ورود عضویت
Blood warlock – 1
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

قسمت ۱: ثبت روح

در اتاقی در خوابگاه مردانه دانشگاه پکن، بای ‌زه‌مین[1] درحالی‌که از پنجره دنیا را تماشا می‌کرد با صدای آرامی گلایه کرد: «این هوا واقعاً داره من رو می‌کشه…» باران چنان می‌بارید که گویی طوفانی بر جهان فرود آمده. صدای برخورد قطرات آب به شیشه پنجره آرامش بخش بود، اما او نمی‌توانست از این لحظه لذت ببرد.

در یک سال گذشته آب و هوای جهان روزبه‌روز بدتر می‌شد. بیابان‌ها به‌طور ناگهانی پر از طوفان‌های گوناگون شده‌بودند و یخ‌های قطب‌های شمال و جنوب ‌به‌ دلیل دمای بالا ذوب می‌شدند. بااین‌حال این تمام ماجرا نبود. حتی زمانی که مکان‌های یخی مانند قطب جنوب در طول شب ذوب می‌شدند، دمای روز بعد طوری کاهش می‌یافت که دوباره یخ می‌زد.

دانشمندان نمی‌توانستند این پدیده‌ها را توضیح دهند و در نتیجه این امر، کشورهای بزرگ عملاً بقیه کشورهای کوچکتر را مجبور می‌کردند که مراقب آلودگی باشند و هر اتفاقی را که رخ می‌داد را به نقص در عملکرد لایه محافظ سیاره نسبت می‌دادند. حالا مردم حتی زمانی که خورشید می‌درخشید هم از ترس طوفانِ ناگهانی چتر در دست داشتند.

بای زه‌مین با خودش آهی کشید: «تازه تو این طوفان لعنتی باید سرکار هم برم…» و برگشت تا از کمد، لباس‌های گرم‌تری بردارد. بای زه‌مین فقط یک دانشجوی 20 ساله عادی بود. پدرش یک کارمند معمولی عمرانی و بدون قدرت بود و مادرش در یک مدرسه ابتدایی انگلیسی تدریس می‌کرد.

وقتی 12 ساله بود مادرش دختر زیبایی را با خود به خانه آورد. دختر سه سال از او کوچک‌تر و نامش منگ‌چی[2] بود. پدر و مادرش فوت کرده و او را تنها گذاشته بودند و هیچ عضو دیگری از بستگانش نمی‌خواست از او مراقبت کند.

مادرش که بهترین دوست مادر منگ‌چی بود تصمیم گرفت از دختر مراقبت کند. از آن زمان، چهار نفرشان با هم زندگی می‌کردند و در حال حاضر، منگ‌چی دانش آموز یک دبیرستان معتبر در پایتخت بود و سال آینده به همان دانشگاه بای زه‌مین درخواست می‌داد.

همانطورکه بای زه‌مین لباس‌های‌ش را زیر و رو می‌کرد، به نظر می‌رسید که تمام دنیا به شدت می‌لرزد و همه چیز از جای خود به حرکت درآمده. با سرعت محکم کمد را گرفت و از افتادن آن روی بدن و له کردنش جلوگیری کرد.

بای زه‌مین چیز عجیبی در درونش احساس کرد، گویی مشت محکمی به شکمش کوبیده و روح از بدنش خارج شده. رنگ صورتش پرید و حالت تهوع داشت ولی به سختی خودش را کنترل کرد.

اما بعد از حدود ده ثانیه، به نظر می‌رسید همه چیز به حالت عادی خود بازگشته است. همه چیز ثابت و بی‌حرکت شد و دیگر خطر سقوط، چند نقاشی که روی زمین نیافتاده بودند را تهدید نمی‌کرد. صدای بارش شدید باران دوباره شنیده می‌شد.

حس خفگی و فشاری که بای زه‌مین لحظاتی پیش احساس کرده بود ناپدید شد و سرمایی که از پنجره‌های شکسته به داخل وارد می‌شد بدنش را در آغوش گرفت. دیگر نمی‌توانست نگران سرما، باران یا زمین لرزه قبلی باشد.

[ثبت روح[3] به سیاره زمین رسیده است. اکنون می‌توانید هر زمان که بخواهید پنجره وضعیت خود را مشاهده کنید. اولین بار، پنجره به‌صورت آزمایشی باز می‌شود.]

