پس از ناپدید شدن زهمین از موقعیت خود و حالا که میتوانست بدون نگرانی دربارهی حملهی مارها در یک مسیر مستقیم حرکت کند، هیچ چیزی نمیتوانست سرعت وحشتناکش را محدود کند.
با داشتن نزدیک به دویست امتیاز چابکی، فاصله بین او و یکی از مارهای جهشیافته در یک لحظه به صفر رسید.. جانور از شدت درد ناله میکرد و با دیدن ظاهر شدن زهمین، بلافاصله مقداری از مخاط اسیدیاش را شلیک کرد..
بای زمین با زاویهای غیرطبیعی به سمت چپ خم شد، گویی بدنش از لاستیک ساخته شده باشد و از مرگ حتمیاش بهوسیلهی اسید جاخالی داد. با استفاده از همان حرکت، شمشیر خود را از بالا به پایین تاب داد و سعی کرد با ایجاد ضربهای سریع، بدن مار را برش بزند ولی…
با کمال تعجب، فلسها قابل بُرش نبودند و برای اولین بار از زمانی که شمشیر شوانیوان را بهدست آورده بود، زهمین نتوانست از دفاع دشمن خود عبور کند. نهتنها فلسهای مار بسیار سخت بود، بلکه حالا روی تیغهی شمشیرش مایع لغزندهای را احساس میکرد که بهطور مشخصی قدرت ضربهاش را کاهش داده بود..
مار جهش یافته دم خود را مانند شلاق تکان داد و با نگاهی پر از قصد قتل به سمت بای زمین کوبیدش. قدرت دم او به اندازهای بود که هر موجود مرتبه یکی را میتوانست با کمک آن خرد و خمیر کند..
با این حال، بای زمین مخفیانه این حرکتش را مسخره کرد و به جای طفره رفتن، مشت چپش را محکم کرده و به سمت مار قدم برداشت.
وقتی مشت کوچک و دم بزرگ و با ضخامت مار با هم برخورد کردند، آن صحنهی معمولی و مورد انتظار لهشدن انسان اتفاق نیفتاد.
ولی در لحظهی بعد، مار جهشیافته بار دیگر به طرز دردناکی شروع به خشخش کرد و بدنش مانند بادبادکی که طنابش پاره شده باشد، در آسمان به پرواز در آمد و بدنش به ساختمانی برخورد و ساختمان، همراه با صدایی مهیب و بلند فرو ریخت.
بای زمین بهموجود، مهلتی برای دوباره سرپا شدن نداد و در حالی که شمشیر خود را غلاف کرده بود جلو رفت. پس از رسیدن به مار، بالای سرش نشست و پاهایش را محکم به اطراف مار گرفت و بیرحمانه و با تمام وجود، شروع به ضربه زدن کرد.
بام! بام! بام! بام! بام!
تفاوت بای زمین قبلی با فعلی، بههیچوجه ناچیز نبود. او پس از تکامل به مرتبهی اول و کسب موفقیتآمیز شغل دیوانهخون، قدرت بسیار زیادی به دست آورده بود.
قدرت حمله بای زهمین در هنگام استفاده از سلاحهای خاص یا دست خالی بهعنوان یک دیوانه، 20 درصد افزایش مییافت. بنابراین، ضربات او در این زمان در واقع چندین برابر قویتر از حد معمول بوده و در کنار آن،بهخاطر کشتن چند موجود دیگر درون بازهی پنج دقیقهای، کل امتیاز قدرتش هم ۶ درصد اضافه بر آن افزایش پیدا کرد.
مار جهشیافته، همان تکچشم خود را کاملا باز کرد و از درد فریاد کشید. با تمام وجود شروع به پیچاندن بدنش کرد اما به هیچوجه نتوانست بای زمین را تکان دهد. حتی زمانی که در این فرآیند به ساختمانهای دیگر برخورد کرد، باز هم نتوانست ذرهای او را از پشتش تکان دهد. فلسهایش پس از چند لحظه شکسته و خون شروع به جاری شدن کرده بود، اما ضربات بای زهمین هنوز ادامه داشتند.
حرکات مار جهش یافته به طور محسوسی کند و کندتر شد و برق خفیف چشمنانش نشان میداد که زندگی در حال خارج شدن از بدنش است.
بای زمین از پشتش احساس خطر کرد اما نیازی به چرخیدن نداشت تا بداند مهاجم چه کسیست. فقط با قضاوت از روی صدای باد مشخص بود که دشمنش چیزی جز یک زنبور غول پیکر نیست!
