ورود عضویت
Blood warlock – 2
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

قسمت ۹۸: برخورد از نزدیک

البته دلیلی که زه‌مین به‌خاطرش می‌خواست به شانگوان کمک کند متفاوت با چن‌هه بود.

یکی از دلایل‌اش این بود که او هنوز زنگوله برنزش را در اختیار داشت. این زنگوله برنز برای بای زه‌مین گنجینه جادویی بسیار مهمی در نظر گرفته می‌شد و در حال حاضر امن‌ترین دفاع او بود. به همین خاطر زه‌مین نمی‌توانست چنین کالایی را به سادگی از دست بدهد. او نمی‌دانست به این زودی‌ها می‌تواند یکی دیگر از این زنگوله‌ها را به‌دست بیاورد یا خیر.

در واقع، تنها دلیلی که او زنگوله‌اش را به شانگوان قرض داد، این بود که پیشرفت کردن خودش به مرتبه‌ی اول و کسب شغل دیوانه‌خون در گروی‌ موفقیت او در پیدا کردن هدفشان درون جنگل بود.

به این ترتیب، او می‌توانست قوی‌ترین حمله خود را از فاصله‌ای دور آماده کند بدون اینکه هدفش بتواند قصد کشتن‌ش را حس کند. یا موفق می‌شد یا نه و اگر هم موفق نمی‌شد نیاز به تضمینی داشت تا همه‌شان بتوانند از آن‌جا فرار کنند.

دلیل دیگرش اما این بود تا لطفی که به گردنش داشت را تسویه کرده باشد و از طرفی هم شانگوان را به خودش مدیون کند.

شانگوان منشأ اسرارآمیزی داشت و حتی با وجود اینکه دنیا تغییر کرده اما خانواده او لزوماً از هم نمی‌پاشید. او زنی مغرور بود و اگر دینی داشت، مطمئناً تمام تلاش خود را می‌کرد تا بتواند لطف کسی که کمکش کرده را جبران کند.

علاوه بر این، او در حال حاضر دارایی مهمی برای گروه بازماندگان بود، زیرا هیچ راهی وجود نداشت که بای زه‌مین بتواند بیش از پانصد نفر را تحت پوشش خودش گرفته و از آن‌ها محافظت کند. او به بازماندگان نیاز داشت وگرنه دشواری رسیدن به خانواده اش هزار برابر سخت‌تر می‌شد!

در گروه فعلی نجات یافتگان، نه تنها فو شوفنگ، کای‌جینگی، ژونگ‌دی و کانگ‌لان شجاعت مبارزه را داشتند. در واقع، چند دانش‌آموز دختر و پسر که بعداً به گروه اضافه شدند هم نشان دادند که با در اختیار داشتن سلاح مناسب، شجاعت مبارزه را در خود دارند.

وقتی بالاخره دانشگاه را ترک کردند، اوضاع کاملاً متفاوت از الان بود و بای زه‌مین می‌خواست از آن استفاده کند.

* * *

بای زه‌مین با رسیدن به لبه جنگل پوشیده از آتش متوقف شد و شروع به فکر کردن کرد.

اگر او زنگوله برنزی را با خود داشت، خروج و ورود به آن مکان برایش کار ساده‌ای بود، زیرا با چابکی فعلی‌اش قطعاً می‌توانست چندین کیلومتر را در حدود یک دقیقه طی کند. اما بدون محافظت مناسب، حتی اگر او تکامل‌یافته و یک موجود مرتبه اول هم بود، قطعاً آسیب می‌دید و حتی ممکن بود بمیرد.

به هر حال، حتی جانوران قدرتمند با دفاع بالا، مانند سوسک شعله ور و مار جیائولائو مجبور به فرار از شعله‌های آتش شدند، چه رسد به او.

او پس از چند ثانیه بررسی جنگل، سرانجام دندان هایش را به هم فشار داد و چند بطری خون را بیرون آورد و آن را به تمام بخش‌های بدنش پاشید.

پس از چند لحظه او یک آدم قرمز شده بود و فقط رنگ چشمانش فرق می‌کرد. بوی تند خون را واقعاً نمي‌شد تحمل کرد، اما در این شرایط، برای او گزینه‌ی دیگری برای انتخاب کردن وجود نداشت.

بای زه‌مین مهارت دستکاری خون خود را فعال کرد و خون روی بدنش با تحریک شدن به‌وسیله‌ی مانا شروع به درخشیدن کرد. کمی بعد، خون روی لباس‌هایش خشک شد و یک لایه عایق نازک تشکیل داد که او را از محیط اطرافش جدا می‌کرد.

«فقط چشمات رو ببند و برو جلو، من راهنماییت می‌کنم.» لیلیث هم کنارش ظاهر شد و به آرامی شانه اش را نوازش کرد.

