ورود عضویت
Blood warlock – 1
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

قسمت ۸ – قوی و قوی‌تر

یک جوان خوش‌تیپ 22 یا 23 ساله با لباس ورزشی آبی و کمانی در دست چپ و تیر‌دانی نیمه خالی به پشت، با عجله به سمت آنها آمد.

بای زه‌مین در سکوت فکر کرد: پس این همون تیراندازه.

وقتی کماندار جوان زن مو نقره‌ای را دید، چشمانش برق زد و انگار وزنه‌ای از روی شانه‌هایش برداشته شده باشد، با لبخند گفت: «بینگ شو[1]، خوشحالم که حالت خوبه!»

بینگ شو؟ بای زه‌مین قبل از اینکه بالاخره دلیل آشنا به‌نظر رسیدن این زن را بفهمد پلک زد.

شانگ‌گوان[2] ‌بینگ‌شو، دانشجوی سال چهارم و رئیس فعلی انجمن دانشجویی بود. او نه تنها زیباترین زن دانشگاه، بلکه در نمرات نیز نفر اول بود.

بای زه‌مین کمی در مورد او می‌دانست، زمانی که او به عنوان رئیس انجمن دانشجویی، مجامع دانشجویی را برای گزارش اطلاعات و رویدادهای مهم تشکیل می‌داد، چند بار با او ملاقات کرده بود. بااین‌حال، از آنجایی که برای او اهمیتی نداشت، به سادگی وجود دختر را فراموش کرده بود.

«خوشحالم که حال تو هم خوبه، چن ‌هه[3]

نگاه سرد و بی‌تفاوت شان‌گوان ‌بینگ ‌شو با دیدن مرد جوان تغییر چندانی نکرد. بااین‌حال، بای زه‌مین متوجه شد که حالت نگاه نفرت‌انگیر و تدافعی‌اش وقتی به او نگاه می‌کند تا حد زیادی کمرنگ‌تر می‌شد.

به هرحال از آنجایی که مشکل زامبی‌ها برطرف شده بود، بای زه‌مین برای شنیدن صحبت‌های این گروه نماند و آرام دور شد.

لیانگ پنگ وقتی دید او در حال دور شدن است سریع فریاد زد: «یه لحظه صبر کن برادر کوچولو!» سخنان او توجه دو نفر دیگر را هم به خود جلب کرد.

بای زه‌مین ایستاد و بی صدا به او نگاه کرد و منتظر حرف‌های بعدی او ماند.

لیانگ پنگ پیشنهاد داد: «نظرت چیه که تو هم اینجا پیشمون بمونی؟ با قدرت ما چهار نفر با هم، به راحتی می‌تونیم اون موجودات رو از بین ببریم و زندگی بهتری داشته باشیم.»

بای زه‌مین در چشمانش برق عجیبی داشت. او به سادگی برگشت و درحالی‌که دور می‌شد با لحنی معمولی گفت: «من فقط می‌خوام دنبال دوازده دانشجو و معلمی بگردم که قبلاً نجاتشون داده‌ بودم. من این‌همه برای تمیز کردن اینجا تلاش نکردم که الان بخوام سریع ترکش کنم.»

لیانگ پنگ گیج شده بود: «اوه؟»

از سوی دیگر، شان‌گوان ‌بینگ‌ شو قبل از اینکه بچرخد و از آنجا دور شود، نگاه سردی به او کرد و کماندار جوان، چن هه، در حالی که با یکدیگر صحبت می‌کردند، به سرعت او را دنبال کرد.

ده دقیقه بعد، گروهی از بازماندگان که توسط بای زه‌مین، لیانگ پنگ، شان‌گوان‌ بینگ ‌شو و چن هه نجات یافته بودند به هم پیوستند و یک گروه بزرگ تقریبا هفتاد نفری را تشکیل دادند.

از آنجایی که باد و طوفان همچنان بیداد می‌کرد و قصد نداشت به این زودی‌ها متوقف شود، خون و بوی فلزی که در فضا پراکنده شده بود درعرض چند دقیقه توسط باران شسته شد. این می‌توانست مانع از نزدیک شدن سایر موجودات به این مکان برای جستجوی منابع تغذیه شود.

بااین‌حال، معایب خود را نیز داشت. یکی از این معایب این بود که لباس همه کاملا خیس بود و متأسفانه آنها فعلاً فقط می‌توانستند به همین شکل ادامه دهند.

