بای زهمین درد زیادی را از داخل مچ دستش احساس کرد. درد بهحدی بود که مجبور شد برای جلوگیری از خروج صدای غرغر از دهانش دندانهایش را بهیکدیگر فشار دهد. بااینحال آن درد طاقتفرسا بهزودی به خارش تبدیل شد، خارشی بسیار ناراحتکننده! خوشبختانه این احساس نیز کوتاهمدت بود، احتمالاً بهلطف مهارت کانگ لان.
صورت کانگ لان کاملاً رنگ پریده شد و لبهای قبلاً قرمزش رنگ خود را از دست دادند گویی او ناگهان دچار نوعی بیماری شده است. او از سرگیجه ناگهانی که بیرحمانه به او برخورد کرد کمی متزلزل شد. خوشبختانه بای زهمین از قبل انتظار چنین اتفاقی را داشت، زیرا خود او بعد از مصرف ناگهانی همه مانایش در حین نبرش با سوسکسوزان مرتبهاول همچین حسی را تجربه کرده بود.
بای زهمین کمی بهاو لبخند زد و درحالیکه بهآرامی از او حمایت میکرد و مانع افتادن او میشد سرش را تکان داد و گفت: «کارت خوب بود کانگ لان.»
او بهزور لبخند زد: «نه… کاری نکردم.»
اگرچه او در نتیجه استفاده از تمام مانایش در چنین مدت کوتاهی خسته شده بود و تاحدودی احساس تهوع میکرد، اما درواقع احساس رضایت فوقالعادهای میکرد زیرا دریافت چنین تمجیدی از بای زهمین که معمولاً نسبت به دیگران بیتفاوت و معمولی بود، بهاین معنا بود که هر چقدرهم که عمل قبلیش کوچک باشد او واقعاً از او قدردانی میکند.
بای زهمین به کای جینگیی نگاه کرد و با صدایی عمیق گفت: «کای جینگیی، از کانگ لان حمایت کن و کمکش کن استراحت کنه.»
کای جینگیی سرش را تکان داد و سریع جلو رفت تا از او حمایت کند و هردو داخل ساختمان عقب نشینی کردند.
بای زهمین پس از رهایی خود، به فو شوفنگ و ژونگ ده که در مقابل او بودند نگاه کرد و شروع به دادن یکسری دستورات و دستورالعملهای ساده در مورد کارهای بعدی کرد.
* * *
در همین حین، لیانگ پنگ، چن هه و شانگوان بینگ شو درحال آمادهشدن برای شروع و اجرای قسمتسوم طرح شکست زامبی بودند. اگرچه آنها 100% مطمئن نبودند که آیا این یک موجود تکاملیافته مرتبهاول است یا خیر، در این دنیای جدید که مرگ تنها نیمقدم فاصله داشت، بهترین کار این بود که تا حد امکان برای مبارزه با ضعیفترین دشمنان آماده شد.
شانگوان بینگ شو درحالیکه هردو دستش را جمع میکرد به آرامی نفسنفس زد: «این باید کافی باشه.»
سینهاش پیوسته بالا و پایین میرفت و دانههای کوچکی از عرق بهآرامی از صورت زیبایش پایین میرفت که حالا بهجای سفیدی کامل قبلی خود، سفیدی بیمارگونهای بهنظر میرسید.
در مقابل او یک چوبیخی بهطول حدود نیممتر بود. درطول ستون یخ، میخهاییخی به طول حدود پنجسانتیمتر وجود داشت که بهسمت بیرون قرار گرفته بودند. این سلاحی با قدرت نفوذ بسیار بود که میتوانست بهراحتی وارد بدن هدف شود و بهدلیل میخهایی که در امتداد بدنه در جهت مخالف وجود داشت، برای هرکسی که توسط آن سوراخ میشد آزاد شدن بسیار دشوار بود.
