اشیایی که پس از ناپدید شدن گویها ظاهر شدند، دو گنجی بودند که تا کنون بای زهمین جایی ندیده بود نمونهای از آنها را در اختیار نداشت.
گنجی که از درون گوی نارنجی بیرون آمد نوعی لباس و بیشتر شبیهردایی بود که زنان جاودانه در رمانها می پوشیدند، اما نه به همان اندازه پر زرق و برق.
بای زهمین کنجکاوانه ردای آبی را لمس و جدا از نرمی، اطلاعات آیتم بهطور خودکار به شبکیه چشم او نمایش داده شد.
[ردای رزمی (گنجینهی کمیاب): ردای تمام قدی که میتواند ضربهی اسلحههای معمولی و حتی گلولههای کالیبر کوچک را دفع کند. هنگام پوشیدن آن همه امتیازات به صورت خودکار 5 واحد بیشتر می شوند.]
اساساً، ردای رزمی تا حدودی شبیه به کت کامل او بود با این تفاوت که این مورد بیشتر برای زنان طراحی شده بود. اگرچه در توصیف گنج تفاوتهایی وجود داشت، اما بای زهمین فکر میکرد که احتمالاً تفاوتها چندان زیاد و چشمگیر نیستند.
گنج دوم، یک کمان صلیبی بود که با مقداری حرکت دادن در پرتوهای خورشید میدرخشید.
[کمان صلیبی سریع (گنجینه معمولی): کمانی که میتواند تا 5 تیر را در محفظهاش بارگذاری کرده و دو تیر در ثانیه شلیک کند. هنگام استفاده، بهطور خودکار چابکی را 5+ و قدرت را 2+ امتیاز افزایش میدهد.
«پس…» بای زهمین به دو نفری که کنارش بودند نگاهی کرد و در حالی که با یک دست سرش را میخاراند پرسید: «چطوری تقسیمشون کنیم…؟»
شانگوان و چنهه قبل از اینکه به سه شیءِ روی انبوه آوار نگاه کند، لحظهای به یکدیگر نگاه کردند و به فکر فرو رفتند.
پس از چند دقیقه، چنهه سرش را تکان داد و به کمان صلیبی اشاره کرد: «در حال حاضر واقعاً به سلاح بهتری از این چیزی که دستمه نیاز دارم… حتی اگه بدونم که قراره یه مدت دیگه عوضش کنم بازم لازمه که زنده بمونم تا بتونم اومدن اون روز رو به چشم ببینم.»
بای زهمین به شانگوان نگاه کرد و متوجه شد که او با چشمانی به او نگاه میکند. به عبارت دقیقتر، او به بای زهمین نگاه نمیکرد. حواس او به کت بای زهمین بود.
سپس شانگوان آهی کشید و به لباس رزمی اشاره کرد: «همونطور که چنهه گفت، درسته که من واقعاً اون مهارت رو میخوام چون شاید توضیحاتش ساده باشه ولی در واقعیت چیزی رو در خودش پنهان کرده ولی اول از همه باید زنده بمونم تا بعداً فرصتی برای استفاده کردن از اون داشته باشم. ناامید کنندهست، اما من هنوز به حدی قدرتمند نیستم که به زنده موندن خودم اطمینان داشته باشم.»
در واقع، هم چنهه و هم شانگوان وسوسه شدند بودند تا مهارت را انتخاب کنند. از این گذشته، واقعیت همان گونه بود که شانگوان میگفت. مهارتی در چنین سطح و مرتبهای قطعاً نمیتواند به همان سادگی توضیحاتش باشد، هر چقدر هم که بیفایده بهنظر برسد، احتمالا در سطوح بالاتر درخشیده و شکوه حقیقی خودش را نشان میدهد. متأسفانه، هیچ یک از آنها با قدرت فعلی خود احساس راحتی نمیکردند و اعتماد به نفس آنها برای زنده ماندن از چالشهای بزرگتر چندان بالا نبود، زیرا کشتن موجودات مرتبه اول برای آنها هنوز هم دشوار بود، و هر بار که خود را با بای زهمین مقایسه میکردند، احساس بدتری داشتند. این مورد بهویژه در مورد چنهه بسیار چشمگیر بود.
با به دست آوردن لباس رزمی، آمار شانگوان معادل یک فرد سطح ۵ شده بود، با توجه به اینکه هر سطح 2 امتیاز وضعیت و مهمتر از آن ایمنی در برابر گلولههای کالیبر کوچک و اسلحههایی مانند چاقو و موارد مشابه را به او میداد. در همین حال، چنهه با به دست آوردن کمان صلیبیِ سریع، نه تنها سلاح بسیار مناسبتری برای مبارزه به دست آورد، بلکه در مجموع 7 امتیاز آماری نیز به او اضافه شد. به خصوص آمار چابکی که از نظر فنی یکی از مهمترین موارد برای او بود.
