ورود عضویت
Blood warlock – 2
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

قسمت 77: تغییر انجام شد و گرفتاری‌ها

به‌نظر می‌رسید وو یی‌جون می‌تواند افکار دوست دوران کودکی‌اش را بفهمد، اما در این باره هیچ کلمه‌ای وجود نداشت که بتواند روحیه‌ی کسی را بالا ببرد. هرچه باشد چن هه همیشه در همه چیز برجسته بود و حالا که کاملا ناتوان بود، طبیعتا تغییری ناگهانی برایش اتفاق افتاد و زمان می‌برد تا به آن عادت کند.

در واقع، بسیاری از دخترانی که قبلا به‌نظر می‌رسید نوعی احساس یا تحسین نسبت به او داشتند، بی‌اختیار به او نگاه می‌کردند و ناخودآگاه او را با بای زه‌مین مورد مقایسه قرار می‌دادند. اگر ده روز پیش بود، بای زمین حتی شایسته‌ی یک نگاه دوم از چندین زن زیبای بازماندگان نبود، اما حالا همه چیز فرق می‌کرد.

بسیاری نمی‌توانستند در فکر نروند. در دنیایی که مرگ به اندازه‌ی نفس کشیدن طبیعی است، آیا بهتر است به دنبال مردی خوش‌تیپ باشیم یا مردی که توانایی بیشتری دارد؟

چن هه بی‌شک توانا بود. فقط مسئله این است که بای زه‌مین بی‌اندازه بر او چیره بود.

چن هه قبل از اینکه بچرخد و صحنه را ترک کند گفت: «من یه نگاه به مسیر خروجی جنوب می‌ندازم.» تصمیم گرفت بهتر است کاری را که می‌خواهد انجام دهد. او نیز نقاط قوت خود را داشت و بهتر بود به جای تحقیر کردن خود، قدر آنها را بداند.

* * *

زمان به سرعت گذشت، صبح تمام شد و بعدازظهر به نیمه رسید، اما صدای چکش، مته‌زنی، سنگ‌زنی، جوشکاری و همچنین صدای افتادن پیچ و میخ به زمین در جای‌جای پارکینگ زیرزمینی دانشگاه به گوش می‌رسید.

این گروه حدود 22 نفره تقریبا بدون استراحت کار می‌کردند و تنها وقتی گرسنه بودند برای خوردن غذا دست برمی‌داشتند زیرا هرچه زودتر کار را تمام کنند زودتر می‌توانند محوطه‌ی دانشگاه را ترک کنند و در نهایت بدانند اوضاع در دنیای بیرون به چه شکل است.

جدا از 22 نفر با تجربه در مکانیک، افراد زیادی نیز وجود داشتند که به نگه داشتن قطعات فلزی در محل کمک می‌کردند یا اشیا و ابزارهایی که توسط هر یک از مکانیک‌ها اشاره می‌شد را به آنها می‌دادند که این امر روند کار را بسیار بیشتر کرد.

نکته‌ی قابل توجه این بود که وقتی بای زه‌مین، لیانگ پنگ و بیست دانشجوی دیگر شروع به کار کردند، پیام زیر را گرفتند، اما تفاوت‌هایی هم وجود داشت، درمورد بای زه‌مین به‌طور خاص این پیام بود: [شما سطح 5 مهارت فعال طبقه‌بندی نشده، تعمیر را آموختید.]

ثبت روح موجودی ناشناخته بود که تمام تجربیات روح هر موجودی را ثبت می‌کرد و آن را به آمار و مهارت‌هایی تبدیل می‌کرد که قابلیت تکامل و و خوانش عمیق‌تری دارند، از این رو، به ‌عنوان افراد با تجربه در زمینه‌ی مکانیک، ذاتا مهارت‌ مربوطه را به‌دست ‌آوردند.

