بای زهمین با حسکردن هجوم ناگهانی هوا که با سرعتی سرسامآور به پشتش نزدیک میشد حتی برای لحظهای درنگ نکرد و بدنش قبل از مغزش واکنش نشان داد.
با انجام یک چرخش 180درجه و بالا بردن شمشیر خود، 85 امتیاز قدرت بای زهمین کاملاً فوران کرد و او شمشیر را بهطرز وحشیانهای به سمت پایین چاک داد که گویی میخواهد دشمن خود را به دو تکه تقسیم کند.
کلنگ!
صدای برخورد فلز با فلز بهشدت طنینانداز شد و بای زهمین احساس کرد بازوی راستش کمی بیحس شده است. بااینحال، آمار قدرت او در این مرحله پایین نبود، بنابراین او مجبور به عقبنشینی نشد.
وقتی بای زهمین به دشمن مورد انتظارش نگاه کرد، لبخندی بر لبانش نشست: «بالاخره اومدی بیرون اِی زامبی لعنتی!»
توصیف مینگ شویی شویی ناقص امّا دقیق بود.
این جانور بدون شک یک زامبی بود. بااینحال، برخلاف زامبیهای معمولی یا هر زامبی دیگری که بای زهمین تاکنون با آن مواجه شده بود، پوست این زامبی کاملاً آبیتیره بود. چشمان زامبی کاملا باز بود و برخلاف بقیه زامبیها، درخشش سبز رنگ در چشمانش نشان میداد که او قدرت بینایی دارد، برخلاف زامبیهای معمولی که نمیتوانستند چیزی ببینند… اما جالبترین چیز این بود که به نظر میرسید بدنش بسیار چابک بود و به جای دو بازو، دو تیغه شمشیر مانند عجیب و تیز داشت.
بای زهمین درحالیکه تمام وزن بدن خود را بهسمت جلو هل میداد و درحالیکه تمام قدرت خود را روی شمشیری که با یکی از تیغههای زامبی برخورد کرده بود اعمال میکرد، فریاد زد: «گمشو!»
درکمالتعجب، زامبی مجبور شد چندین قدم به عقب برگردد. این نشان میداد که قدرت آن بیشک از بای زهمین کمتر بود.
گررر…
غرغر عجیبی از دهان زامبی بیرون آمد و ناگهان بدنش به جلو خم شد و از جایی که لحظاتیپیش ایستاده بود ناپدید شد.
سریع بود! این زامبی فوقالعاده سریع بود!
مردمکهای بای زهمین گشادتر شدند و درحالیکه دندانهایش را بهیکدیگر میفشرد بلافاصله با تمام قدرت به سمت راست آن حمله کرد.
کلنگ!
بنگ!
پساز یک صدای متالیک قدرتمند، زامبی که سریع بود امّا مشخصاً قدرت بالایی نداشت، بهپرواز در آمد و بهشدت بهدیوار مقابل کوبیده شد.
بااینحال، بای زهمین کمی احساس ترس کرد.
اگر بهخاطر آزمایش قبلی او برای استفاده از مهارت دستکاری خون خود برای کنترل و افزایش ترشح آدرنالین نبود، واکنشهای طبیعی او آنقدر برایش کافی نبود که بتواند بهموقع بهحمله قبلی واکنش نشان دهد… یعنی تاکنون مرده بود!
مرگ بعد از فقط یک حمله!
موجوداتی که رسماً در مسیر تکامل گام برداشته بودند در این حَد وحشتناک بودند! بدتر از آن این بود که این زامبی فقط به یک برش نیاز داشت تا بای زهمین را به یکی از رفقای خود تبدیل کند!
زمانی که زامبی تکاملیافته بهپرواز در آمد، بای زهمین از فرصت استفاده کرد و مهارت دستکاری خونِ خود را فعال کرد. خونی که او در این راهرو پخش کرده بود ناگهان به ده زنجیرخونی تبدیل شد و تحتکنترل او به سمت زامبی تکامل یافته پرواز کردند.
چشمان سبز رنگ زامبی تکاملیافته به سردی درخشید و قبل از اینکه شروع بهحرکت در الگوهای عجیبوغریب کند به بالا پرید. با توجه بهسرعتش، این موجود موفق شد از شش زنجیرخونی فرار کند، اما چهارتا از آنها توانستند آن را بهحدی محاصره کنند که هرکجا که بخواهد فرار کند برایش غیرممکن باشد.