پس از پنج دقیقه مشاجره، افراد مخفی‌شده در داخل سالن ورزشی بدون توجه به ترس مجبور شدند درها را باز کنند. اگرچه در ابتدا هیچ یک از آنها حاضر به باز کردن درها نبودند و علاقه‌ای برای به جان خریدن خطر پشت درها نداشتند و فقط پس از اینکه لیانگ پنگ تهدید کرد که اگر درها را باز نکنند آنها را به زور خواهد شکست، چاره ای جز تسلیم شدن نداشتند.

بای زه‌مین از کشف حدود 30 نفر که در داخل سالن ورزشی پنهان شده بودند شگفت‌زده شد. در میان این سی نفر، پسر و دختر و تعدادی معلم نیز حضور داشتند. همه با دلهره و شک به آنها نگاه می‌کردند.

در این مورد، بای زه‌مین آن را نادیده گرفت. از همه جدا شد و در اطراف قدم زد و مطمئن شد که هیچ خطر پنهانی وجود ندارد.

سالن ورزشی دانشگاه پکن واقعاً بزرگ بود و اگرچه به آن سالن ژیمناستیک می‌گفتند، اما ساختمانی عظیم با انواع کارکردها بود.

یک زمین بسکتبال سرپوشیده و بزرگ، یک اتاق تجهیزات ورزشی و یک کافه تریا در آنجا وجود داشت. و کافه‌تریا مقصد اصلی بای زه‌مین بود.

در فلزی را محکم بسته بودند ولی بای زه‌مین که از گروه دور شده بود، صدای کوبیدن درب را از داخل می‌شنید.

همانطور که فکر می‌کرد نمی‌توانست اخم نکند. از آنجایی که کافه تریا دارای پنجره‌های شیشه‌ای بود، احتمالاً برخی از حشرات موفق به ورود می‌شدند. در مورد موجودات بزرگتر، این غیرممکن بود زیرا روی پنجره‌ها میله‌های فلزی وجود داشت. پس تا زمانی که هیولایی با قدرت زیاد یا سلاح‌های تیز مانند آخوندک بزرگ سریع ظاهر نمی‌شد، هیچ راهی وجود نداشت که آنها قادر به ورود باشند.

بنابراین، آن صدا فقط می‌توانست از زامبی‌ها باشد.

بای زه‌مین به چپ و راست نگاه کرد تا مطمئن شود هیچ کس دیگری آنجا نیست. پس از اطمینان، کوله پشتی خود را باز کرد و دو گوی و همچنین طوماری که قبلا به‌دست آورده بود را بیرون آورد.

«این رنگا چطوری کار می‌کنن؟» بای زه‌مین با صدای بلند فکر کرد و فراموش کرده بود که وجود دیگری در آنجا هست که می‌تواند صدای او را بشنود.

«این رنگ‌های رنگین کمانه.» لیلیث با دیدن نگاه پرسشگر بای زه‌مین توضیح داد: «از رتبه پایین تا رتبه بالا، گنج‌ها به شرح زیر تقسیم‌بندی میشن: گوی قرمز معادل گنج درجه معمولیه. گوی نارنجی برابر با گنج درجه کمیابه. گوی زرد معادل یک گنج درجه جادوئه. گوی‌سبز معادل گنجینه‌های درجه حماسیه. رنگ فیروزه‌ای به معنای گنج درجه افسانه‌ایه. گوی‌های نیلی معادل گنجینه‌های درجه نیمه خدا و در نهایت، گوی‌های بنفش رنگ به معنای گنج‌های درجه خدا هستن.»

گوشه دهان بای زه‌مین چندین بار منقبض شد و نمی‌توانست شکایت نکند: «تو دیگه نباید در مورد گنجینه‌های درجه جادو یا حماسی توضیح می‌دادی… حالا که دارم به این گوی قرمز نگاه می‌کنم، می‌بینم که یه ذره هم ارزش نداره!»

«ممم… فکر کنم داری یه چیزی رو اشتباه می‌فهمی.» لیلیث لبخندی زد و چیز مهمی را به او یادآوری کرد: «حتی یه گوی قرمز هم از یه مسلسل با تکنولوژی بالا ارزش بیشتری داره… بگذار یه چیزی رو برات توضیح بدم.»

لیلیث نتیجه‌گیری‌اش را گفت: «وقتی موجودی رو شکست میدی، قدرت روحش رو هم جذب می‌کنی. وقتی قدرت روح اون موجود تا حد زیادی بالاتر از قدرت تو باشه، ثبت روح تمام قدرتی رو که قادر به جذب اون نبودی رو در قالب گنجینه‌ها متمرکز می‌کنه. هر چه سطح دشمنت بالاتر باشه، شانس به دست آوردن یه گنج باکیفیت هم بالاتر میره و هر چه نیروی روح جذب‌نشده بیشتر باشه، احتمال به‌دست آوردن دوباره گنجینه بیشتر میشه… بنابراین، حتی گوی قرمز رنگی که داخل دست‌هات داری ارزش خیلی بیشتری از اونچه که فکر می‌کنی داره.»

