ازسویدیگر، بای زهمین تمام صبح، ظهر و دو یا سهساعت بعد از ظهر را بدون استراحت صرف از بینبردن پشت سرهم زامبیها کرد. این امر در مورد فو شوفنگ، کای جینگیی و ژونگ ده، که از جناح مخالفی که او با آن سر و کار داشت مراقبت میکردند، نیز صدق میکرد.
بااینحال، درحالیکه بای زهمین بهدلیل استقامت بالای خود که بهنقطه وحشتناکی رسیده بود و بالاترین آمار بدن او محسوب میشد، خوب کار میکرد، نمیتوان همین را برای کای جینگیی و دونفر دیگر گفت.
پس از چندینساعت درگیری مداوم، استقامت گروهسهنفره نتوانستند سرعت خود را حفظ کنند، زیرا حتی مبارزه نوبتی و کاهش سرعت شارژ برای آنها دشوار بود. اگرچه آنها چند زامبی را کشته بودند و تقریباً به سطح 8 یا 9 پیشرفت کرده بودند، خستگیذهنی باعث میشد استقامت همهگی با نرخهای بالاتر از حدمعمول کاهش یابد.
بدون چارهای دیگر، سه زیردست بای زهمین شکار جداگانه را رها کردند و بهسمت منطقه جنوب شرقی رفتند و رد خون و اجساد زامبیها را دنبال کردند تا او را پیدا کنند و درصورتی که واقعاً به آن نیاز داشتند استراحت کنند، درغیراینصورت ممکن بود آسیب های غیرضروری را متحمل شوند. یا حتی بدتر، خراشیده شدن توسط یک زامبی و در ادامه، آلوده شدن در این فرآیند.
این سهنفر پس از چند دقیقه پیادهروی و جستوجو، بالاخره صدای غرغر چندین زامبی و همچنین کوبیدهشدن بدنها و سرها که مدام روی زمین میافتادند را احساس کردند.
این سهنفر قبلاز عجله برای جلو رفتن، به یکدیگر نگاه کردند و پس از دویدن برای دو بلوک و دور زدن یکگوشه، وقتی صحنه مقابل خود را دیدند، قدمهایشان متوقف شد.
بدن بای زهمین درحالیکه از میان موجی متشکل از پانصد زامبی عبور میکرد، مانند برگی بود که در باد طوفانی خشمگین تکان میخورد. برای یکثانیه او در یکطرف بود اما در لحظهبعد، قبل از آنکه در مکان دیگری ظاهر شود، به نظر میرسید بدنش تار شود و ناگهان دهها سر زامبی در هوا پرواز میکردند.
صدای نصف شدن باد توسط تیغه شمشیر شوانیوان و همچنین صدای لگدهای بای زهمین که بهجمجمه زامبیها برخورد میکرد و آنها را تبدیل به گوشت چرخکرده میکرد، در سراسر بلوک میپیچد و پژواک آن در ساختمانهای مجاور پخش میشد.
از آنجایی که بای زهمین بیشتر از شمشیر خود استفاده میکرد، تعداد کمی از مردم این واقعیت را میدانستند که او واقعاً در تمام انواع هنرهای رزمی مهارت فوقالعادهای داشت و فقط شانگوان بینگ شو، لیانگ پنگ و چن هه در اولینروزی که به باشگاهورزشی رسیدند او را دیده بودند. اما واقعیت این بود که درحالحاضر، هر قسمت از بدن او سلاحیمرگبار بود که میتوانست در عرض چندثانیه جان دشمنانش را بگیرد و بهلطف نزدیک به 100 امتیاز قدرت او، یک لگد از او چیزی نبود که یک موجود عادی بتواند تحمل کند.
در نگاه وحشتزده و شوکه شده فو شوفنگ، کای جینگیی و ژونگ ده، گروهکوچکی متشکل از حدود نیمهزار زامبی در عرض پنجدقیقه کاملاً از بین رفت و خرد شد. درواقع، اگر زامبیها آنقدر انبوه نبودند و مانع تحرک شبحمانند بای زهمین نمیشدند، خیلی سریعتر از بین میرفتند، زیرا حتی نمیتوانستند سایه بای زهمین را بگیرند و حرکات او خیلی انفجاری بود زیرا قبل از آنکه زامبیها بتوانند واکنش نشان دهند سرهایشان قبلاً با یک لگد له میدند یا پس از بریدهشدن توسط شمشیر، در هوا پرواز میکردند.
