ورود عضویت
After infinite player – 3
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت

چپتر ۳۶:

یه جیا با خودش گفت نگو که ​​این دوتا میخوان با من به خونه بیان؟

یه لحظه بعد، دوتا شبح به آرومی به اون‌ها نزدیک شدن و با خجالت پرسیدن:《ام-ممکنه موقتاً توی خونه‌ی شما بمونیم؟》

 چنگ کژی که خوشش اومده بود گفت:《خونه‌ی من؟  الب……》

شبح کوچیک شناور شد و روی لبه صندلی یه جیا نشست و با چشمانی گرد و چشم‌انتظار مانند بهش نگاه کرد و گفت:《خواهش میکنیم!》

 چنگ کژی:《……..》

 غرورم جریحه دار شد.

 اون روح‌ها رو نمیشه درمان کرد!

 شما دوتا! احساس همدردی رو که براتون داشتم رو پس بدید! (یعنی مثلا لیاقت احساس همدردی چنگ کژی نداشتن)

 یه جیا:《…….》

 متأسفم، من واقعاً نمی خوام دوتا شبح عجیب دیگه در خونه‌ی من زندگی کنن.

 اما قبل از اینکه بتونه درخواستشونو رد کنه، دست سیاه کوچولو خودی نشون داد.

 زمانی که جی شوان در اون اطراف بود، دست کوچولو کاملاً ساکت بود و حتی تا حد ممکن خودشو در میون بوی یه جیا پنهان کرده بود، اما حالا دوباره پر جنب و جوش شده بود و گفت:《هی، در مورد چی صحبت می کنین؟!》در حالیکه به یقه‌ی یه جیا چسبیده بود، به حالتی که انگار خطری احساس کرده باشه ادامه داد:《اینقدر راحت نرید و توی خونه‌ی بقیه جا خشک نکنید!》

 یه جیا توی دلش به دست کوچولو گفت:《یعنی واقعا از گفتن این حرف خجالت نمی‌کشی؟》

 اشباح ترسان عقب نشینی نکردن. اون‌ها کمی نزدیکتر شدن و گفتن:《چرا تو می تونی بمونی اما ما نمی تونیم؟》

 دست سیاه کوچولو بلند فریاد زد:《مگه اینکه خوابشو ببینید! اجازه ندارید بیاید!》

یه جیا وقتی دید که این سه شبح قراره دعواشون بشه، بالای بینیش(بخش خمیده‌ی بینی) رو فشار داد و گفت:《کافیه.》

 دوتا شبح ترسان و دست سیاه کوچولو فوراً بحثشون رو تموم کردن.  همه برگشتن و به یه جیا نگاه کردن.

 یه جیا گفت:《شما دو تا می تونین فقط چند روز در خونه‌ی من بمونین.》

اشباح ترسناک واقعاً بی ضرر بودن، اما اگر یک فرد معمولی واقعاً با اون‌ها زندگی می کرد، انرژی یانگ در بدنش ضعیف می شد، بنابراین یه جیا نمی تونست به چنگ کژی اجازه بده که این دوتا رو با خودش ببره.

 دست سیاه کوچولو:《!》 مثل بادمجونی که در معرض سرما قرار گرفته بود، همه‌ی بدنش پژمرده شد.

 اما قبل از اینکه دو شبح ترسان هیجان زده بشن، یه جیا روی دو کلمه تأکید کرد:《اقامت موقت.》

 با دیدن چهره‌های ناامید این دو شبح ترسان، حال و هوای دست سیاه کوچولو به طرز غیرقابل توضیحی بهتر شد.

 دو بار خندید و دوباره روی شونه‌ی یه جیا نشست.

 در حالی که چنگ کژی رانندگی می کرد، نگاهی به دست کوچولوی سیاه رنگی که راحت روی شونه‌ی یه جیا نشسته بود انداخت.  ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد:《تا من نمرده ام، شما همتون معشوقه‌ی من هستید.》(یعنی یه لحظه فکرهای ناجور درباره‌ی یه جیا کرد)

 ……احتمالا طرز فکرش درست نبود.

سپس آهی کشید و گفت:《سرنوشت شبحی شما خیلی خوبه.》

 یه جیا:《…….من حاضرم این سرنوشت شبحی رو به تو تقدیم کنم، خیلی ازت ممنونم.》

 دو شبح ترسان در این لحظه مخفیانه به سمت اون حرکت کرده بودن. شبح ترسان بزرگ به مچ دستش چسبیده بود، در حالی که شبح کوچیکه در کف دست یه جیا فشرده شده بود.

 یه جیا ناخودآگاه اون رو فشار داد.

 خنک، نرم و لغزنده.

 کمی شبیه ژله بود.

 سرخی عجیبی روی صورت شفاف شبح کوچولوی ترسان ظاهر شد.

 شبح ترسان بزرگه که به اندازه‌ی کافی تحمل کرده بود، گفت:《هی!  منم می خوام فشار داده بشم!》

 دست سیاه کوچولو هم از روی شونه‌ی یه جیا می‌گفت:《دعوا، دعوا، دعوا.》

 یه جیا:《……….》 الان دیگه از تصمیم خودش پشیمون شده بود.

 .

روز بعد.

 یه جیا پیش از فعال کردن دامنه‌ی شبحیش، بوی خودش رو تغییر داد و با مهارت چهره‌ی خودش رو پنهان کرد و یه بار دیگه به ویلا رفت.

 در کمال تعجب، جی شوان زودتر اونجا رسیده بود.

 به دیوار خالدار بیرون ویلا تکیه داده و پاهای بلندش رو کمی خم کرده بود. چشمانش رو پایین انداخته بود انگار به چیزی فکر می کرد.

 ماشینی دور از اونجا پارک شده بود.