چن هه درحالیکه با ملایمت به پشت او ضربه میزد پرسید: «حالت خوبه؟»
شانگوان بینگ شو سرش را بهآرامی تکان داد و قدمی بهجلو برداشت تا چوب یخ را بردارد تا بهتر بهآن نگاه کند: «لازم نیست نگران باشی. من خوبم.»
اگرچه چوب مثل یک شاخه نازک بود و بسیار شکننده به نظر میرسید، شانگگوان بینگ شو بهسازه خود اطمینان داشت. ازاینگذشته، او 90 درصد مانای خود را مصرف کرده بود، بههمیندلیل بود که از نظر ذهنی بسیار خسته شده بود.
شانگوان بینگ شو نهتنها عملاً تمام مانای خود را در این چوب یخ نیممتری کوچک متمرکز کرده بود، بلکه تمام قدرت جادویی خود را نیز در آن جمع کرده بود و تمام سلولهای مغز خود را روی سازه خود متمرکز کرده بود. گفتن اینکه این چوب یخ قویترین و بادوامترین سلاحی بود که او تابهحال با مهارت خود در یخ ساخته بود، بههیچوجه اغراقآمیز نبود.
او برای آزمایش نظریه خود و بررسی قدرت جسم، از لیانگ پنگ خواست تا درحالیکه از تمام قدرت خود استفاده میکند با چکش خود به چوبیخی ضربه بزند.
لیانگ پنگ درحالیکه به چوب کوچک نگاه میکرد سرش را خاراند و گفت: «اگه این چیز شکست، منو بعداً سرزنش نکنیا.»
شانگوان بینگ شو بهسردی پاسخ داد: «اگه حتی نتونه انقدر مقاومت کنه پس نقشهای که قبلاً کشیدیم هیچوقت قرار نیست کار کنه.»
لیانگ پنگ شانههایش را بالا انداخت و چکش را بالا آورد. درحالیکه از وزن سلاح کمال استفاده را میکرد، با غرشی بلند و با تمام قدرت بهسمت پایین ضربه زد.
با یک انفجار قوی، زمین چنان میلرزید که گویی هرلحظه فرو میریزد و چندین ترک بهطول بیش از یکمتر ظاهر شدند. بااینحال، درکمال تعجب چن هه و ناباوری لیانگ پنگ، چوب یخی زیر چکش که بیشترین ضربه را متحمل شده بود حتی ترک هم برنداشت و هنوز آن سرمای استخوانسوز را که به نظر میرسید میتوانست همه چیز را منجمد کند، پخش میکرد.
چن هه با صداقت تعریف کرد: «شگفتآوره!»
آن ضربه قبلی میتوانست تمام دیوار را خراب کند، اما چوبیخی که شانگوان بینگ شو ساخته بود در برابر آن مقاومت میکرد، گویی چیزی نبود!
شانگوان بینگ شو نیز سری تکان داد و نشانهای از رضایت در چشمان او جرقه زد.
«میبینم شما بچهها کارتون اینجا تموم شده.»
بای زهمین برگشت، مستقیم به طبقه بالا پرید و از پنجره وارد شد. اگرچه چنین چیزی در گذشته غیرممکن بود امّا با آمارهای فعلیش چنین چیزی دیگر آنچنان مهم نبود.
چن هه درحالیکه با کنجکاوی به او نگاه کرد پاسخ داد و پرسید: «همهچی تمومه. کار سمت شما هم تموم شده؟»
بای زهمین درحالیکه دست چپش را چک می کرد گوشهای نشست و جواب داد: «تمومه.»
پیش از این، بای زهمین تخمین زده بود که حداقل یکهفته دیگر نیاز دارد تا مچ دست شکستهاش بهطور کامل بهبود یابد. بااینحال، او با تعجب متوجه شد که اکنون فقط به پنج روز برای بهبودی کامل نیاز دارد.
دلیل این امر، طبیعتاً مهارت بازیابی کوچک بود که کانگ لان بر روی او بهکار برده بود.