«آخیش…»
بای زهمین یک بازدم بلند و اغراقآمیز بیرون داد زیرا فکر میکرد که بهتر است زامبی های زیادی را از نزدیک جذب نکند زیرا تحرک او به شدت تحتتأثیر قرار گرفته بود و تا زمانی که بتواند مانا را بهدرستی کنترل کند و بر مهارت دستکاری خون خود تسلط داشته باشد، چابکیش قویترین سلاح او در برابر دشمنان متعدد اما ضعیف بود.
بای زهمین برگشت و با دیدن گروه سهنفره که چند متر دورتر ایستاده بودند کمی تعجب کرد: «اوه؟ مشکل چیه بچهها؟»
کای جینگیی اولین کسی بود که به تماس بای زهمین واکنش نشان داد. او جلو رفت و شروع کرد به توضیح دلیل آمدن آنها و فو شوفنگ و ژونگ ده او را از نزدیک دنبال کردند.
بای زهمین درحالیکه بادقت سر تکان میداد به حرفهای او گوش می داد، به آنها گفت که زیاد نگران نباشند و برای کار خوبشان به آنها تبریک گفت. بااینحال، توجه او معطوف به قدمهایی بود که این سهنفر برمیداشتند. صرف نظر از اینکه فو شوفنگ، ژونگ ده یا کای جینگیی بود. قدمهای سهتای آنها ثابت بود و از طرز صحبت بدون لرزش او بهنظر میرسید که از چیز خاصی نمیترسد.
برای بسیاری از افراد، این ممکن است چیزی ناچیز باشد، اما برای بای زهمین، که تجربه بهترین سربازان نیروهایویژه روی زمین را بهدست آورده بود، دیدن سهنفر که قبلاً دانشآموزان عادی بودند و بدون لرزش از میان برکهای از خون و صدها جسد عبور میکردند، چیزی بود که مورد ستایش قرار گیرد. اگر در گذشته بود، فقط دیدن صحنه خونین روبهرو برای ترساندن آنها کافی بود. بااینحال، آنها اینجا بودند و در میان اجساد درحال تجزیه راه میرفتند، گویی چیز مهمی نبود.
البته، بای زهمین میدانست که چنین چیزی تنها بهایندلیل امکانپذیر است که این سهنفر از زمانیکه او به آنها فرصت جذب قدرتروح داده و دروازههای تکامل را به روی آنها گشوده، دائماً با زامبیها میجنگند. بنابراین، پس از کشتن آنهمه زامبی، پس از دیدن آنهمه خون و آنهمه مرگ، کای جینگیی و دونفر دیگر بهبوی آهنی خون در هوا عادت کرده بودند و در چشمانشان نشانهای از ثبات وجود داشت که قبلاً وجود نداشت.
بای زهمین بهطور طبیعی بهطور مخفیانه خوشحال بود، زیرا هر چه آنها برجستهتر باشند، برای برنامههای بلندمدت او بهتر بود.
ناگهان غرش خشمگینی در اطراف پیچید و چهارنفر حاضر را مبهوت کرد.
«مراقب باشین و نزدیک من بمونین!»
صورت بای زهمین کمی تغییر کرد، اما درحالیکه رنگ چهره کای جینگیی و دو زیردست دیگرش پرید پاهایشان ضعیف شدند و هر لحظه تهدید میکردند که به زمین بیفتند.
لیلیث که با کسالت از دور تماشا میکرد، به نظر میرسید کمی سرحال شده است و درحالیکه به پایین نگاه میکرد چندمتر در آسمان شناور شد گفت: «اون مطمئناً یک موجود مرتبهاوله.»
بای زهمین، حالا میبینی که اگه تو باشی، امتحان ثبتروح به اون غیرممکنی که بهنظر میاد نیست… چشمان سرخ ساکیباس زیبا با مشاهده حرکت سایه بین ساختمانهایی که در جهت گروه چهار نفره قرار داشت، با اشارهای از انتظار درخشید.
بدون هیچ تردیدی، بای زهمین درحالیکه صحنه وحشتناک کشتهشدن خانوادهاش را تصور میکرد، مهارت دستکاریخون را روی خودش فعال کرد.