بااینحال، اتفاق بعدی چیزی بود که بای زهمین انتظارش را نداشت.
ووش!
یک انرژی جادویی عجیب از بدن زامبی تکاملیافته بیرون آمد و یک سد رنگی نیمهشفاف که شکل آن شبیهبه یک تخممرغ بود بدن فردآلوده را احاطه کرد. چهار زنجیرخونی به سد انرژی برخورد کردند و قبل از افتادن روی زمین صداهای فلزی ایجاد کردند.
چشمان بای زهمین از بهت گرد شدند: «چی؟!». بااینحال، زامبی تکاملیافته بدون اینکه به او فرصت فکرکردن بیشازحد در مورد اتفاقی که رخ داده بود بدهد، بهطور ناگهانی از موقعیت خود ناپدید شد.
بای زهمین به سرعت چرخید و شمشیر خود را درحالت دفاعی برای دفاع در برابر حمله غیرمنتظره بالا برد: «لعنت بهش!»
کلنگ!
از آنجاییکه اینبار غافلگیر شده بود، بای زهمین تقریباً پنجمتر عقبنشینی کرد و پاهایش روی فرشی که زمین را تزئین میکرد، کشیده شد.
ووش!
زامبیِ تکاملیافته با استفاده از هردو بازوی تیغهمانند خود دو بار پیشروی کرد و حمله کرد.
کلنگ! … کلنگ!
بای زهمین درحالیکه سعی میکرد آنچهرا که اتفاق افتاده بود پردازش کند، مجبور به استفاده از حالتدفاعی شد.
آیا مهارت اکتسابی این زامبی تکاملیافته دوتیغه روی بدنش نبود؟ بای زهمین ماتومبهوت شد و دوباره متوجه شد که چرا لیلیث قبلاً به او گفته بود که او یکی از معدود موجودات در تاریخ جهان است که قادر به شکست و کشتن یکدشمن مرتبهبالاتر است.
چنین موجوداتی به سادگی بیشازحد وحشتناک بودند!
اگر موجودات تکاملیافته مرتبهاول از قبل آنقدر قدرتمند بودند، پس آنهایی که در مرتبهدوم بودند چقدر قوی بودند؟ حتی بدتر… لیلیث چقدر قوی بود؟ و تمام آن موجودات مرتبهششم مانند او؟
تنها اکنون بای زهمین دلیل این را فهمید که چرا افرادی مانند لیلیث افرادی مانند او و خودش را بهدستههای متفاوت متمایز میکنند. موجودات کمارزش و موجودات برتر. تفاوت بین این دو بهسادگی عظیم بود…
چون اون مهارت عجیب را داری پس با شمشیر سرت را میبرم!
بای زهمین دندانهایش را به یکدیگر فشرد و با تمام قدرت بهسمت جلو حمله کرد.
زامبی تکاملیافته بهپرواز فرستاده شد و قبلاز اینکه روی پاهایش بپرد، چندینمتر روی زمین غلتید. بااینحال، قبلاز اینکه حتی بتواند یکقدم بهجلو بردارد و با سرعت شبحآلود خود فوران کند، بای زهمین از قبل در مقابل آن ظاهر شده بود و دوباره حمله میکرد و زامبی تکاملیافته را مجبور میکرد که هردو بازوی تیغهمانند خود را بالا بیاورد تا ضربه را جبران کند.
بنگ!
زامبی تکامل یافته دوباره به پرواز فرستاده شد و این بار بدنش در فاصله 20متری به دیوار برخورد کرد و یک انفجار قدرتمند ایجاد کرد و باعث شد دیوار ترک بردارد.
ووش!
بای زهمین که بلافاصله پس از پرواز زامبی تکاملیافته شروع به دویدن کرده بود، با سرعت رعدوبرق در مقابل این موجود ظاهر شد و دوباره به قصد بریدن سرش به صورت مورب حمله کرد.
قسمت 51: 1 درمقابل 1: نبرد تنبهتن خطرناک!