با خواندن پیام سبز رنگ عجیبی که روی شبکیه چشمش ظاهر شده بود با خود حرف زد: «…این دیگه چیه…؟»

[بای زه‌مین –

سطح: 0

نژاد: انسان

شغل: هیچ

عنوان: هیچ

قدرت: 12 (10) / چابکی: 11 (10) / سلامت: 10 (10) / استقامت: 10 (10) / مانا: 109 (0) / جادو: 109 (10)]

بدن بای زه‌مین لاغر، اما زیر لباسش به دلیل کار مداوم و تمرین، عضلات بسیار خوبی پنهان شده بود. با توجه به اینکه اعداد داخل پرانتزِ پنجره وضعیت او براساس یک انسان عادی بود، وضعیت نشان می‌داد که بدن کاملا مناسبی داشته.

«جادو…؟» با چشمانی گرد شده به کلمه جادو نگاه کرد.

جادو! یک عنصر کلاسیک از فیلم‌های فانتزی و رمان‌ها! حالا نه تنها پنجره عجیبی در مقابل چشمش ظاهر شده بود که به‌نظر می‌رسید استعدادهای جسمانی او را به نمایش گذاشته، بلکه ویژگی جادو نیز در او ظاهر شده بود!

«جالبه… فکر نمی‌کردم که به محض رسیدن به چنین جهان سطح پایینی، بتونم با یه نفر که استعداد جادوی زیادی داره برخورد کنم.»

صدایی اغواگر، بازیگوش و حتی کمی معصومانه از پشت سرش به گوش رسید و او را از فکر کردن بیشتر به اتفاقاتی که رخ داده بود باز داشت. بای زه‌مین برگشت و در یک آن خشکش زد.

در حالی که به وضوح قبلاً هیچ‌کس آنجا حضور نداشت اما حالا مقابلش زنی زیبا ایستاده که قادر به برانگیختن جنگ بین ملت‌ها بود. پوست او سفید کم‌رنگ و بدون هیچ نقصی بود و به نظر نورانی می‌رسید، درست در تضاد با موهای سیاهش که مانند آبشار تا پایین کمرش ادامه داشتند. چشمانش به رنگ قرمز چشمگیری بود و مانند دو یاقوت زیبا می‌درخشید. یک لباس یک تکه مشکی به تن داشت که منحنی‌های اغواگر او را در آغوش می‌کشید.

بای زه‌مین در تمام عمرش زنی به این زیبایی ندیده بود. زن مقابل او نه تنها هاله‌ای فریبنده و جذاب داشت، بلکه حالتی معصومانه بر صورتش بود که به نظر نمی‌رسید با بدن او همخوانی داشته باشد.

بااین‌حال، حتی قبل از اینکه بتواند چیزی بگوید، صداها و گریه‌های متعددی که از بیرون می‌آمد باعث شد بدنش به‌طور غریزی به سمت پنجره حرکت کند تا ببیند چه اتفاقی افتاده است.

بیرون از اتاق، تمام دنیایی که می‌شناخت تغییر کرده بود و آنچه که اکنون دربرابر چشمانش قرار داشت، دیگر همان چیزی نبود که یک دقیقه پیش دیده بود.

مردم به همه طرف می‌دویدند و درحالی‌که با تمام وجود سعی می‌کردند از دیگران دور شوند، فریاد می‌زدند و درخواست کمک می‌کردند. با این حال، ترسناک ترین بخش ماجرا این بود که افراد زیادی نیز وجود داشتند که همانند هیولا، دیگران را می‌خوردند.

«کمک!»

دختری زیبا درحالی‌که به پشت سر خود نگاه می‌کرد برای نجات جانش می‌دوید و تا آنجا که ممکن بود از یکی از آن افراد عجیب‌وغریب دور می‌شد. در یک لحظه غفلت، به سنگی برخورد کرد و روی زمین افتاد.

بای زه‌مین ناخودآگاه فریاد زد: «مواظب باش!» اما متأسفانه دیگر خیلی دیر شده بود. یکی از آن افراد عجیب‌وغریب با دهان خون آلودش، دختر که روی زمین افتاده بود را گرفت و یکی از بازوهای دختر جوان را گاز زد و او را از درد به گریه انداخت.

دختر جوان در حالی که سعی می‌کرد خود را رها کند به طرز دردناکی فریاد می‌زد: «نجاتم بدین!» قیافه او واقعاً رقت انگیز بود. متأسفانه، هیچ یک از افرادی که در حال دویدن بودند نمی‌توانستند برای نجات او کاری کنند زیرا آن‌ها بیش از حد مشغول تلاش نجات جان خودشان بودند. کمی بعد، بدن دختر از حرکت ایستاد.

