بای زهمین شمشیر شوان یوان را با چنان قدرتی تاب داده بود که زامبی تکاملیافته مجبور شد درحالیکه هردو دستش را به شکل ایکس از یکدیگر عبور میدهد، روی یک زانو خم بشود تا ضربه را جبران کند.
حتی زمین نیز بر اثر برخورد قوی ترک خورده بود!
اما این تمام اتفاقات نبود…
ترک…
صدای بسیار کوچکی که معمولاً مورد توجه قرار نمیگرفت، در وسط راهروی ساکت به صدا در آمد، جایی که دو موجود برای زندهماندن و تکاملیافتن به چیزی برتر تلاش میکردند.
چشمان سبز رنگ زامبی تکاملیافته بهآرامی تکان میخورد و وقتی به شکاف کوچکی که روی هر دو تیغه ظاهر شده بود نگاه کرد غرغر عجیبی از دهانش خارج شد.
شمشیر شوان یوان یک گنج معمولی درجه کمیاب نبود بلکه یک گنج درجه کمیاب در اوج قدرت خود بود! با توانایی آن برای سوراخکردن، تقریباً هر دفاعی زیر سطح 40 و حتی امکان سوراخکردن یک وسیله نقلیه زرهی را داشت. دو تیغه زامبی تکاملیافته نتوانستند در برابر ضربهای بای ایای چنین قدرتی توسط چنین سلاحی مقاومت کنند.
بای زهمین تف کرد و با استفاده از موقعیت برتر بدنی، خود را برگرداند و با لگد به دندههای زامبی تکاملیافته، آن را به ارتفاع بیستمتری به پرواز در آورد: «زامبی لعنتی!»
زامبی تکاملیافته روی زمین غلتید تااینکه بهدیوار راهروی مقابل برخورد کرد.
اگر هر موجود زنده دیگری در سطح 21 با این زامبی روبرو میشد، بدون شک آن شخص بلافاصله میمیرد یا در نهایت آلوده میشد. با این حال، بای زهمین دائماً با موجوداتی قویتر از او میجنگید و پس از شکست دادن آنها، آمار او افزایش قدرت خاصی داشت، بنابراین قدرت واقعی او بسیار بیشتر از هر سطح 21 دیگری بود.
علاوه بر این، بای زهمین فعلی تأثیر عجیبی را تجربه میکرد که در آن واکنشهای او و سرعت آنها به دلیل گردش سریع آدرنالین از طریق مهارت دستکاری خون او حداقل دو یا سه برابر بیشتر از حد طبیعی افزایش یافته بود.
اگر فقط یکی از این فاکتورها وجود نداشت، بای زهمین تاکنون شکست خورده بود زیرا اگرچه آمار قدرت او حداقل دو برابر بیشتر بود، اما چابکی او پایینتر بود بنابراین او قبل از مرگ، حتی زمانی برای واکنش نشاندادن نداشت.
کلنگ!
بنگ!
صدای فلزی و انفجارها در سراسر راهروها طنینانداز شد زیرا زامبی تکاملیافته سعی کرد از چابکی برتر خود برای غلبه بر بای زهمین استفاده کند. بااینحال، این موجود نتوانست بر واکنشها و سرعت عکسالعمل او غلبه کند بنابراین همواره پس از برخورد با شمشیر او بهپرواز در میآمد.
بای زهمین درحالیکه با زامبی تکاملیافته برخورد کرد، اخمهایش را محکم درهم کشید. چرا این زامبی از مهارت عجیبی که قبلا برای مقابله با حملات من استفاده میکرد استفاده نمیکنه؟
تیغههای زامبی تکاملیافته دارای شکافهای کوچکی بودند که بهآرامی اما با اطمینان با هر برخورد گستردهتر و گستردهتر می شدند. بااینحال، جانور از آن مانع عجیبی که زنجیرهایخونی را متوقف کرده بود استفاده نمیکرد.
ممکنه دیگه نتونه ازش استفاده کنه؟
چنین ایدهای در ذهنش جرقه زد و بلافاصله مهارت دستکاری خون خود را بدون نگرانی از کمبود خون، دوباره فعال کرد زیرا آمادهسازی قبلی او با پخش خون در بیشتر راهروها همهچیز را برای او سادهتر کرده بود.
ووش!
پس از صرف بیش از 30 امتیاز مانا، شش نیزهخونی عظیم در هوا شناور شدند و با سرعت تمام به سمت زامبی تکاملیافتهای که پس از پرواز درحال تلاش برای ایستادن بود شلیکشدند.
بااینحال، آن مانع عجیب، دوباره ظاهر شد و باعث شد بای زهمین اخم کند. قبل از کشف ضعف آن مهارت، او تمایلی به هدر دادن بیشتر مانای خود نداشت.