بای زهمین با حسکردن هجوم ناگهانی هوا که با سرعتی سرسامآور به پشتش نزدیک میشد حتی برای لحظهای درنگ نکرد و بدنش قبل از مغزش واکنش نشان داد.
با انجام یک چرخش 180درجه و بالا بردن شمشیر خود، 85 امتیاز قدرت بای زهمین کاملاً فوران کرد و او شمشیر را بهطرز وحشیانهای به سمت پایین چاک داد که گویی میخواهد دشمن خود را به دو تکه تقسیم کند.
کلنگ!
صدای برخورد فلز با فلز بهشدت طنینانداز شد و بای زهمین احساس کرد بازوی راستش کمی بیحس شده است. بااینحال، آمار قدرت او در این مرحله پایین نبود، بنابراین او مجبور به عقبنشینی نشد.
وقتی بای زهمین به دشمن مورد انتظارش نگاه کرد، لبخندی بر لبانش نشست: «بالاخره اومدی بیرون اِی زامبی لعنتی!»
توصیف مینگ شویی شویی ناقص امّا دقیق بود.
این جانور بدون شک یک زامبی بود. بااینحال، برخلاف زامبیهای معمولی یا هر زامبی دیگری که بای زهمین تاکنون با آن مواجه شده بود، پوست این زامبی کاملاً آبیتیره بود. چشمان زامبی کاملا باز بود و برخلاف بقیه زامبیها، درخشش سبز رنگ در چشمانش نشان میداد که او قدرت بینایی دارد، برخلاف زامبیهای معمولی که نمیتوانستند چیزی ببینند… اما جالبترین چیز این بود که به نظر میرسید بدنش بسیار چابک بود و به جای دو بازو، دو تیغه شمشیر مانند عجیب و تیز داشت.
بای زهمین درحالیکه تمام وزن بدن خود را بهسمت جلو هل میداد و درحالیکه تمام قدرت خود را روی شمشیری که با یکی از تیغههای زامبی برخورد کرده بود اعمال میکرد، فریاد زد: «گمشو!»
درکمالتعجب، زامبی مجبور شد چندین قدم به عقب برگردد. این نشان میداد که قدرت آن بیشک از بای زهمین کمتر بود.
گررر…
غرغر عجیبی از دهان زامبی بیرون آمد و ناگهان بدنش به جلو خم شد و از جایی که لحظاتیپیش ایستاده بود ناپدید شد.
سریع بود! این زامبی فوقالعاده سریع بود!
مردمکهای بای زهمین گشادتر شدند و درحالیکه دندانهایش را بهیکدیگر میفشرد بلافاصله با تمام قدرت به سمت راست آن حمله کرد.
کلنگ!
بنگ!
پساز یک صدای متالیک قدرتمند، زامبی که سریع بود امّا مشخصاً قدرت بالایی نداشت، بهپرواز در آمد و بهشدت بهدیوار مقابل کوبیده شد.
بااینحال، بای زهمین کمی احساس ترس کرد.
اگر بهخاطر آزمایش قبلی او برای استفاده از مهارت دستکاری خون خود برای کنترل و افزایش ترشح آدرنالین نبود، واکنشهای طبیعی او آنقدر برایش کافی نبود که بتواند بهموقع بهحمله قبلی واکنش نشان دهد… یعنی تاکنون مرده بود!
مرگ بعد از فقط یک حمله!
موجوداتی که رسماً در مسیر تکامل گام برداشته بودند در این حَد وحشتناک بودند! بدتر از آن این بود که این زامبی فقط به یک برش نیاز داشت تا بای زهمین را به یکی از رفقای خود تبدیل کند!
زمانی که زامبی تکاملیافته بهپرواز در آمد، بای زهمین از فرصت استفاده کرد و مهارت دستکاری خونِ خود را فعال کرد. خونی که او در این راهرو پخش کرده بود ناگهان به ده زنجیرخونی تبدیل شد و تحتکنترل او به سمت زامبی تکامل یافته پرواز کردند.
چشمان سبز رنگ زامبی تکاملیافته به سردی درخشید و قبل از اینکه شروع بهحرکت در الگوهای عجیبوغریب کند به بالا پرید. با توجه بهسرعتش، این موجود موفق شد از شش زنجیرخونی فرار کند، اما چهارتا از آنها توانستند آن را بهحدی محاصره کنند که هرکجا که بخواهد فرار کند برایش غیرممکن باشد.