بای زه‌مین با شنیدن سخنان او احساس بهتری نداشت. اگرچه سؤالات بیشتری برای پرسیدن در ذهنش به وجود آمده بود اما در ابتدا قصد داشت کاری را که می‌خواست انجام دهد را تمام کند. سوالات را بعدا هم می‌توان پرسید.

پس از فشردن، گوی قرمز شکست و گنج جدیدی جلوی بای زه‌مین ظاهر شد.

[چکمه‌های سرعت (گنجینه درجه معمولی): بسیار سبک، پوشیدن آسان و به طور خودکار با بدن سازگار می‌شود. در صورت استفاده چابکی 10 واحد افزایش می‌یابد.]

چشمان بای زه‌مین روشن و قلبش پر از شادی شد. این فقط یک گنج معمولی بود اما این چکمه‌ها چابکی او را 10+ امتیاز افزایش می‌دادند. این معادل 1/5 چابکی کل بای زه‌مین بود!

او به سرعت چکمه‌ها را استفاده کرد و بلافاصله احساس کرد بدنش بسیار سبک تر از قبل شده. اکنون بای زه‌مین با 64 امتیاز چابکی، بیش از شش برابر سریعتر از یک فرد عادی قبل از ورود ثبت روح به سیاره زمین بود!

او با سرکوب هیجان نهفته خود، همین کار را با گوی نارنجی نیز انجام داد.

[کُت کامل (گنج کمیاب): لباسی که می‌تواند بالاتنه تا زانوی شما را بپوشاند. این کُت می‌تواند هر چیزی را از گلوله‌های تفنگ ساچمه ای سبک گرفته تا گلوله‌های کالیبر 9 میلی‌متری را متوقف کند. در صورت استفاده، آمار شما ۵ واحد افزایش خواهد یافت.]

بای زه‌مین کت را در دستانش گرفت و تقریباً می‌خواست برای تشکر از لطف آسمان‌ها فریاد بزند. او با داشتن این گنج، اکنون در برابر چندین نوع سلاح گرم غیرقابل نفوذ بود! حتی اگر گلوله‌های کالیبر ۹ ​​خیلی قوی بودند، با این گنج، شانس بقای او به سطح دیگری افزایش یافته بود.

او حتی دیگر لازم نبود از خراشیده شدن توسط زامبی‌ها بترسد! تا زمانی که از سر و زانو به پایین خودش محافظت می‌کرد، هیچ مشکلی برای ایمنی وجود نداشت.

بای زه‌مین بدون معطلی کت خیسی را که پوشیده بود درآورد و کت کاملش را پوشید. او بلافاصله احساس کرد که توانایی‌هایش یک بار دیگر بهبود یافته و این باعث خوشحالی او شد.

«این یکی گنج خوبی بود. اون گنج درجه کمیاب رو میشه جزو بهترین گنجینه‌های این رده حساب کرد، درست مثل  شمشیر شوان‌یوانت. تبریک میگم!» لیلیث با خوشحالی به او لبخند زد.

بای زه‌مین وقتی متوجه شد که واقعاً برای او خوشحال به نظر می‌رسد شگفت‌زده شد. سپس با حالتی مشکوک پرسید: «لیلیث، چرا اینقدر با من مهربونی؟»

لیلیث لبش را گاز گرفت و مژه‌های بلندش را بهم زد و با صدایی آرام گفت: «چون می‌خوام مال من باشی.»

چشمان بای زه‌مین گرد شد و برای سیاه‌تر نشدن وضعیت تصمیم گرفت که دیگر سوالی نپرسد. او با اینکه ظاهر بدی نداشت اما پسر خوشتیپی هم نبود. اما دربرابر لیلیث، او خیلی خیلی کمتر از فردی بود که چنین زن زیبایی ممکن باشد در یک نگاه عاشقش شود.

بای زه‌مین بدون معطلی و با ترس از آمدن شخص دیگری به این مکان، توجه خود را به طومار باقی مانده معطوف کرد.

[سرباز نیروهای ویژه (مهارت خودکار بدون رتبه) سطح 5: با یادگیری این مهارت، شما به طور خودکار به فردی با سطح تجربه نیروهای ویژه تبدیل خواهید شد. درهمین‌حین، کنترل و دانش شما در مورد سلاح‌های گرم جهان نیز به طور تصاعدی افزایش می‌یابد.]

[1] Bing Xue

[2] Shangguan

[3] Chen He