در پایان، بای زهمین باری دیگر با زامبی تکاملیافته در یک رقص شدید مرگبار درگیر شد، جایی که یک اشتباه ممکن است به قیمت مرگ هر کسی تمام شود. او بهآرامی موجود را مجبور به عقبنشینی بهیکی از اتاقهای علامتگذاری شده، جایی که مرحلهنهایی نقشه در آن قرار داشت، کرد.
* * *
-در یکی از اتاقهای طبقه چهارم.-
کلنگ! کلنگ! کلنگ!
بنگ! بنگ! بنگ! بنگ!
صدای کوبیدهشدن فلزبهفلز و بهدنبال آن صدای انفجارها از داخل اتاق شنیده میشد. چهار دوست گوشه اتاق نشسته بودند و تاجای امکان از در دور میشدند و با چشمانی ترسان به آن سمت نگاه میکردند.
لی نا بهآرامی وزوز یک پشه زمزمه کرد: «تقریباً پنج دقیقه گذشته ولی صدای درگیری هنوز ادامه داره.»
گروهدوستان به امید آمدن فردی باقدرت کافی برای نجات آنها از این جهنمی که در آن محبوس شده بودند، انتظار میکشیدند. اما درحالیکه فردی که وارد ساختمان شده بود از مردی که چندین روز پیش، دزدکی بهداخل ساختمان وارد شده بود دورتر رفته بود، به نظر میرسید که این فرد جدید نیز با مانعی روبرو شده است که آنقدر قدرتمند است که او را برای مدت طولانی عقب نگه دارد.
گائو مین درحالیکه هردو دستش را به هم چسباند و شروع به زمزمه دعایی کرد با زمزمهای پاسخ داد: «بهنظر میاد فقط میتونیم دعا کنیم.»
لحظهای که همه امیدها ناپدید شد و تنها میتوان به یک معجزه ماوراءطبیعی امیدوار بود، حتی کمایمانترین فرد هم برای یافتن نجات شروع به دعا در درگاه نوعی خدایتوانا میکرد.
فان وو که قبلاً به نقطه شکست رسیده بود و احتمالاً از بین چهاردوست، بدترین بود، نتوانست جلوی سُرخوردن اشکهایش را بر روی صورت زیبایش بگیرد: «اگه این فرد هم مجبور بشه فرار کنه چی؟ فکر نکنم بتونم یه روز دیگه تحمل کنم…»
وو ییجون محکم اخم کرد و نگرانی در چشمانش برق زد. او تنها فرد از چهار دختری بود که برای لحظهای به فردی که وارد ساختمان شده بود نگاه کرده بود.
وو ییجون با وحشت در درون فکر کرد: حتی چنین فرد سریعی مجبور به توقف شد؟
حتی اگر فردی که توانایی عبور از دههامتر در چند چشم بههمزدن داشته باشد برای مدتطولانی مجبور شده باشد بدون اینکه بتواند طرف مقابل را شکست دهد با او مبارزه کند فقط میتواند به این معنی باشد که دشمن، فوقالعاده قدرتمند است.
فقط حالا وو ییجون متوجه شد که چقدر خوششانس بودهاند که تا به حال به زندگی ادامه دادهاند و برای اولینبار در ششروز گذشته، بیسروصدا از محبوس شدن در مکانی که قبلاً آن را جهنم نامیده بود سپاسگزار بود.
بنگ!
درحالیکه گروه چهارنفره از دوستان برای سلامتی و پیروزی هر کسیکه درمقابل هرچه که آن بیرون بود میجنگید دعا می کردند، ناگهان درب اتاق به همراه بدنی به قد یک انسان به پرواز در آمد.
«آه! در شکست!»
«هیولا!»
«یه زامیبه!»
«خدایمن، کارمون تمومه!»
…
دخترها از ترس جیغ میکشیدند و درحالیکه به زامبی پوستآبی نگاه میکردند که با قدمهای حیرتانگیز روی پاهایش میآمد، از جاییکه نمیدانستند انرژی میگرفتند تا بایستند و به گوشهای دیگر بدوند.
گررر…
زامبی تکاملیافته قبل از اینکه قدمی به جلو بردارد دهان خود را باز کرد و با چشمانی مملو از نیت قتل به آنها نگاه کرد.
با دیدن چشمان سبز رنگ زامبی که با نگاهی خونآلود به آنها خیره شده بود، رنگ از چهره دختران پرید.
ووش!
قبل از اینکه یک ضربه فلزی قدرتمند باعث زنگزدن گوشهای آنها شود، سایهای از جلوی چشمان چهاردختر گذشت. هنگامی که سایه مجبور شد توسط دوبازوی عجیب تیغه مانند این موجود عجیبوغریب با پوست آبی متوقف شود، آنها درنهایت نگاهی به ناجی احتمالی زندگی خود انداختند.