بااینحال، اتفاق بعدی چیزی بود که بای زهمین انتظارش را نداشت.
ووش!
یک انرژی جادویی عجیب از بدن زامبی تکاملیافته بیرون آمد و یک سد رنگی نیمهشفاف که شکل آن شبیهبه یک تخممرغ بود بدن فردآلوده را احاطه کرد. چهار زنجیرخونی به سد انرژی برخورد کردند و قبل از افتادن روی زمین صداهای فلزی ایجاد کردند.
چشمان بای زهمین از بهت گرد شدند: «چی؟!». بااینحال، زامبی تکاملیافته بدون اینکه به او فرصت فکرکردن بیشازحد در مورد اتفاقی که رخ داده بود بدهد، بهطور ناگهانی از موقعیت خود ناپدید شد.
بای زهمین به سرعت چرخید و شمشیر خود را درحالت دفاعی برای دفاع در برابر حمله غیرمنتظره بالا برد: «لعنت بهش!»
کلنگ!
از آنجاییکه اینبار غافلگیر شده بود، بای زهمین تقریباً پنجمتر عقبنشینی کرد و پاهایش روی فرشی که زمین را تزئین میکرد، کشیده شد.
ووش!
زامبیِ تکاملیافته با استفاده از هردو بازوی تیغهمانند خود دو بار پیشروی کرد و حمله کرد.
کلنگ! … کلنگ!
بای زهمین درحالیکه سعی میکرد آنچهرا که اتفاق افتاده بود پردازش کند، مجبور به استفاده از حالتدفاعی شد.
آیا مهارت اکتسابی این زامبی تکاملیافته دوتیغه روی بدنش نبود؟ بای زهمین ماتومبهوت شد و دوباره متوجه شد که چرا لیلیث قبلاً به او گفته بود که او یکی از معدود موجودات در تاریخ جهان است که قادر به شکست و کشتن یکدشمن مرتبهبالاتر است.
چنین موجوداتی به سادگی بیشازحد وحشتناک بودند!
اگر موجودات تکاملیافته مرتبهاول از قبل آنقدر قدرتمند بودند، پس آنهایی که در مرتبهدوم بودند چقدر قوی بودند؟ حتی بدتر… لیلیث چقدر قوی بود؟ و تمام آن موجودات مرتبهششم مانند او؟
تنها اکنون بای زهمین دلیل این را فهمید که چرا افرادی مانند لیلیث افرادی مانند او و خودش را بهدستههای متفاوت متمایز میکنند. موجودات کمارزش و موجودات برتر. تفاوت بین این دو بهسادگی عظیم بود…
چون اون مهارت عجیب را داری پس با شمشیر سرت را میبرم!
بای زهمین دندانهایش را به یکدیگر فشرد و با تمام قدرت بهسمت جلو حمله کرد.
زامبی تکاملیافته بهپرواز فرستاده شد و قبلاز اینکه روی پاهایش بپرد، چندینمتر روی زمین غلتید. بااینحال، قبلاز اینکه حتی بتواند یکقدم بهجلو بردارد و با سرعت شبحآلود خود فوران کند، بای زهمین از قبل در مقابل آن ظاهر شده بود و دوباره حمله میکرد و زامبی تکاملیافته را مجبور میکرد که هردو بازوی تیغهمانند خود را بالا بیاورد تا ضربه را جبران کند.
بنگ!
زامبی تکامل یافته دوباره به پرواز فرستاده شد و این بار بدنش در فاصله 20متری به دیوار برخورد کرد و یک انفجار قدرتمند ایجاد کرد و باعث شد دیوار ترک بردارد.
ووش!
بای زهمین که بلافاصله پس از پرواز زامبی تکاملیافته شروع به دویدن کرده بود، با سرعت رعدوبرق در مقابل این موجود ظاهر شد و دوباره به قصد بریدن سرش به صورت مورب حمله کرد.
وقتیبه چشمان وحشی زامبی روبرویش نگاه میکرد، چشمانش با سردی بینهایت برق زد: «باورم نمیشه نمیتونم بکشمت!»