او به سردی خندید و در حالی که مشتهایش به سمت سر مار جهشیافته می کوبید، به آرامی گفت: «دیوار خون!»
در کمال تعجب، دیواری به ارتفاع دو متر از خون جانوران بزرگی که لاشهشان رو زمین انباشته شده بود خارج شد و بدن زنبور را از وسط به دو نیم تقسیم کرد..
مصرف مانا اینبار نیز قابل توجه بود، ۲۰ امتیاز تنها برای ایجاد یک دیوار. اما این رخداد نیز طبیعی بود چرا که او به هیچ وجه بر این انرژی جدید مسلط نشده و مانند شانگوان فقط یک درک اولیه از آن داشت.
با این حال، آنچه در ادامه اتفاق افتاد، بسیار غافلگیرکننده بود. هنگامی که نیش زنبور غولپیکر به دیوار خون برخورد کرد، بدون اینکه ذرهای راهش سد شود، مثل نواری از آب، آن را کنار زده و به سادگی از آن رد شد.
بدن زنبور غولپیکر هم ناگهان شروع به درخشیدن کرد و به تدریج اندازهاش نیز کمکم افزایش پیدا کرد. او مشخصاً داشت خون دشمنش را جذب میکرد تا قدرتمندتر شود!
با این حال، بای زمین چگونه می توانست زنبور جهشیافتهای را که در روز اول آخرالزمان کشته بود فراموش کند؟ در آن زمان، زنبور بزرگ فقط مقداری از بدن یک زامبی را جذب کرده بود تا قویتر شود.
شغل دیوانه به عنوان یک کلاس غوغاگر، با قدرت حملهای بیشتر از جنگجویان بازیهای نقشآفرینی شناخته میشد. با این حال، بای زمین در واقع یک دیوانه خون بود.
چه فرقی با دیوانگان معمولی داشت؟ جادو!.
«نیزههای خون!»
صدای بای زهمین در سراسر میدان نبرد طنینانداز شد و دیوار خون ناگهان از هم باز شده و مانند اژدر، دو نیزه قرمز بزرگ از دلش خارج شد. زنبور غولپیکر حتی زمانی برای عقب نشینی نداشت و نیزههای خونی، هر دو بالش را مثل ورقههایی از جنس کاغذ سوراخ کرده و کنار زدند.
زنبور، فریاد عجیبی سر داد و بر زمین افتاد و پس از آن جز تکان دادن بدنش نتوانست کاری انجام دهد. بدون وجود بالهایش، زنبور، دیگر قدرت کافی برای آزادانه حرکت کردن را نداشت، زیرا تحمل وزنش برای او خیلی زیاد بود. بهخصوص که با وجود تکامل، چندین برابر نیز رشد کرده بود.
[شما قدرت روح مارِ جیالائو سطح 45 را به دست آوردید. قدرت و استقامت شما به ترتیب +۴ و +۲ واحد افزایش پیدا کرد.]
[شما به سطح 34 رسیدید…]
[اراده خون: ۶.۷ از ۵۰ درصد]
او بدون استراحت، با سرعت تمام به جلو دوید و قبل از اینکه زنبور جهشیافته حتی بتواند از درد نالهای بکند، سرش پس از یک جرقه سریع از بدنش جدا شد.
[شما قدرت روح زنبور خونخوار سطح 39 را به دست آوردید. چابکی شما ۵ واحد افزایش یافت.]
[اراده خون: ۷.۶ از ۵۰ درصد]
به تدریج، نیروی روحی که او از موجودات مرتبه اول دریافت میکرد کمتر میشد. تجربهی بهدست آمده همچنان بالا بود ولی امتیازات و آمار اضافی کمتر شده بود. حال مسئله این بود که آیا همین امتیازاتم بالاخره قرار بود به پایان برسند یا نه.
ناگهان صدای انفجاری در میدان جنگ بلند شد و بای زمین درست به موقع سر رسید و لیانگپنگ را دید که با یکی از گربههای جهشیافته با خال سبز مبارزه کرده و با چکشش او را دنبال میکند..
«اوهو!» بای زهمین از اینکه آن دو ناامید نشده و وارد مبارزه شدهاند تعجب کرد.
ظاهراً این یکی گربه، پس از برخورد کردن با مار جهشیافته مقداری زخمی و مجروح شده بود.