در مورد دانشجویان دختر و دانشجویان پسر که در آشپزخانه کمک کرده بودند، اتفاقی مشابه رخ داد، آنها مهارت خودکار، آشپزی را به‌دست آوردند و سطح مهارت بستگی به توانایی شخصی هر یک از آنها داشت.

نکته‌ی شگفت‌انگیز درمورد ثبت روح این بود که به لطف وجود مانا، توانایی هر فرد نسبت به گذشته بسیار سریع‌تر رشد می‌کرد. هرچه بیشتر آشپزی می‌کردند، مهارت آشپزی مسئولین آشپزخانه به‌طور پیوسته افزایش می‌یافت و هرچه بیشتر چکش می‌زدند، سطح مهارت تعمیر کسانی که تغییر ایجاد می‌کردند بیشتر می‌شد؛ این یکی دیگر از شگفتی‌های این موجود ناشناخته‌ی عجیب‌وغریب بود که به عنوان ثبت روح شناخته می‌شود.

ظاهر اتوبوس‌های فعلی در مقایسه با اتوبوس‌های کلاسیکی که چند ساعت پیش پارک شده بودند، کاملا متفاوت بود.

در گذشته وسایل نقلیه از نقطه نظر خاصی بسیار ایمن‌تر بودند زیرا از آهن تقریبا خالص ساخته می‌شدند در حالی که وسایل نقلیه‌ی امروزی عمدتا از پلاستیک و حتی در برخی موارد فایبرگلاس ساخته می‌شدند که ظاهر و راحتی را بهبود می‌بخشید.

بنابراین، برای انطباق بهتر با این دنیای جدید و نیازهای همه، قسمت جلوی اتوبوس‌ها تقریبا به‌طور کامل برداشته شده بود و یک صفحه‌ی فلزی بزرگ جایگزین آن شده بود که تنها پنجره و چراغ‌های جلو را بدون پوشش می‌گذاشت. علاوه بر این، تمام شیشه‌های دیگر اتوبوس‌ها برداشته شده بود و در هر طرف یک صفحه پوسته سوسک سوزان جایگزین آن شده بود.

با این وجود حیف شد که بیشتر پوسته‌ی فلزی محکم مورد استفاده قرار گرفت، امنیت کلی ده اتوبوس در مقایسه با اتوبوس‌های قبلی، جهش فوق‌العاده‌ای به جلو داشته است.

«بالاخره تموم شد.»

بای زه‌مین با حس رضایت به کارشان نگاه کرد. با اینکه آنها تمام ابزار لازم را نداشتند چیز خوبی از آب درآمد و ده اتوبوس مجلل اکنون مانند ده هیولای فولادی به‌نظر می‌رسیدند.

«خسته نباشی.»

وو یی‌جون با یک بطری کوچک آب نزدیک شد و آن را با لبخندی جذاب به او داد.

بای زه‌مین از او تشکر کرد: «ممنونم.» از روی رضایت لبخندی زد و در حین آب خوردن شروع به بررسی محیط اطراف کرد.

بای زمین متوجه شد تنها وو یی‌جون نیست؛ گائو مین، لی نا، فان وو و بسیاری از دانشجویان دیگر، بطری‌های کوچک آب در بسته را به هر یک از کسانی که در اصلاح اتوبوس‌ها کمک کرده بودند، می‌دادند. در این مرحله، همه می‌دانستند باید به هر طریقی که می‌توانند کمک کنند، این‌گونه نه تنها شانس بقای خود را به‌طور تصاعدی افزایش می‌دهند و زندگی‌شان را بهتر می‌کنند، بلکه از گروه اخراج نمی‌شوند.

حتی کسانی که مایل به ترک مکان‌های محصور نبودند، تا زمانی که برای عمل نیازی به بیرون رفتن در فضای آزاد نباشد کار می‌کردند.

«حالا بالاخره می‌تونیم از اینجا بریم.»

صدای شان‌گوان بینگ شو از پشت به گوش رسید و وقتی بای زه‌مین به اطراف چرخید، او را دید که به آرامی نزدیک می‌شود و نگاهش به اتوبوس‌ها است و سپس به او نگاهی انداخت.