البته؛ مهارت بازیابی کوچک کانگ لان به تنهایی دلیل بهبودی سریع بای زهمین نبود. دلیل مهم دیگر وضعیت سلامتی بسیار بالای او بود که در مقایسه با یک فرد عادی، روند بهبودی او را تقریباً دهبرابر می کرد!
با 90 امتیاز سلامتی و مهارت کانگ لان در کنار قدرت جادویی بالای او در مقایسه با یک فرد عادی، سرعت بهبودی بای زهمین بهسادگی شگفتانگیز بود. بای زهمین تخمین زد که با درمان دو بار در روز به مدت سهروز، استخوانهای شکسته او دوباره چسبیده و ترمیم میشوند.
درحالیکه فکر میکرد تفاوت قدرت بین گذشته و حال او چقدر فوقالعاده زیاد است، لبخند کوچکی روی صورتش ظاهر شد. بای زهمین نمیتوانست صبر کند تا ببیند آینده چهچیزی برای او رقم خواهد زد.
البته ابتدا باید از نبرد بعدی که در آن یک خراش بهمعنای مرگ بود جان سالم به در میبرد. تنها در این صورت بود که میشد به آیندهای احتمالی فکر کرد. بااینحال، اگر او حتی تا این حد هم نمیتوانست زنده بماند، به این معنی بود که در جایی در این مسیر در نهایت دیر یا زود سقوط میکرد.
درحالی که بای زهمین وضعیت بدنی خود را بررسی میکرد، شانگوان بینگ شو در گوشهای دیگر نشسته بود تا مانای مصرفشده را بازیابی کند. هرچه نباشد، او یک مبارز ضروری در نبرد آینده بود.
علاوه بر این، گاهی اوقات او با چشمانی پیچیده بهسمت او نگاه میکرد. نفرت وجود داشت، اما سپاسگزاری نیز وجود داشت. تأیید وجود داشت، اما رد نیز وجود داشت. احساسات پیچیده و متضاد دائماً با هم مخلوط میشدند.
قسمت 46: آمادهسازیها آماده است (بخش 1)
بای زهمین درد زیادی را از داخل مچ دستش احساس کرد. درد بهحدی بود که مجبور شد برای جلوگیری از خروج صدای غرغر از دهانش دندانهایش را بهیکدیگر فشار دهد. بااینحال آن درد طاقتفرسا بهزودی به خارش تبدیل شد، خارشی بسیار ناراحتکننده! خوشبختانه این احساس نیز کوتاهمدت بود، احتمالاً بهلطف مهارت کانگ لان.
صورت کانگ لان کاملاً رنگ پریده شد و لبهای قبلاً قرمزش رنگ خود را از دست دادند گویی او ناگهان دچار نوعی بیماری شده است. او از سرگیجه ناگهانی که بیرحمانه به او برخورد کرد کمی متزلزل شد. خوشبختانه بای زهمین از قبل انتظار چنین اتفاقی را داشت، زیرا خود او بعد از مصرف ناگهانی همه مانایش در حین نبرش با سوسکسوزان مرتبهاول همچین حسی را تجربه کرده بود.
بای زهمین کمی بهاو لبخند زد و درحالیکه بهآرامی از او حمایت میکرد و مانع افتادن او میشد سرش را تکان داد و گفت: «کارت خوب بود کانگ لان.»
او بهزور لبخند زد: «نه… کاری نکردم.»
اگرچه او در نتیجه استفاده از تمام مانایش در چنین مدت کوتاهی خسته شده بود و تاحدودی احساس تهوع میکرد، اما درواقع احساس رضایت فوقالعادهای میکرد زیرا دریافت چنین تمجیدی از بای زهمین که معمولاً نسبت به دیگران بیتفاوت و معمولی بود، بهاین معنا بود که هر چقدرهم که عمل قبلیش کوچک باشد او واقعاً از او قدردانی میکند.
بای زهمین به کای جینگیی نگاه کرد و با صدایی عمیق گفت: «کای جینگیی، از کانگ لان حمایت کن و کمکش کن استراحت کنه.»