بای زهمین با درک وضعیت، سرش را تکان داد و طومار را با حالتی بیتفاوت به سمت خودش گرفت.
لیلیث نزدیک او شناور شد و به او تبریک گفت: «خوش به حالت زهمین کوچولو.» نگاهش به طومار بای زهمین دوخته شده بود و چشمانش برق عجیبی داشت.
بای زهمین چیزی نگفت و بعد آرزو کرد طومار از دستانش ناپدید شود و رونی در اعماق روحش شکل بگیرد. رنگ رون زرد بود و شکلهای عجیبی بر رویش داشت که نمیتوانست معنی آنها را بفهمد. پس از مدتی، رون بهطور کامل شکل گرفت و بای زهمین سرانجام دومین مهارت خود را از زمان ورود ثبت روح به زمین به دست آورد.
مهارت بازیابی چیز بسیار عجیبی بود. حداقل چیزی که بای زهمین از مهارتی با این نام انتظار داشت این بود که با توجه به اینکه میمون پلاتینیوم از آن استفاده میکرد، توانایی التیام زخمها یا افزایش سلامتی را به او اعطا کند. البته بدیهی است که طومار مهارت هیچ ربطی به مهارت میمون پلاتینیوم نداشت، به جز نام.
بازیابی استقامت در واقع بسیار مفید بود زیرا اگر نبرد بین دو موجود با قدرتهای یکسان یا مساوی بیش از حد طولانی شود، برنده کسی است که میتواند در دراز مدت از مهارتهای خودش در مبارزه استفاده کند. با این حال، به طور موقت این چیزی بود که بای زهمین به آن نیاز نداشت، بهخصوص با توجه به استقامت طبیعی بالای او که در واقع بالاترین امتیاز او هم بود. البته با کنار گذاشتن آمارهایی مانند مانا و جادو.
«بعداً باید نگاه کنم تا ببینم برای تکامل این مهارت چه مواردی لازمه.» بای زهمین قبل از اینکه به چنهه نگاه کند مقداری فکر کرد و گفت: «بیا بریم داخل پارکینگ و اونجا صحبت کنیم. حرفهایی که میزدی بهنظر خیلی جدی میومدن…»
چنهه با حالتی جدی سری تکان داد و گفت: «موافقم.»
بدون هیچ حرفی برای گفتن، سه نفر دوباره به زیر زمین رفتند.
* * *
وقتی بای زهمین همراه با شانگوان و چنهه به پارکینگ بازگشت، هیچ یک از این سه نفر انتظار نداشتند چنین هرج و مرجی را ببینند.
لیانگپنگ، فو شوفنگ، کایجینگی، ژونگدِ و کانگلان بهصورت پیوسته حرکت کرده و افرادی را کتک زده و پس از پرتاب کردن یکی، سراغ نفر بعدی میرفتند.
برخی از بازماندگان حتی به نظر میرسید که توسط نوعی روح تسخیر شده باشند، زیرا آنها فراموش کرده بودند که لیانگپنگ و بقیه که هستند. آنها در واقع به خود جرات حمله به آنان را داده و انگار برای لحظهای فراموش کرده بودند که آنها انسانهای تکاملیافته هستند؛ نه موجوداتی که انسانهای عادی بتوانند شکستشان دهند.
«چ-چی…؟» برای لحظهای، شانگوان چنان شوکه به نظر میرسید که نمیدانست چگونه صحبت کند.
مخصوصاً با دیدن بیش از پنج جسد بیجان که دیگر قابل شناسایی نبودند، چرا که بهنظر چیزی آنها را زیر پایش له کرده بود.
بای زهمین هم نفهمید جریان از چه قرار است. حداکثر پنج دقیقه از رفتنش گذشته بود اما چطور اوضاع به اینجا رسید؟
«بالاخره، انسانها هم نوعی حیوان هستن.» لیلیث در کنار او ظاهر شد و با صدایی بیتفاوت گفت: «در مواجهه با ترس از مرگ، حتی گربهها هم حاضرن با سگها بجنگن، چه برسه به موجوداتی که به خوبی میدونن مرگ چیه و ازش خبر دارند. که حتی بیشتر از مرگ به معنای پایان است. احتمالا اینکه اون انسان سطح پایین یعنی چنهه با نشون دادن ناتوانی خودش در مبارزه و شکست دادن میمون، باعث شده تا این بیچارهها به حدی بترسن که دیگه کلا نتونن آیندهای برای خودشون متصور بشن و شیطان درونشون رو نشون دادن…»
سپس لیلیث نگاه دیگری به زهمین انداخت و گفت: «خب، حالا میخوای چکار کنی؟»
اشیایی که پس از ناپدید شدن گویها ظاهر شدند، دو گنجی بودند که تا کنون بای زهمین جایی ندیده بود نمونهای از آنها را در اختیار نداشت.