آدرنالین مادهای بود که بدن آن را خود به خود ترشح میکرد و چیزی نبود که خودش بتواند آن را کنترل کند. بنابراین، از آنجاییکه بای زهمین دیگر از موجودات مرتبهاول درجهپایین نمیترسید، چارهای جز بداههپردازی نداشت تا به نحوی نحوه تولید آن مادهای را که به شدت برای برآوردن الزاماتتکامل نیاز داشت که درعینحال توانایی نبردش را برای مدت کوتاهی بهبود میبخشد، کنترل کند. بنابراین، اگرچه ناخوشایند بود و او حتی نمیخواست به کشتهشدن خانوادهاش فکر کند، اما در اینلحظه آنها تنها محرکی بودند که میتوانستند ترس او را بهحدی برسانند که از کنترل خارج شود.
او که از عصبانیت و ترس برانگیخته شده بود، دندانهایش را به یکدیگر فشار داد، زیرا اندام بدنش شروع بهترشح مقادیر زیادی آدرنالین کرد، مادهای که با سرعت دوبرابر معمول توسط خون شتابدادهشده حمل میشد و از طریق رگهایخونی که مانند قلب یک موجود زنده پس از تورم که سعی میکرد با جریانخون وحشی مطابقت داشته باشد، میتپیدند، در تمام قسمتها و عصبهای بدنش حرکت میکرد.
[دشمنان بدونمرتبه را با استفاده از دستکاریخون و با یک حمله بکشید: 100/100]
[دشمن مرتبهاول را با استفادهکردن از دستکاریخون روی «خودتان» بکشید: 0/2]
[دشمن مرتبهاول را با یکحمله و با استفاده از دستکاریخون روی «خودتان» بکشید. 0/1]
سادهترین نیاز قبلاً تکمیل شده بود و بای زهمین به دنبال دومی و سومی بود. از آنجاییکه در هردو مورد نیاز به فعالسازی دستکاریخون بر روی خودش بود، بدون تردید این کار را انجام داد.
مردمکهای او نصف اندازهطبیعی خود شد و دامنه دید او را تقویت کرد. بدن او سبکتر و انعطافپذیرتر شد و حرکت در موقعیتهای خطرناک را برای او آسانتر کرد. به نظر میرسید که تمام وجودش در وضعیت عجیبی بود که آماده رویارویی با هر نوع خطری بود که وجودش را تهدید میکرد.
قسمت 72: تکمیل الزاماتِاولیه تکامل
ازسویدیگر، بای زهمین تمام صبح، ظهر و دو یا سهساعت بعد از ظهر را بدون استراحت صرف از بینبردن پشت سرهم زامبیها کرد. این امر در مورد فو شوفنگ، کای جینگیی و ژونگ ده، که از جناح مخالفی که او با آن سر و کار داشت مراقبت میکردند، نیز صدق میکرد.
بااینحال، درحالیکه بای زهمین بهدلیل استقامت بالای خود که بهنقطه وحشتناکی رسیده بود و بالاترین آمار بدن او محسوب میشد، خوب کار میکرد، نمیتوان همین را برای کای جینگیی و دونفر دیگر گفت.
پس از چندینساعت درگیری مداوم، استقامت گروهسهنفره نتوانستند سرعت خود را حفظ کنند، زیرا حتی مبارزه نوبتی و کاهش سرعت شارژ برای آنها دشوار بود. اگرچه آنها چند زامبی را کشته بودند و تقریباً به سطح 8 یا 9 پیشرفت کرده بودند، خستگیذهنی باعث میشد استقامت همهگی با نرخهای بالاتر از حدمعمول کاهش یابد.
بدون چارهای دیگر، سه زیردست بای زهمین شکار جداگانه را رها کردند و بهسمت منطقه جنوب شرقی رفتند و رد خون و اجساد زامبیها را دنبال کردند تا او را پیدا کنند و درصورتی که واقعاً به آن نیاز داشتند استراحت کنند، درغیراینصورت ممکن بود آسیب های غیرضروری را متحمل شوند. یا حتی بدتر، خراشیده شدن توسط یک زامبی و در ادامه، آلوده شدن در این فرآیند.
این سهنفر پس از چند دقیقه پیادهروی و جستوجو، بالاخره صدای غرغر چندین زامبی و همچنین کوبیدهشدن بدنها و سرها که مدام روی زمین میافتادند را احساس کردند.
این سهنفر قبلاز عجله برای جلو رفتن، به یکدیگر نگاه کردند و پس از دویدن برای دو بلوک و دور زدن یکگوشه، وقتی صحنه مقابل خود را دیدند، قدمهایشان متوقف شد.