اما خود مار جهشیافته همچنان در نبردی کشنده با گربههای جهشیافته خالسبز بود و نمیتوانست حرکتی انجام دهد. لیانگپنگ نیز از همین فرصت برای حمله کردن استفاده کرد.
در مورد چنهه هم… او به همهطرف حرکت کرده و به سمت سومین مار شلیک میکرد و آن را دنبال خودش میکشید.
البته تیرهای او قدرت نفوذ به فلسهای مار را نداشت، زیرا آنها فقط تیرهای معمولی بودند که با کمی مانا قدرتشان افزایش پیدا کرده بود، اما همین تیرها هم دردی کافی در بدن موجود ایجاد میکردند تا خشمگین شده دنبالش کند..
شاید مار جهشیافته سریعتر بود، اما چنهه حیلهگرانه بدون اینکه گرفتار شود از ساختمانی به ساختمان دیگر میپرید. هر بار که ساختمانی تخریب میشد به ساختمان دیگری می پرید و به کارش ادامه می داد.
علاوه بر این، مار جرأت توقف برای شلیک گویهای اسیدیاش را نداشت، چرا که به نظر می رسید هنوز خاطرش مانده که بهخاطر انجام همین کار به دشمنش فرصت داد تا یکی از چشمهایش را سوراخ کند.
به لطف این دو نفر، بای زهمین برای چند ثانیه مزاحمی نداشت و توانست با خیال راحت مار و زنبور جهشیافته را شکست دهد.
آخرین مار جهش یافته هم ظاهراً متوجه شده بود که اوضاع خوب نیست و به سرعت شروع به فرار کرد. زمانی که بای زمین متوجه آن شد، فقط توانست انتهای دمش را ببیند که وارد جنگل در حال سوختن میشود.
شاید در جنگل هم احتمال مردن داشت ولی اگر میتوانست به خوبی از مایع محافظ روی فلسهایش استفاده کند، احتمالا میتوانست به سلامت فرار کند. اما اگر اینجا میماند و وارد جنگل نمیشد، مطمئن بود که فوراً جان خواهد داد و هیچ امیدی به آیندهاش نیست.
قسمت ۹۶: مبارزه با موجودات مرتبه اول(بخش دوم)
پس از ناپدید شدن زهمین از موقعیت خود و حالا که میتوانست بدون نگرانی دربارهی حملهی مارها در یک مسیر مستقیم حرکت کند، هیچ چیزی نمیتوانست سرعت وحشتناکش را محدود کند.
با داشتن نزدیک به دویست امتیاز چابکی، فاصله بین او و یکی از مارهای جهشیافته در یک لحظه به صفر رسید.. جانور از شدت درد ناله میکرد و با دیدن ظاهر شدن زهمین، بلافاصله مقداری از مخاط اسیدیاش را شلیک کرد..
بای زمین با زاویهای غیرطبیعی به سمت چپ خم شد، گویی بدنش از لاستیک ساخته شده باشد و از مرگ حتمیاش بهوسیلهی اسید جاخالی داد. با استفاده از همان حرکت، شمشیر خود را از بالا به پایین تاب داد و سعی کرد با ایجاد ضربهای سریع، بدن مار را برش بزند ولی…
با کمال تعجب، فلسها قابل بُرش نبودند و برای اولین بار از زمانی که شمشیر شوانیوان را بهدست آورده بود، زهمین نتوانست از دفاع دشمن خود عبور کند. نهتنها فلسهای مار بسیار سخت بود، بلکه حالا روی تیغهی شمشیرش مایع لغزندهای را احساس میکرد که بهطور مشخصی قدرت ضربهاش را کاهش داده بود..
مار جهش یافته دم خود را مانند شلاق تکان داد و با نگاهی پر از قصد قتل به سمت بای زمین کوبیدش. قدرت دم او به اندازهای بود که هر موجود مرتبه یکی را میتوانست با کمک آن خرد و خمیر کند..
با این حال، بای زمین مخفیانه این حرکتش را مسخره کرد و به جای طفره رفتن، مشت چپش را محکم کرده و به سمت مار قدم برداشت.
وقتی مشت کوچک و دم بزرگ و با ضخامت مار با هم برخورد کردند، آن صحنهی معمولی و مورد انتظار لهشدن انسان اتفاق نیفتاد.
