمت لوفنگ میاومدن.
لوفنگ دوباره یک قدم به عقب رفت و سپرش را بالا آورد: «این گوزن لعنتی خیلی سریعه.»
{بــــام}
سپر و سمهای گوزن شاخدار بطرز وحشیانهای با هم برخورد میکردن. در حین برخورد، لو فنگ از قوه ارتجاعی استفاده کرد و شیرجه زد. جایی غلت زد و نیرو را کنترل کرد، اما گوزن شاخدار درست پشت سرش در حال تعقیبش بود. لوفنگ روی یه کامیون خراب غلتی زد و با یه نیزه، پشت کامیون رفت.
با سدی که کامیون به ورجود آورده بود، جهش گوزن شاخدار خنثی شد.
… هر 5 عضو گروه پتک آتشین با دیدن این صحنه از دور، به آرامی سری به نشونه تایید تکون دادن.
چنگو خندید و گفت: «کاپیتان، لوفنگ عکس العمل خوبی داره، مگه نه؟»
کاپیتان لو فنگ با لبخند سری تکون داد: «کارش خوبه. فکر میکردم چون بار اولشه، اوقات سختی رو با این گوزن شاخدار سپری کنه! فکر نمیکردم واکنشهاش قراره به این خوبی باشه. مهارتهای پایهایاش هم خیلی عالیه. کارش با سپر هم خیلی ماهرانه بود و حرکاتش مثل آب منعطف بود. این لوفنگ حتی با حملههای متعدد گوزن شاخدار، هیچ نترسید! خوبه!»
نگاه شکاک برادر ویتای بلاخره کمتر شده بود.
ژانگکی هم لبخند زد: «وی تای ، ویچینگ، لوفنگ کارش خوب بود، اینطور نیست؟»
ویتای با لحن سردی گفت: «این مبارزه هنوز تموم نشده، فعلا نمیشه اظهار نظر کرد.»
هر 5 عضو تیم پتک آتشین به تماشای مبارزه لوفنگ و گوزن شاخدار ادامه دادن.
……
لوفنگ که حسابی متمرکز شده بود، با خودش فکر کرد: «این گوزن شاخدار خیلی شروره، اولش از عمد کاری کرد که فکرکنم ضعیفه. ولی یهویی با دمش به من حمله کرد و با سمها و شاخش به من ضربه زد. با اون ضربات دیوانهوار… همه اینها رو زنجیرهوار رو من پیاده کرد. خوشبختانه اینچند روزگذشته مشغول تمرین ” تیغ صاعقهای نه مرحلهای” بودم، برای همین تسلط کاملتری رو نیروی کلی بدنم داشتم!»
اون این چند ماه اخیر سخت مشغول تمرین تیغ صاعقهای نه مرحلهای بود.
بنظر میرسید لوفنگ در آخر مجبور میشد از بعضی از قدرتهای معنوی خودش برای سالم بیرون اومدن از زیر حملات سنگین گوزن شاخدار استفاده کنه.
{ غرش–} گوز شاخدار زوزهای کشید. او سهوا واتفاقی کامیون رو جاخالی نداد، بلکه از روش پرید تا به سمت لوفنگ حملهور بشه.
«عوضی، اینبار میکشمت!»
لوفنگ با خشم به لاستیک کنارش لگد زد، طوری که انگار به یک منجنیق وصله، و لاستیک مستقیم به سمت گوزن شاخدار پرتاب شد.
سرعت گوزن شاخدار حتی ذرهای کم نشد، فقط کمی سرش رو پایینتر آورد. تیغ روی سرش که تیزی اون همانندی نداشت، لاستیک رو به دونیم تقسیم کرد و روی زمین انداخت.
لوفنگ بلافاصله پس از پرتاب لاستیک، به سمت گوزن شاخدار حمله کرد.
{ غرــــش ــــ} درست بعد از شکافتن تایر، گوزن شاخدار سرش رو سمت لوفنگ چرخوند و با شاخ به سمتش حمله ور شد.
«بمیر!»
تو همین لحظه، لوفنگ بهطرز منعطفی چرخید به سختی، از شاخ گوزن جا خالی داد. موقع چرخش، تیغه نامریی تو دست لوفنگ ، با نیرو فیزیکی، به سرعت گوزن را چاک داد! تیغه نامریی موقع برش سرعت بیشتری هم گرفت!
«پووف»
به چابکی صاعقه، تیغ چرخان مستقیم گلوی گوزن شاخدار رو برید. لوفنگ به راحتی میتونست سختی و محکمی موهای گوزن شاخدار رو حس کنه. هیچ گلولهی معمولیای نمیتونست موهاش رو بشکافه.
خون قرمز و تازه بیرون میریخت و تیغ لوفنگ بعد از برش 5 سانتیمتری از گردن گوزن، نتونست عمیقتر از این بره.
{گـــــررررر—} گوزن شاخدار دیوانهوار زوزه میکشید و با خشم سرش رو بهسمت لوفنگ چرخوند تا بهش حمله کنه.
گوزن شاخدار زخمی، حالا هارتر هم شده بود!
…..
«چی؟»
«چه فن زیرکانهای!»
از صورت برادر ویتای تحیر موج میزد.
برادر بزرگتر، ویتای بلند گفت: «تونست مستقیما از شاخ گوزن جاخالی بده! باورنکردنیه. جرئت کرد با همچین حرکاتی جلوی شاخ گوزن شاخدار بچرخه. نمیترسی شاخ گوزن شاخدار بدنش رو سوراخ کنه؟ باورنکردنیه. شانسیه یا واقعا مهارت داره؟»
چرخش لوفنگ بنظر ساده میاومد، اما مهارت حیرتآورش رو نمایان کرد.
«خوبه.»
حتی چنگو و ژانگکی هم نتونستن جلوی خودشون رو بگیرن تا لوفنگ رو تحسین نکنن: «خیلی زیبا بود.»
گائوفنگ با لبخندی گفت: «این بچه قدرتمند. تو همچین شرایط خطرناکی، به خودش جئت انجام همچین کاری رو داد و موفق هم شد! تکنیکش به هیچوجه معمولی نبود! زمانبندیش هم عالی بود، اما… کشتن این گوزن شاخدار مسؤلیت سادهای نیست.»
هر 5 عضو گروه پتک آتشین، حتی برادر ویتای لبخند زدن.
هر 5 نفراز راه دور، به تماشای مبارزه لوفنگ و گوزن دیوانه ادامه دادن!