کای جینگیی سرش را تکان داد و سریع جلو رفت تا از او حمایت کند و هردو داخل ساختمان عقب نشینی کردند.
بای زهمین پس از رهایی خود، به فو شوفنگ و ژونگ ده که در مقابل او بودند نگاه کرد و شروع به دادن یکسری دستورات و دستورالعملهای ساده در مورد کارهای بعدی کرد.
* * *
در همین حین، لیانگ پنگ، چن هه و شانگوان بینگ شو درحال آمادهشدن برای شروع و اجرای قسمتسوم طرح شکست زامبی بودند. اگرچه آنها 100% مطمئن نبودند که آیا این یک موجود تکاملیافته مرتبهاول است یا خیر، در این دنیای جدید که مرگ تنها نیمقدم فاصله داشت، بهترین کار این بود که تا حد امکان برای مبارزه با ضعیفترین دشمنان آماده شد.
شانگوان بینگ شو درحالیکه هردو دستش را جمع میکرد به آرامی نفسنفس زد: «این باید کافی باشه.»
سینهاش پیوسته بالا و پایین میرفت و دانههای کوچکی از عرق بهآرامی از صورت زیبایش پایین میرفت که حالا بهجای سفیدی کامل قبلی خود، سفیدی بیمارگونهای بهنظر میرسید.
در مقابل او یک چوبیخی بهطول حدود نیممتر بود. درطول ستون یخ، میخهاییخی به طول حدود پنجسانتیمتر وجود داشت که بهسمت بیرون قرار گرفته بودند. این سلاحی با قدرت نفوذ بسیار بود که میتوانست بهراحتی وارد بدن هدف شود و بهدلیل میخهایی که در امتداد بدنه در جهت مخالف وجود داشت، برای هرکسی که توسط آن سوراخ میشد آزاد شدن بسیار دشوار بود.
چن هه درحالیکه با ملایمت به پشت او ضربه میزد پرسید: «حالت خوبه؟»
شانگوان بینگ شو سرش را بهآرامی تکان داد و قدمی بهجلو برداشت تا چوب یخ را بردارد تا بهتر بهآن نگاه کند: «لازم نیست نگران باشی. من خوبم.»
اگرچه چوب مثل یک شاخه نازک بود و بسیار شکننده به نظر میرسید، شانگگوان بینگ شو بهسازه خود اطمینان داشت. ازاینگذشته، او 90 درصد مانای خود را مصرف کرده بود، بههمیندلیل بود که از نظر ذهنی بسیار خسته شده بود.
شانگوان بینگ شو نهتنها عملاً تمام مانای خود را در این چوب یخ نیممتری کوچک متمرکز کرده بود، بلکه تمام قدرت جادویی خود را نیز در آن جمع کرده بود و تمام سلولهای مغز خود را روی سازه خود متمرکز کرده بود. گفتن اینکه این چوب یخ قویترین و بادوامترین سلاحی بود که او تابهحال با مهارت خود در یخ ساخته بود، بههیچوجه اغراقآمیز نبود.
او برای آزمایش نظریه خود و بررسی قدرت جسم، از لیانگ پنگ خواست تا درحالیکه از تمام قدرت خود استفاده میکند با چکش خود به چوبیخی ضربه بزند.
لیانگ پنگ درحالیکه به چوب کوچک نگاه میکرد سرش را خاراند و گفت: «اگه این چیز شکست، منو بعداً سرزنش نکنیا.»
شانگوان بینگ شو بهسردی پاسخ داد: «اگه حتی نتونه انقدر مقاومت کنه پس نقشهای که قبلاً کشیدیم هیچوقت قرار نیست کار کنه.»
لیانگ پنگ شانههایش را بالا انداخت و چکش را بالا آورد. درحالیکه از وزن سلاح کمال استفاده را میکرد، با غرشی بلند و با تمام قدرت بهسمت پایین ضربه زد.