ولی در لحظهی بعد، مار جهشیافته بار دیگر به طرز دردناکی شروع به خشخش کرد و بدنش مانند بادبادکی که طنابش پاره شده باشد، در آسمان به پرواز در آمد و بدنش به ساختمانی برخورد و ساختمان، همراه با صدایی مهیب و بلند فرو ریخت.
بای زمین بهموجود، مهلتی برای دوباره سرپا شدن نداد و در حالی که شمشیر خود را غلاف کرده بود جلو رفت. پس از رسیدن به مار، بالای سرش نشست و پاهایش را محکم به اطراف مار گرفت و بیرحمانه و با تمام وجود، شروع به ضربه زدن کرد.
بام! بام! بام! بام! بام!
تفاوت بای زمین قبلی با فعلی، بههیچوجه ناچیز نبود. او پس از تکامل به مرتبهی اول و کسب موفقیتآمیز شغل دیوانهخون، قدرت بسیار زیادی به دست آورده بود.
قدرت حمله بای زهمین در هنگام استفاده از سلاحهای خاص یا دست خالی بهعنوان یک دیوانه، 20 درصد افزایش مییافت. بنابراین، ضربات او در این زمان در واقع چندین برابر قویتر از حد معمول بوده و در کنار آن،بهخاطر کشتن چند موجود دیگر درون بازهی پنج دقیقهای، کل امتیاز قدرتش هم ۶ درصد اضافه بر آن افزایش پیدا کرد.
مار جهشیافته، همان تکچشم خود را کاملا باز کرد و از درد فریاد کشید. با تمام وجود شروع به پیچاندن بدنش کرد اما به هیچوجه نتوانست بای زمین را تکان دهد. حتی زمانی که در این فرآیند به ساختمانهای دیگر برخورد کرد، باز هم نتوانست ذرهای او را از پشتش تکان دهد. فلسهایش پس از چند لحظه شکسته و خون شروع به جاری شدن کرده بود، اما ضربات بای زهمین هنوز ادامه داشتند.
حرکات مار جهش یافته به طور محسوسی کند و کندتر شد و برق خفیف چشمنانش نشان میداد که زندگی در حال خارج شدن از بدنش است.
بای زمین از پشتش احساس خطر کرد اما نیازی به چرخیدن نداشت تا بداند مهاجم چه کسیست. فقط با قضاوت از روی صدای باد مشخص بود که دشمنش چیزی جز یک زنبور غول پیکر نیست!
او به سردی خندید و در حالی که مشتهایش به سمت سر مار جهشیافته می کوبید، به آرامی گفت: «دیوار خون!»
در کمال تعجب، دیواری به ارتفاع دو متر از خون جانوران بزرگی که لاشهشان رو زمین انباشته شده بود خارج شد و بدن زنبور را از وسط به دو نیم تقسیم کرد..
مصرف مانا اینبار نیز قابل توجه بود، ۲۰ امتیاز تنها برای ایجاد یک دیوار. اما این رخداد نیز طبیعی بود چرا که او به هیچ وجه بر این انرژی جدید مسلط نشده و مانند شانگوان فقط یک درک اولیه از آن داشت.
با این حال، آنچه در ادامه اتفاق افتاد، بسیار غافلگیرکننده بود. هنگامی که نیش زنبور غولپیکر به دیوار خون برخورد کرد، بدون اینکه ذرهای راهش سد شود، مثل نواری از آب، آن را کنار زده و به سادگی از آن رد شد.
بدن زنبور غولپیکر هم ناگهان شروع به درخشیدن کرد و به تدریج اندازهاش نیز کمکم افزایش پیدا کرد. او مشخصاً داشت خون دشمنش را جذب میکرد تا قدرتمندتر شود!
با این حال، بای زمین چگونه می توانست زنبور جهشیافتهای را که در روز اول آخرالزمان کشته بود فراموش کند؟ در آن زمان، زنبور بزرگ فقط مقداری از بدن یک زامبی را جذب کرده بود تا قویتر شود.
شغل دیوانه به عنوان یک کلاس غوغاگر، با قدرت حملهای بیشتر از جنگجویان بازیهای نقشآفرینی شناخته میشد. با این حال، بای زمین در واقع یک دیوانه خون بود.
چه فرقی با دیوانگان معمولی داشت؟ جادو!.
«نیزههای خون!»