قسمت 52: رقص مرگبار
بنگ!
بای زهمین شمشیر شوان یوان را با چنان قدرتی تاب داده بود که زامبی تکاملیافته مجبور شد درحالیکه هردو دستش را به شکل ایکس از یکدیگر عبور میدهد، روی یک زانو خم بشود تا ضربه را جبران کند.
حتی زمین نیز بر اثر برخورد قوی ترک خورده بود!
اما این تمام اتفاقات نبود…
ترک…
صدای بسیار کوچکی که معمولاً مورد توجه قرار نمیگرفت، در وسط راهروی ساکت به صدا در آمد، جایی که دو موجود برای زندهماندن و تکاملیافتن به چیزی برتر تلاش میکردند.
چشمان سبز رنگ زامبی تکاملیافته بهآرامی تکان میخورد و وقتی به شکاف کوچکی که روی هر دو تیغه ظاهر شده بود نگاه کرد غرغر عجیبی از دهانش خارج شد.
شمشیر شوان یوان یک گنج معمولی درجه کمیاب نبود بلکه یک گنج درجه کمیاب در اوج قدرت خود بود! با توانایی آن برای سوراخکردن، تقریباً هر دفاعی زیر سطح 40 و حتی امکان سوراخکردن یک وسیله نقلیه زرهی را داشت. دو تیغه زامبی تکاملیافته نتوانستند در برابر ضربهای بای ایای چنین قدرتی توسط چنین سلاحی مقاومت کنند.
بای زهمین تف کرد و با استفاده از موقعیت برتر بدنی، خود را برگرداند و با لگد به دندههای زامبی تکاملیافته، آن را به ارتفاع بیستمتری به پرواز در آورد: «زامبی لعنتی!»
زامبی تکاملیافته روی زمین غلتید تااینکه بهدیوار راهروی مقابل برخورد کرد.
اگر هر موجود زنده دیگری در سطح 21 با این زامبی روبرو میشد، بدون شک آن شخص بلافاصله میمیرد یا در نهایت آلوده میشد. با این حال، بای زهمین دائماً با موجوداتی قویتر از او میجنگید و پس از شکست دادن آنها، آمار او افزایش قدرت خاصی داشت، بنابراین قدرت واقعی او بسیار بیشتر از هر سطح 21 دیگری بود.
علاوه بر این، بای زهمین فعلی تأثیر عجیبی را تجربه میکرد که در آن واکنشهای او و سرعت آنها به دلیل گردش سریع آدرنالین از طریق مهارت دستکاری خون او حداقل دو یا سه برابر بیشتر از حد طبیعی افزایش یافته بود.
اگر فقط یکی از این فاکتورها وجود نداشت، بای زهمین تاکنون شکست خورده بود زیرا اگرچه آمار قدرت او حداقل دو برابر بیشتر بود، اما چابکی او پایینتر بود بنابراین او قبل از مرگ، حتی زمانی برای واکنش نشاندادن نداشت.
کلنگ!
بنگ!
صدای فلزی و انفجارها در سراسر راهروها طنینانداز شد زیرا زامبی تکاملیافته سعی کرد از چابکی برتر خود برای غلبه بر بای زهمین استفاده کند. بااینحال، این موجود نتوانست بر واکنشها و سرعت عکسالعمل او غلبه کند بنابراین همواره پس از برخورد با شمشیر او بهپرواز در میآمد.
بای زهمین درحالیکه با زامبی تکاملیافته برخورد کرد، اخمهایش را محکم درهم کشید. چرا این زامبی از مهارت عجیبی که قبلا برای مقابله با حملات من استفاده میکرد استفاده نمیکنه؟
تیغههای زامبی تکاملیافته دارای شکافهای کوچکی بودند که بهآرامی اما با اطمینان با هر برخورد گستردهتر و گستردهتر می شدند. بااینحال، جانور از آن مانع عجیبی که زنجیرهایخونی را متوقف کرده بود استفاده نمیکرد.
ممکنه دیگه نتونه ازش استفاده کنه؟
چنین ایدهای در ذهنش جرقه زد و بلافاصله مهارت دستکاری خون خود را بدون نگرانی از کمبود خون، دوباره فعال کرد زیرا آمادهسازی قبلی او با پخش خون در بیشتر راهروها همهچیز را برای او سادهتر کرده بود.
ووش!
پس از صرف بیش از 30 امتیاز مانا، شش نیزهخونی عظیم در هوا شناور شدند و با سرعت تمام به سمت زامبی تکاملیافتهای که پس از پرواز درحال تلاش برای ایستادن بود شلیکشدند.
بااینحال، آن مانع عجیب، دوباره ظاهر شد و باعث شد بای زهمین اخم کند. قبل از کشف ضعف آن مهارت، او تمایلی به هدر دادن بیشتر مانای خود نداشت.