با یک انفجار قوی، زمین چنان میلرزید که گویی هرلحظه فرو میریزد و چندین ترک بهطول بیش از یکمتر ظاهر شدند. بااینحال، درکمال تعجب چن هه و ناباوری لیانگ پنگ، چوب یخی زیر چکش که بیشترین ضربه را متحمل شده بود حتی ترک هم برنداشت و هنوز آن سرمای استخوانسوز را که به نظر میرسید میتوانست همه چیز را منجمد کند، پخش میکرد.
چن هه با صداقت تعریف کرد: «شگفتآوره!»
آن ضربه قبلی میتوانست تمام دیوار را خراب کند، اما چوبیخی که شانگوان بینگ شو ساخته بود در برابر آن مقاومت میکرد، گویی چیزی نبود!
شانگوان بینگ شو نیز سری تکان داد و نشانهای از رضایت در چشمان او جرقه زد.
«میبینم شما بچهها کارتون اینجا تموم شده.»
بای زهمین برگشت، مستقیم به طبقه بالا پرید و از پنجره وارد شد. اگرچه چنین چیزی در گذشته غیرممکن بود امّا با آمارهای فعلیش چنین چیزی دیگر آنچنان مهم نبود.
چن هه درحالیکه با کنجکاوی به او نگاه کرد پاسخ داد و پرسید: «همهچی تمومه. کار سمت شما هم تموم شده؟»
بای زهمین درحالیکه دست چپش را چک می کرد گوشهای نشست و جواب داد: «تمومه.»
پیش از این، بای زهمین تخمین زده بود که حداقل یکهفته دیگر نیاز دارد تا مچ دست شکستهاش بهطور کامل بهبود یابد. بااینحال، او با تعجب متوجه شد که اکنون فقط به پنج روز برای بهبودی کامل نیاز دارد.
دلیل این امر، طبیعتاً مهارت بازیابی کوچک بود که کانگ لان بر روی او بهکار برده بود.
البته؛ مهارت بازیابی کوچک کانگ لان به تنهایی دلیل بهبودی سریع بای زهمین نبود. دلیل مهم دیگر وضعیت سلامتی بسیار بالای او بود که در مقایسه با یک فرد عادی، روند بهبودی او را تقریباً دهبرابر می کرد!
با 90 امتیاز سلامتی و مهارت کانگ لان در کنار قدرت جادویی بالای او در مقایسه با یک فرد عادی، سرعت بهبودی بای زهمین بهسادگی شگفتانگیز بود. بای زهمین تخمین زد که با درمان دو بار در روز به مدت سهروز، استخوانهای شکسته او دوباره چسبیده و ترمیم میشوند.
درحالیکه فکر میکرد تفاوت قدرت بین گذشته و حال او چقدر فوقالعاده زیاد است، لبخند کوچکی روی صورتش ظاهر شد. بای زهمین نمیتوانست صبر کند تا ببیند آینده چهچیزی برای او رقم خواهد زد.
البته ابتدا باید از نبرد بعدی که در آن یک خراش بهمعنای مرگ بود جان سالم به در میبرد. تنها در این صورت بود که میشد به آیندهای احتمالی فکر کرد. بااینحال، اگر او حتی تا این حد هم نمیتوانست زنده بماند، به این معنی بود که در جایی در این مسیر در نهایت دیر یا زود سقوط میکرد.
درحالی که بای زهمین وضعیت بدنی خود را بررسی میکرد، شانگوان بینگ شو در گوشهای دیگر نشسته بود تا مانای مصرفشده را بازیابی کند. هرچه نباشد، او یک مبارز ضروری در نبرد آینده بود.
علاوه بر این، گاهی اوقات او با چشمانی پیچیده بهسمت او نگاه میکرد. نفرت وجود داشت، اما سپاسگزاری نیز وجود داشت. تأیید وجود داشت، اما رد نیز وجود داشت. احساسات پیچیده و متضاد دائماً با هم مخلوط میشدند.