گنجی که از درون گوی نارنجی بیرون آمد نوعی لباس و بیشتر شبیهردایی بود که زنان جاودانه در رمانها می پوشیدند، اما نه به همان اندازه پر زرق و برق.
بای زهمین کنجکاوانه ردای آبی را لمس و جدا از نرمی، اطلاعات آیتم بهطور خودکار به شبکیه چشم او نمایش داده شد.
[ردای رزمی (گنجینهی کمیاب): ردای تمام قدی که میتواند ضربهی اسلحههای معمولی و حتی گلولههای کالیبر کوچک را دفع کند. هنگام پوشیدن آن همه امتیازات به صورت خودکار 5 واحد بیشتر می شوند.]
اساساً، ردای رزمی تا حدودی شبیه به کت کامل او بود با این تفاوت که این مورد بیشتر برای زنان طراحی شده بود. اگرچه در توصیف گنج تفاوتهایی وجود داشت، اما بای زهمین فکر میکرد که احتمالاً تفاوتها چندان زیاد و چشمگیر نیستند.
گنج دوم، یک کمان صلیبی بود که با مقداری حرکت دادن در پرتوهای خورشید میدرخشید.
[کمان صلیبی سریع (گنجینه معمولی): کمانی که میتواند تا 5 تیر را در محفظهاش بارگذاری کرده و دو تیر در ثانیه شلیک کند. هنگام استفاده، بهطور خودکار چابکی را 5+ و قدرت را 2+ امتیاز افزایش میدهد.
«پس…» بای زهمین به دو نفری که کنارش بودند نگاهی کرد و در حالی که با یک دست سرش را میخاراند پرسید: «چطوری تقسیمشون کنیم…؟»
شانگوان و چنهه قبل از اینکه به سه شیءِ روی انبوه آوار نگاه کند، لحظهای به یکدیگر نگاه کردند و به فکر فرو رفتند.
پس از چند دقیقه، چنهه سرش را تکان داد و به کمان صلیبی اشاره کرد: «در حال حاضر واقعاً به سلاح بهتری از این چیزی که دستمه نیاز دارم… حتی اگه بدونم که قراره یه مدت دیگه عوضش کنم بازم لازمه که زنده بمونم تا بتونم اومدن اون روز رو به چشم ببینم.»
بای زهمین به شانگوان نگاه کرد و متوجه شد که او با چشمانی به او نگاه میکند. به عبارت دقیقتر، او به بای زهمین نگاه نمیکرد. حواس او به کت بای زهمین بود.
سپس شانگوان آهی کشید و به لباس رزمی اشاره کرد: «همونطور که چنهه گفت، درسته که من واقعاً اون مهارت رو میخوام چون شاید توضیحاتش ساده باشه ولی در واقعیت چیزی رو در خودش پنهان کرده ولی اول از همه باید زنده بمونم تا بعداً فرصتی برای استفاده کردن از اون داشته باشم. ناامید کنندهست، اما من هنوز به حدی قدرتمند نیستم که به زنده موندن خودم اطمینان داشته باشم.»
در واقع، هم چنهه و هم شانگوان وسوسه شدند بودند تا مهارت را انتخاب کنند. از این گذشته، واقعیت همان گونه بود که شانگوان میگفت. مهارتی در چنین سطح و مرتبهای قطعاً نمیتواند به همان سادگی توضیحاتش باشد، هر چقدر هم که بیفایده بهنظر برسد، احتمالا در سطوح بالاتر درخشیده و شکوه حقیقی خودش را نشان میدهد. متأسفانه، هیچ یک از آنها با قدرت فعلی خود احساس راحتی نمیکردند و اعتماد به نفس آنها برای زنده ماندن از چالشهای بزرگتر چندان بالا نبود، زیرا کشتن موجودات مرتبه اول برای آنها هنوز هم دشوار بود، و هر بار که خود را با بای زهمین مقایسه میکردند، احساس بدتری داشتند. این مورد بهویژه در مورد چنهه بسیار چشمگیر بود.
با به دست آوردن لباس رزمی، آمار شانگوان معادل یک فرد سطح ۵ شده بود، با توجه به اینکه هر سطح 2 امتیاز وضعیت و مهمتر از آن ایمنی در برابر گلولههای کالیبر کوچک و اسلحههایی مانند چاقو و موارد مشابه را به او میداد. در همین حال، چنهه با به دست آوردن کمان صلیبیِ سریع، نه تنها سلاح بسیار مناسبتری برای مبارزه به دست آورد، بلکه در مجموع 7 امتیاز آماری نیز به او اضافه شد. به خصوص آمار چابکی که از نظر فنی یکی از مهمترین موارد برای او بود.