در پایان، بای زهمین باری دیگر با زامبی تکاملیافته در یک رقص شدید مرگبار درگیر شد، جایی که یک اشتباه ممکن است به قیمت مرگ هر کسی تمام شود. او بهآرامی موجود را مجبور به عقبنشینی بهیکی از اتاقهای علامتگذاری شده، جایی که مرحلهنهایی نقشه در آن قرار داشت، کرد.
* * *
-در یکی از اتاقهای طبقه چهارم.-
کلنگ! کلنگ! کلنگ!
بنگ! بنگ! بنگ! بنگ!
صدای کوبیدهشدن فلزبهفلز و بهدنبال آن صدای انفجارها از داخل اتاق شنیده میشد. چهار دوست گوشه اتاق نشسته بودند و تاجای امکان از در دور میشدند و با چشمانی ترسان به آن سمت نگاه میکردند.
لی نا بهآرامی وزوز یک پشه زمزمه کرد: «تقریباً پنج دقیقه گذشته ولی صدای درگیری هنوز ادامه داره.»
گروهدوستان به امید آمدن فردی باقدرت کافی برای نجات آنها از این جهنمی که در آن محبوس شده بودند، انتظار میکشیدند. اما درحالیکه فردی که وارد ساختمان شده بود از مردی که چندین روز پیش، دزدکی بهداخل ساختمان وارد شده بود دورتر رفته بود، به نظر میرسید که این فرد جدید نیز با مانعی روبرو شده است که آنقدر قدرتمند است که او را برای مدت طولانی عقب نگه دارد.
گائو مین درحالیکه هردو دستش را به هم چسباند و شروع به زمزمه دعایی کرد با زمزمهای پاسخ داد: «بهنظر میاد فقط میتونیم دعا کنیم.»
لحظهای که همه امیدها ناپدید شد و تنها میتوان به یک معجزه ماوراءطبیعی امیدوار بود، حتی کمایمانترین فرد هم برای یافتن نجات شروع به دعا در درگاه نوعی خدایتوانا میکرد.
فان وو که قبلاً به نقطه شکست رسیده بود و احتمالاً از بین چهاردوست، بدترین بود، نتوانست جلوی سُرخوردن اشکهایش را بر روی صورت زیبایش بگیرد: «اگه این فرد هم مجبور بشه فرار کنه چی؟ فکر نکنم بتونم یه روز دیگه تحمل کنم…»
وو ییجون محکم اخم کرد و نگرانی در چشمانش برق زد. او تنها فرد از چهار دختری بود که برای لحظهای به فردی که وارد ساختمان شده بود نگاه کرده بود.
وو ییجون با وحشت در درون فکر کرد: حتی چنین فرد سریعی مجبور به توقف شد؟
حتی اگر فردی که توانایی عبور از دههامتر در چند چشم بههمزدن داشته باشد برای مدتطولانی مجبور شده باشد بدون اینکه بتواند طرف مقابل را شکست دهد با او مبارزه کند فقط میتواند به این معنی باشد که دشمن، فوقالعاده قدرتمند است.
فقط حالا وو ییجون متوجه شد که چقدر خوششانس بودهاند که تا به حال به زندگی ادامه دادهاند و برای اولینبار در ششروز گذشته، بیسروصدا از محبوس شدن در مکانی که قبلاً آن را جهنم نامیده بود سپاسگزار بود.
بنگ!
درحالیکه گروه چهارنفره از دوستان برای سلامتی و پیروزی هر کسیکه درمقابل هرچه که آن بیرون بود میجنگید دعا می کردند، ناگهان درب اتاق به همراه بدنی به قد یک انسان به پرواز در آمد.
«آه! در شکست!»
«هیولا!»
«یه زامیبه!»
«خدایمن، کارمون تمومه!»
…
دخترها از ترس جیغ میکشیدند و درحالیکه به زامبی پوستآبی نگاه میکردند که با قدمهای حیرتانگیز روی پاهایش میآمد، از جاییکه نمیدانستند انرژی میگرفتند تا بایستند و به گوشهای دیگر بدوند.
گررر…
زامبی تکاملیافته قبل از اینکه قدمی به جلو بردارد دهان خود را باز کرد و با چشمانی مملو از نیت قتل به آنها نگاه کرد.
با دیدن چشمان سبز رنگ زامبی که با نگاهی خونآلود به آنها خیره شده بود، رنگ از چهره دختران پرید.
ووش!
قبل از اینکه یک ضربه فلزی قدرتمند باعث زنگزدن گوشهای آنها شود، سایهای از جلوی چشمان چهاردختر گذشت. هنگامی که سایه مجبور شد توسط دوبازوی عجیب تیغه مانند این موجود عجیبوغریب با پوست آبی متوقف شود، آنها درنهایت نگاهی به ناجی احتمالی زندگی خود انداختند.