«خسته نباشی.»

با اینکه صدایش سرد بود، لااقل صمیمانه به‌نظر می‌رسید و دروغ است اگر بگوییم بای زمین در دل غافلگیر نشد. این اولین باری بود که از شان‌گوان بینگ شو کلمات کوچک تقدیر کردن می‌شنید یا اینکه حداقل نسبت به او می‌گوید. در حالی که زیاد نبود، اما به عنوان یک گروه، پیشرفت بزرگی محسوب می‌شد. این چیزی بود که بای زه‌مین به آن اعتقاد داشت.

او کوتاه پاسخ داد: «آره.» و قبل از اینکه مکالمه فرصتی برای پیشرفت پیدا کند، غرشی از بیرون، تمام صداهای درون زیرزمین را خاموش کرد.

غرش!

یکی از بازماندگانی که مسئول نگهبانی در نزدیکی ورودی بود، با ترس فریاد زد: «خوب نیست! چن هه داره با میمونی می‌جنگه که بیش از ده فوته!* اونا دارن به این سمت می‌آن.»

*ده فوت‌304.8 سانتی‌متر

با شنیدن فریاد وحشت دانشجو و به یاد آوردن غرش قبلی، چهره‌ی بازماندگان همانند یک ملحفه رنگ پراند و آنها سریعا به سمت عقب و قسمت عمیق زیرزمین دویدند. برخی از آنها روی زمین افتادند و حتی تعدادی از آنها توسط کسانی که پشت سر بودند، شدیدا زخمی شدند و حتی جان باختند؛ هرچه باشد ازدحام بیش از 500 نفر شوخی نبود و اکثر آنها فکر می‌کردند چن هه موجودی شکست‌ناپذیر است. اما از آنجایی که یک میمون او را مجبور به عقب‌نشینی به این مکان کرد، به این معنی است که او در موضع ضعف قرار داد، که باعث شد بازماندگان به این فکر بیفتند که قرار است بمیرند.

لیانگ پنگ، فو شوفنگ، کای جینگ‌یی، ژونگ ده و کانگ لان به سرعت شروع به یاری کسانی کردند که قادر به کمک بودند و اشخاصی که نافرمانی می‌کردند یا می‌خواستند به هر طریقی به هرج‌ومرج دامن بزنند را مورد ضرب‌وشتم قرار دادند؛ این یکی از قوانین و ایده‌هایی بود که چند روز پیش مطرح شده بود و برای اولین بار برای جلوگیری از وحشت بزرگ به اجرا در می‌آمد.

میمونی بیش از ده فوت؟ چن هه؟

مرتبه اول! ذهن بای زه‌مین با این فکر جرقه زد و تازه متوجه شد که کماندار خوش‌تیپ در هیچ کجا دیده نمی‌شود.

وهووش!

قبل از اینکه حرکت کند، نسیمی در کنارش هجوم آورد و چیزی که بای زمین دید، شان‌گوان بینگ شو بود که با سرعت تمام به سمت خروجی می‌دوید. سرعت او حداقل 8 یا 9 برابر سریع‌تر از یک فرد معمولی قبل از آخرالزمان بود که این معنا را می‌دهد که آمار چابکی‌اش حداقل بین 80 تا 90 امتیاز است!

با اینکه متعجب بود، او نیز به سمت در خروجی حرکت کرد.

مانند شان‌گوان بینگ شو، برای بای زه‌مین واضح بود که از جانب چن هه کاملا غیرممکن است بتواند به تنهایی با وجود مرتبه اول دست‌وپنجه نرم کند. اگرچه کماندار پس از جذب مقداری از قدرت روح زامبی ضدجادوی مرتبه اول و شکست دادن دیگر دشمنان در چند روز گذشته قدرتمندتر شده بود، اما هنوز آن‌قدر برایش کافی نبود که در برابر چنین تقابلی زنده بماند.