صدای بای زهمین در سراسر میدان نبرد طنینانداز شد و دیوار خون ناگهان از هم باز شده و مانند اژدر، دو نیزه قرمز بزرگ از دلش خارج شد. زنبور غولپیکر حتی زمانی برای عقب نشینی نداشت و نیزههای خونی، هر دو بالش را مثل ورقههایی از جنس کاغذ سوراخ کرده و کنار زدند.
زنبور، فریاد عجیبی سر داد و بر زمین افتاد و پس از آن جز تکان دادن بدنش نتوانست کاری انجام دهد. بدون وجود بالهایش، زنبور، دیگر قدرت کافی برای آزادانه حرکت کردن را نداشت، زیرا تحمل وزنش برای او خیلی زیاد بود. بهخصوص که با وجود تکامل، چندین برابر نیز رشد کرده بود.
[شما قدرت روح مارِ جیالائو سطح 45 را به دست آوردید. قدرت و استقامت شما به ترتیب +۴ و +۲ واحد افزایش پیدا کرد.]
[شما به سطح 34 رسیدید…]
[اراده خون: ۶.۷ از ۵۰ درصد]
او بدون استراحت، با سرعت تمام به جلو دوید و قبل از اینکه زنبور جهشیافته حتی بتواند از درد نالهای بکند، سرش پس از یک جرقه سریع از بدنش جدا شد.
[شما قدرت روح زنبور خونخوار سطح 39 را به دست آوردید. چابکی شما ۵ واحد افزایش یافت.]
[اراده خون: ۷.۶ از ۵۰ درصد]
به تدریج، نیروی روحی که او از موجودات مرتبه اول دریافت میکرد کمتر میشد. تجربهی بهدست آمده همچنان بالا بود ولی امتیازات و آمار اضافی کمتر شده بود. حال مسئله این بود که آیا همین امتیازاتم بالاخره قرار بود به پایان برسند یا نه.
ناگهان صدای انفجاری در میدان جنگ بلند شد و بای زمین درست به موقع سر رسید و لیانگپنگ را دید که با یکی از گربههای جهشیافته با خال سبز مبارزه کرده و با چکشش او را دنبال میکند..
«اوهو!» بای زهمین از اینکه آن دو ناامید نشده و وارد مبارزه شدهاند تعجب کرد.
ظاهراً این یکی گربه، پس از برخورد کردن با مار جهشیافته مقداری زخمی و مجروح شده بود.
اما خود مار جهشیافته همچنان در نبردی کشنده با گربههای جهشیافته خالسبز بود و نمیتوانست حرکتی انجام دهد. لیانگپنگ نیز از همین فرصت برای حمله کردن استفاده کرد.
در مورد چنهه هم… او به همهطرف حرکت کرده و به سمت سومین مار شلیک میکرد و آن را دنبال خودش میکشید.
البته تیرهای او قدرت نفوذ به فلسهای مار را نداشت، زیرا آنها فقط تیرهای معمولی بودند که با کمی مانا قدرتشان افزایش پیدا کرده بود، اما همین تیرها هم دردی کافی در بدن موجود ایجاد میکردند تا خشمگین شده دنبالش کند..
شاید مار جهشیافته سریعتر بود، اما چنهه حیلهگرانه بدون اینکه گرفتار شود از ساختمانی به ساختمان دیگر میپرید. هر بار که ساختمانی تخریب میشد به ساختمان دیگری می پرید و به کارش ادامه می داد.
علاوه بر این، مار جرأت توقف برای شلیک گویهای اسیدیاش را نداشت، چرا که به نظر می رسید هنوز خاطرش مانده که بهخاطر انجام همین کار به دشمنش فرصت داد تا یکی از چشمهایش را سوراخ کند.
به لطف این دو نفر، بای زهمین برای چند ثانیه مزاحمی نداشت و توانست با خیال راحت مار و زنبور جهشیافته را شکست دهد.
آخرین مار جهش یافته هم ظاهراً متوجه شده بود که اوضاع خوب نیست و به سرعت شروع به فرار کرد. زمانی که بای زمین متوجه آن شد، فقط توانست انتهای دمش را ببیند که وارد جنگل در حال سوختن میشود.
شاید در جنگل هم احتمال مردن داشت ولی اگر میتوانست به خوبی از مایع محافظ روی فلسهایش استفاده کند، احتمالا میتوانست به سلامت فرار کند. اما اگر اینجا میماند و وارد جنگل نمیشد، مطمئن بود که فوراً جان خواهد داد و هیچ امیدی به آیندهاش نیست.