بای زهمین با درک وضعیت، سرش را تکان داد و طومار را با حالتی بیتفاوت به سمت خودش گرفت.
لیلیث نزدیک او شناور شد و به او تبریک گفت: «خوش به حالت زهمین کوچولو.» نگاهش به طومار بای زهمین دوخته شده بود و چشمانش برق عجیبی داشت.
بای زهمین چیزی نگفت و بعد آرزو کرد طومار از دستانش ناپدید شود و رونی در اعماق روحش شکل بگیرد. رنگ رون زرد بود و شکلهای عجیبی بر رویش داشت که نمیتوانست معنی آنها را بفهمد. پس از مدتی، رون بهطور کامل شکل گرفت و بای زهمین سرانجام دومین مهارت خود را از زمان ورود ثبت روح به زمین به دست آورد.
مهارت بازیابی چیز بسیار عجیبی بود. حداقل چیزی که بای زهمین از مهارتی با این نام انتظار داشت این بود که با توجه به اینکه میمون پلاتینیوم از آن استفاده میکرد، توانایی التیام زخمها یا افزایش سلامتی را به او اعطا کند. البته بدیهی است که طومار مهارت هیچ ربطی به مهارت میمون پلاتینیوم نداشت، به جز نام.
بازیابی استقامت در واقع بسیار مفید بود زیرا اگر نبرد بین دو موجود با قدرتهای یکسان یا مساوی بیش از حد طولانی شود، برنده کسی است که میتواند در دراز مدت از مهارتهای خودش در مبارزه استفاده کند. با این حال، به طور موقت این چیزی بود که بای زهمین به آن نیاز نداشت، بهخصوص با توجه به استقامت طبیعی بالای او که در واقع بالاترین امتیاز او هم بود. البته با کنار گذاشتن آمارهایی مانند مانا و جادو.
«بعداً باید نگاه کنم تا ببینم برای تکامل این مهارت چه مواردی لازمه.» بای زهمین قبل از اینکه به چنهه نگاه کند مقداری فکر کرد و گفت: «بیا بریم داخل پارکینگ و اونجا صحبت کنیم. حرفهایی که میزدی بهنظر خیلی جدی میومدن…»
چنهه با حالتی جدی سری تکان داد و گفت: «موافقم.»
بدون هیچ حرفی برای گفتن، سه نفر دوباره به زیر زمین رفتند.
* * *
وقتی بای زهمین همراه با شانگوان و چنهه به پارکینگ بازگشت، هیچ یک از این سه نفر انتظار نداشتند چنین هرج و مرجی را ببینند.
لیانگپنگ، فو شوفنگ، کایجینگی، ژونگدِ و کانگلان بهصورت پیوسته حرکت کرده و افرادی را کتک زده و پس از پرتاب کردن یکی، سراغ نفر بعدی میرفتند.
برخی از بازماندگان حتی به نظر میرسید که توسط نوعی روح تسخیر شده باشند، زیرا آنها فراموش کرده بودند که لیانگپنگ و بقیه که هستند. آنها در واقع به خود جرات حمله به آنان را داده و انگار برای لحظهای فراموش کرده بودند که آنها انسانهای تکاملیافته هستند؛ نه موجوداتی که انسانهای عادی بتوانند شکستشان دهند.
«چ-چی…؟» برای لحظهای، شانگوان چنان شوکه به نظر میرسید که نمیدانست چگونه صحبت کند.
مخصوصاً با دیدن بیش از پنج جسد بیجان که دیگر قابل شناسایی نبودند، چرا که بهنظر چیزی آنها را زیر پایش له کرده بود.
بای زهمین هم نفهمید جریان از چه قرار است. حداکثر پنج دقیقه از رفتنش گذشته بود اما چطور اوضاع به اینجا رسید؟
«بالاخره، انسانها هم نوعی حیوان هستن.» لیلیث در کنار او ظاهر شد و با صدایی بیتفاوت گفت: «در مواجهه با ترس از مرگ، حتی گربهها هم حاضرن با سگها بجنگن، چه برسه به موجوداتی که به خوبی میدونن مرگ چیه و ازش خبر دارند. که حتی بیشتر از مرگ به معنای پایان است. احتمالا اینکه اون انسان سطح پایین یعنی چنهه با نشون دادن ناتوانی خودش در مبارزه و شکست دادن میمون، باعث شده تا این بیچارهها به حدی بترسن که دیگه کلا نتونن آیندهای برای خودشون متصور بشن و شیطان درونشون رو نشون دادن…»
سپس لیلیث نگاه دیگری به زهمین انداخت و گفت: «خب، حالا میخوای چکار کنی؟»