بای زه‌مین سرش را تکان داد و بدون کلمه‌ای حرف زدن، محکم روی زمین زیر پایش را کوبید وارد دریای آتش شد. سرعت فعلی او با چابکی بیش از 190 امتیاز، تقریباً 20 برابر سریعتر از یک فرد قبل از آخرالزمان بود! این یعنی سرعت فعلی او می‌توانست حتی از یک ماشین فوق سریع در اوج سرعتش هم پیشی بگیرد.

بای زه‌مین تحت هدایت لیلیث از میان شعله‌های آتش عبور کرد.

به نظرش رسید که گرمای طاقت‌فرسای آتش قصد دارد وجود او را به طور کامل در خودش ببلعد و اگر بای زه‌مین دائماً لایه خونی را با مانایش تغذیه نمی‌کرد، خون روی بدنش مدت‌ها پیش تبخیر شده بود.

با این حال، حتی با بیش از 300 امتیاز مانا، این هزینه وحشتناکی بود، او نمی‌توانست برای مدت طولانی آن را تحمل کند.

بالاخره این شعله‌های سرخ بازمانده، یک مهارت رتبه سومی بودند! این آتش بدون آن مهارت، قدرت خاص و بالایی نداشت ولی مطمئناً به اندازه‌ای بود که بتواند خون درون رگ‌های موجودات مرتبه اول را به جوشیدن بیاندازد.

بای زه‌مین که می‌دانست از زمان آغاز آخرالزمان، هر ثانیه بر علیه او می‌چرخد و نمی‌تواند ثانیه‌ای را هدر بدهد، بر لیلیث تمرکز کرد و از سرعت او تا حد ممکن استفاده کرد.

با داشتن این سرعت بالا، ماهیچه‌ی پاهایش به‌حدی سفت شدند که اگر به خاطر استقامت و سلامتی بالایش نبود، مدت‌ها پیش پاره می‌شدند.

حدود نیم دقیقه بعد، صدای لیلیث به شکلی جادویی در گوشش پیچید: «یکم جلوتر یه دریاچه هست که دختره داخل اونه.»

بای زه‌مین بدون ثانیه‌ای فکر کردن پرید و وارد آبی شد که با سرعت وحشتناکی در حال تبخیر شدن بود. او مهارت دستکاری خون خود را غیرفعال کرد و خون روی بدنش بلافاصله توسط آب شسته شد.

وقتی بای زه‌مین بالاخره چشمانش را زیر آب باز کرد، اولین چیزی در مقابل چشم‌هایش شانگوان بود که با چشمان آبی‌اش به او زل زده و مشخصاً می‌پرسید که او اینجا چکار می‌کند و چرا سراغش آمده.

حیف که بای زه‌مین نمی‌توانست زیر آب حرف بزند وگرنه می‌گفت: «از بس هوا خوبه که اومدم آب تنی.»

زه‌مین به او نزدیک شد و دید که صورتش در اثر کمبود هوا شروع به قرمز شدن کرده. شانگوان تا همین مدت هم خوب توانسته بود با توجه به آمارش نفسش را در زیر آب حبس کند.

مشکل این بود که با توجه به زمان انفجار و رها شدن شعله‌های آتش تا این لحظه، چند دقیقه‌ای گذشته و او مشخصاً در تمام این مدت خودش را در زیر آب مخفی کرده بود.

بای زه‌مین به سرعت با دستانش به زنگوله برنزی اشاره کرد و خوشبختانه به‌نظر می‌رسید که او هم منظورش را درک کرده و بلافاصله سری تکان داد و زنگوله را به زه‌مین داد.

خوشبختانه هنوز مقداری نیرو در داخل زنگوله باقی مانده بود چرا که با تمام شدن انرژی‌اش، به مدت یک روز  نمی‌شد از قابلیت محافظتی‌اش استفاده کرد.

در این شرایط هم زه‌مین طبیعتاً قصد نداشت او را مانند فیلم‌های عاشقانه ب*وسد تا اکسیژنش را با او تقسیم کند. پس پشتش را به شانگوان کرد و با اشاره کردن به او فهماند تا به کمرش بچسبد.

شانگوان دندان‌هایش را به هم فشرد و درحالی که از پشت او بالا رفت، مانند اسبی بر او سوارشد. در کمال تعجب، شانگوان بدون لحظه‌ای تردید دست‌هایش را دور گردن و پاهایش را دور کمر زه‌مین حلقه کرد تا کار را تاجای ممکن برایش ساده‌تر کند.

پس از مطمئن شدن از همه چیز، زه‌مین با مقداری پایین رفتن، پایش را به کف دریاچه چسباند و با استفاده از نیرویش، خودش را به سمت بالا پرتاب کرد. در حالت عادی، مقابله با فشار آب بر بدن برای انسان‌ها کار دشواری‌ست ولی به لطف سطح و امتیازات آماری زه‌مین، اینکار برایش مسئله‌ی غیرممکنی نبود و با کمی تلاش، از این کار سر بلند خارج شد.

در لحظه‌ی بعد، زه‌مین و شانگوان با سرعت زیادی سطح آب را کنار زده و از آب خارج شدند.