چند لحظه بعد، دخترک بلند شد و در حالی که به دنبال سر و صدا می‌گشت، به آرامی شروع به تلوتلو خوردن کرد. با دیدن این وضعیت، رنگ صورت بای زه‌مین پرید و ناگهان متوجه شد که این موجودات عجیب عملا شبیه زامبی‌های  فیلم رزیدنت اویل[4] هستند.

«آه! این دیگه چیه!؟» بای زه‌مین وقتی دید زنبوری به اندازه یک مشت انسان ناگهان به سمت یک زامبی وزوز می‌کند شوکه شد. زمانی که نیش بزرگ زنبور سر زامبی را سوراخ کرد، با اینکه مستقیماً مغز زامبی له شده بود و می‌بایست در جا کشته می‌شد، هیچ واکنشی به این حمله نشان نداد.

زنبور سر زامبی را باز و شروع به خوردن کرد. پس از چند لحظه، به نظر می‌رسید که بدن آن قبل از توقف، چند اینچ[5] دیگر رشد کرد. زنبور مثل اینکه چیزی را حس کرده باشد، جسد زامبی را رها کرد و مستقیم به سمت خوابگاه مردانه حمله کرد.

چهره بای زه‌مین با دیدن آن زنبور عجیب که به سمت او حرکت می‌کرد تغییر کرد. زنبور واقعاً سریع بود و تنها در حد چند پلک زدن از پنجره شکسته عبور کرد و نیش تیز آغشته به خونش را به سمت صورت او نشانه رفت.

بای زه‌مین از روی غریزه واکنش نشان داد. دست راستش را دراز کرد و صندلی چوبی کنارش را برداشت. بدون اینکه حتی لحظه‌ای فکر کند، با تمام قدرت صندلی را به زنبور کوبید. صندلی چوبی با شدت زیادی به زنبور برخورد کرد و آن را به دیوار مجاور پرتاب کرد.

بای زه‌مین که دید زنبور روی زمین افتاده اما همچنان در حال حرکت است، صندلی را بالای سرش برد و قبل از اینکه موجود از حرکت باز ایستد سه ضربه محکم به بدن زنبور وارد کرد.

یک گوی انرژی سفید از بدن زنبور غول پیکر خارج و وارد بدن او شد.

[شما قدرت روح زنبور بزرگ سطح 5 را به دست آوردید. چابکی +2، قدرت +2]

[شما به سطح 1 رسیدید. شما دو امتیاز وضعیت را به دست آورید تا آزادانه از آن استفاده کنید.]

دو پیام مقابل شبکیه چشم بای زه‌مین نمایش داده شدند. از اینکه بدنش چگونه از این انرژی تغذیه می‌کرد و بدنش به سرعت قدرتمندتر می‌شد شگفت زده شد.

«اینجا چه خبره؟» بای زه‌مین به سرعت جلو آمد تا آنچه در کنار جسد زنبور بود را بردارد.

[دستکاری خون[6] (مهارت مرتبه اول) سطح 5: شما می‌توانید جریان خون بدن خود یا خون دشمنان را تا حدودی کنترل کنید. تأثیر این مهارت به قدرت جادویی، مانا و تخیل کاربر بستگی دارد.]

طومار قرمز رنگ عجیبی در دستانش قرار گرفت. از طومار، هاله‌ای شوم بیرون می‌آمد و با اینکه تمیز و بدون هیچ آلودگی بود، کمی بوی خون می‌داد.

«این واقعا مهارت قدرتمندیه!» یک توضیح کوتاه، او را از افکارش بیرون آورد.

بای زه‌مین به خاطر همه این اتفاقات و اینکه چند لحظه پیش تقریباً جانش را از دست داده بود، زنی را که ناگهان در اتاقش ظاهر شده را فراموش کرده بود. برگشت و با احتیاط به زن زیبا نگاه کرد. حتی اگر او زیبا بود، درحال‌حاضر و با همه چیزهای عجیبی که در جریان بود، به ظاهرش اهمیتی نمی‌داد.

بای زه‌مین در حالی که صندلی را در دستانش گرفته بود با صدای آرامی پرسید: «شما کی هستین؟» او چاره‌ی دیگری نداشت چرا که به طور موقت آن صندلی تنها سلاح او بود.

«هه‌هه~» زن زیبا به آرامی خندید، چهره معصومش، در یک لحظه به چهره‌ای جذاب و اغواگر تبدیل شد: «اسم من لیلیثه[7]، یه ساکیباس درجه شش[8] از جناح شیطان.»

[1] Bai Zemin

[2] Meng Qi

[3] Soul Records

[4] Resident Evil

[5] هر اینچ معادل دو و نیم سانتی‌متر می‌باشد.

[6] Blood Manipulation

[7] Lilith

[8] Sixth Order succubus