بدن بای زهمین درحالیکه از میان موجی متشکل از پانصد زامبی عبور میکرد، مانند برگی بود که در باد طوفانی خشمگین تکان میخورد. برای یکثانیه او در یکطرف بود اما در لحظهبعد، قبل از آنکه در مکان دیگری ظاهر شود، به نظر میرسید بدنش تار شود و ناگهان دهها سر زامبی در هوا پرواز میکردند.
صدای نصف شدن باد توسط تیغه شمشیر شوانیوان و همچنین صدای لگدهای بای زهمین که بهجمجمه زامبیها برخورد میکرد و آنها را تبدیل به گوشت چرخکرده میکرد، در سراسر بلوک میپیچد و پژواک آن در ساختمانهای مجاور پخش میشد.
از آنجایی که بای زهمین بیشتر از شمشیر خود استفاده میکرد، تعداد کمی از مردم این واقعیت را میدانستند که او واقعاً در تمام انواع هنرهای رزمی مهارت فوقالعادهای داشت و فقط شانگوان بینگ شو، لیانگ پنگ و چن هه در اولینروزی که به باشگاهورزشی رسیدند او را دیده بودند. اما واقعیت این بود که درحالحاضر، هر قسمت از بدن او سلاحیمرگبار بود که میتوانست در عرض چندثانیه جان دشمنانش را بگیرد و بهلطف نزدیک به 100 امتیاز قدرت او، یک لگد از او چیزی نبود که یک موجود عادی بتواند تحمل کند.
در نگاه وحشتزده و شوکه شده فو شوفنگ، کای جینگیی و ژونگ ده، گروهکوچکی متشکل از حدود نیمهزار زامبی در عرض پنجدقیقه کاملاً از بین رفت و خرد شد. درواقع، اگر زامبیها آنقدر انبوه نبودند و مانع تحرک شبحمانند بای زهمین نمیشدند، خیلی سریعتر از بین میرفتند، زیرا حتی نمیتوانستند سایه بای زهمین را بگیرند و حرکات او خیلی انفجاری بود زیرا قبل از آنکه زامبیها بتوانند واکنش نشان دهند سرهایشان قبلاً با یک لگد له میدند یا پس از بریدهشدن توسط شمشیر، در هوا پرواز میکردند.
«آخیش…»
بای زهمین یک بازدم بلند و اغراقآمیز بیرون داد زیرا فکر میکرد که بهتر است زامبی های زیادی را از نزدیک جذب نکند زیرا تحرک او به شدت تحتتأثیر قرار گرفته بود و تا زمانی که بتواند مانا را بهدرستی کنترل کند و بر مهارت دستکاری خون خود تسلط داشته باشد، چابکیش قویترین سلاح او در برابر دشمنان متعدد اما ضعیف بود.
بای زهمین برگشت و با دیدن گروه سهنفره که چند متر دورتر ایستاده بودند کمی تعجب کرد: «اوه؟ مشکل چیه بچهها؟»
کای جینگیی اولین کسی بود که به تماس بای زهمین واکنش نشان داد. او جلو رفت و شروع کرد به توضیح دلیل آمدن آنها و فو شوفنگ و ژونگ ده او را از نزدیک دنبال کردند.
بای زهمین درحالیکه بادقت سر تکان میداد به حرفهای او گوش می داد، به آنها گفت که زیاد نگران نباشند و برای کار خوبشان به آنها تبریک گفت. بااینحال، توجه او معطوف به قدمهایی بود که این سهنفر برمیداشتند. صرف نظر از اینکه فو شوفنگ، ژونگ ده یا کای جینگیی بود. قدمهای سهتای آنها ثابت بود و از طرز صحبت بدون لرزش او بهنظر میرسید که از چیز خاصی نمیترسد.
برای بسیاری از افراد، این ممکن است چیزی ناچیز باشد، اما برای بای زهمین، که تجربه بهترین سربازان نیروهایویژه روی زمین را بهدست آورده بود، دیدن سهنفر که قبلاً دانشآموزان عادی بودند و بدون لرزش از میان برکهای از خون و صدها جسد عبور میکردند، چیزی بود که مورد ستایش قرار گیرد. اگر در گذشته بود، فقط دیدن صحنه خونین روبهرو برای ترساندن آنها کافی بود. بااینحال، آنها اینجا بودند و در میان اجساد درحال تجزیه راه میرفتند، گویی چیز مهمی نبود.
البته، بای زهمین میدانست که چنین چیزی تنها بهایندلیل امکانپذیر است که این سهنفر از زمانیکه او به آنها فرصت جذب قدرتروح داده و دروازههای تکامل را به روی آنها گشوده، دائماً با زامبیها میجنگند. بنابراین، پس از کشتن آنهمه زامبی، پس از دیدن آنهمه خون و آنهمه مرگ، کای جینگیی و دونفر دیگر بهبوی آهنی خون در هوا عادت کرده بودند و در چشمانشان نشانهای از ثبات وجود داشت که قبلاً وجود نداشت.
بای زهمین بهطور طبیعی بهطور مخفیانه خوشحال بود، زیرا هر چه آنها برجستهتر باشند، برای برنامههای بلندمدت او بهتر بود.
ناگهان غرش خشمگینی در اطراف پیچید و چهارنفر حاضر را مبهوت کرد.
«مراقب باشین و نزدیک من بمونین!»
صورت بای زهمین کمی تغییر کرد، اما درحالیکه رنگ چهره کای جینگیی و دو زیردست دیگرش پرید پاهایشان ضعیف شدند و هر لحظه تهدید میکردند که به زمین بیفتند.
لیلیث که با کسالت از دور تماشا میکرد، به نظر میرسید کمی سرحال شده است و درحالیکه به پایین نگاه میکرد چندمتر در آسمان شناور شد گفت: «اون مطمئناً یک موجود مرتبهاوله.»
بای زهمین، حالا میبینی که اگه تو باشی، امتحان ثبتروح به اون غیرممکنی که بهنظر میاد نیست… چشمان سرخ ساکیباس زیبا با مشاهده حرکت سایه بین ساختمانهایی که در جهت گروه چهار نفره قرار داشت، با اشارهای از انتظار درخشید.
بدون هیچ تردیدی، بای زهمین درحالیکه صحنه وحشتناک کشتهشدن خانوادهاش را تصور میکرد، مهارت دستکاریخون را روی خودش فعال کرد.
آدرنالین مادهای بود که بدن آن را خود به خود ترشح میکرد و چیزی نبود که خودش بتواند آن را کنترل کند. بنابراین، از آنجاییکه بای زهمین دیگر از موجودات مرتبهاول درجهپایین نمیترسید، چارهای جز بداههپردازی نداشت تا به نحوی نحوه تولید آن مادهای را که به شدت برای برآوردن الزاماتتکامل نیاز داشت که درعینحال توانایی نبردش را برای مدت کوتاهی بهبود میبخشد، کنترل کند. بنابراین، اگرچه ناخوشایند بود و او حتی نمیخواست به کشتهشدن خانوادهاش فکر کند، اما در اینلحظه آنها تنها محرکی بودند که میتوانستند ترس او را بهحدی برسانند که از کنترل خارج شود.
او که از عصبانیت و ترس برانگیخته شده بود، دندانهایش را به یکدیگر فشار داد، زیرا اندام بدنش شروع بهترشح مقادیر زیادی آدرنالین کرد، مادهای که با سرعت دوبرابر معمول توسط خون شتابدادهشده حمل میشد و از طریق رگهایخونی که مانند قلب یک موجود زنده پس از تورم که سعی میکرد با جریانخون وحشی مطابقت داشته باشد، میتپیدند، در تمام قسمتها و عصبهای بدنش حرکت میکرد.
[دشمنان بدونمرتبه را با استفاده از دستکاریخون و با یک حمله بکشید: 100/100]
[دشمن مرتبهاول را با استفادهکردن از دستکاریخون روی «خودتان» بکشید: 0/2]
[دشمن مرتبهاول را با یکحمله و با استفاده از دستکاریخون روی «خودتان» بکشید. 0/1]
سادهترین نیاز قبلاً تکمیل شده بود و بای زهمین به دنبال دومی و سومی بود. از آنجاییکه در هردو مورد نیاز به فعالسازی دستکاریخون بر روی خودش بود، بدون تردید این کار را انجام داد.
مردمکهای او نصف اندازهطبیعی خود شد و دامنه دید او را تقویت کرد. بدن او سبکتر و انعطافپذیرتر شد و حرکت در موقعیتهای خطرناک را برای او آسانتر کرد. به نظر میرسید که تمام وجودش در وضعیت عجیبی بود که آماده رویارویی با هر نوع خطری بود که وجودش را تهدید میکرد.