 یه جیا اون برند ماشین رو نمی‌شناخت، اما حتی برای کسی که انواع برندها رو نمیشناحت، میتونست بگه که ماشین بوی پول می‌داد و شبیه ماشین دیشبی نیست.

 یه جیا به طور جدی در مورد یک سوال فکر کرده بود.

 واضحه که هر دوشون از یک بازی بیرون اومدن….  اما چرا چنین تفاوت زیادی در توانایی های مالی این دوتا وجود داره؟

 جی شوان چشمانش رو بالا برد و با دقت به سمت یه جیا نگاه کرد.

 رنگ سیاه چشمانش دیگه از بین رفته و رنگ قرمز تیره‌ی عجیبی جایگزینش شده بود. سپس با لحن ملایمی گفت:《تو دوباره عوض شدی.》 انگار فقط یک واقعیت ساده رو بیان می کرد.

یه جیا با آرامش گفت:《اینجوری راحتترم.》

 جی شوان بلند شد و به سمتش رفت.

 چشمانش کمی نیمه باز بود و لب‌هایش حالت لبخندی به خودشون گرفته بودن که به نظر یه لبخند کامل نبود.《تبدیل انسانیت خیلی خوبه. حتی من هم نتونستم بوی اصلیتو تشخیص بدم.》

 یه جیا:《……..》

 اما البته. عجیبه که بتونه چنین چیزی رو روی یک انسان معمولی مثل چنگ کژی تشخیص بده.

سپس یه جیا بدون اینکه تغییری در قیافه‌اش ایجاد کنه، گفت:《کار خاصی نیست.》

 یه جیا بصورت امتحانی پرسید:《پس، پادشاه، قصد دارید با این مکان چیکار کنید؟》

این مکان تنها جایی در کل شهر اِم بود که توسط بوریاو نظارت نمی شد.  برای اشباح درنده، جای بسیار ارزشمندی بحساب میومد.

 حتی بدون نیاز به فکر کردن در مورد اون، جی شوان طبیعتاً چنین مکانی رو رها نمی کنه.

 بنابراین، بسته به هدف آینده‌ی طرف مقابل، یه جیا تصمیم میگیره که آیا میخواد برای تمیز کردن این مکان ریسک کنه یا نه.

 جی شوان گفت:《لازم نیست من رو پادشاه صدا کنی.》

یه جیا غافلگیر شد:《؟》

 ناخودآگاه سرش رو بلند کرد و به طرف مقابل نگاه کرد اما با اون چشمان قرمز تیره مواجه شد.  انگار جریانی زیرزمینی ناشناخته‌ای در اعماقش موج میزد.

 جی شوان با حالتی معمولی گفت:《فقط اسممو صدا کن.》

 یه جیا:《…این درست نیست!》

 جی شوان ابرویی بالا انداخت و گفت:《چرا درست نیست؟》سپس از یه جیا پرسید:《فکر کردی من بودم که باعث شدم منو پادشاه خطاب کنن؟》

 یه جیا:《………..》

 درسته.

 حتی اگر جی شوان ابتکار عمل برای استفاده از عنوان 《پادشاه》رو به دست نمی گرفت، اشباح و هیولاهای درنده احتمالاً به دلیل ترس و تحسینی که نسبت به او داشتن، جرات نمی کردند که مستقیماً با اسمش خطابش کنن.

 اما…..حتی اگر قضیه از این قرار بود، قبول کردن چنین موردی توسط جی شوان غیر ممکن بود.

 به هر حال، اگر یه جیا تبدیل به تنها شبحی بشه که پادشاه اشباح رو با نام واقعیش صدا بزنه، یعنی خیلی خاصه.

 درست زمانی که یه جیا می خواست این درخواست رو رد کنه، جی شوان به آرومی اضافه کرد:《مگه منو تحسین نمی کنی؟》

 یه جیا:《……………》

《من به تو این اجازه رو میدم که منو با اسم واقعیم صدا کنی.》 لبخند روی لب های جی شوان عمیق تر شد، اما صداش همچنان آرام و بی تفاوت بود:《احساس افتخار نمی کنی؟》

 یه جیا: 《…………》

 دندان هاش را به هم فشار داد.

 این بچه لعنتی.

جدا از اینی که جی شوان چند سال پیش میخواست یه جیا رو بکشه، میشه گفت قبلا جی شوان حداقل بانمک‌تر بود.

سپس یه جیا با بی‌میلی اون دو کلمه رو از بین دندان های فشرده شدش به زبون آورد:《…جی شوان.》

 جی شوان پس از به دست آوردن اونچه که میخواست، با رضایت برگشت. انگشت رنگ پریده و باریکش رو کمی بالا برد.

سپس زنجیر آهنی سنگینی در همون لحظه سقوط کرد و دروازه‌ی زنگ زده به آرامی به سمت داخل باز و جی شوان وارد اون ملک شد.

 یه جیا برای لحظه‌ای مات و مبهوت، و همچنین کمی متحیر موند.

 جی شوان برگشت و بهش نگاه کرد و گفت:《دنبال من بیا.》

《از من نپرسیدی که میخوام با اینجا چیکار کنم؟》

 یه جیا گفت:《اوه.》 و به سرعت به سمت طرف مقابل رفت.

 دوباره به ویلا رسیدن.

 ویلای متروکه در میان علف‌های بلند و هرز، خیلی آروم نشسته بود.  برخلاف اونچه در شب بود، در روز، مُرده به نظر می رسید.

 وضعیت و ویژگی‌های هر گودال یین یکسان نبود.  به وضوح، ویژگی های این مکان بین شب و روز کاملاً متفاوت بود.

 جی شوان انگشتش رو کمی بالا برد،

 زمین زیر پاشون برآمده و خیلی زود سفید شد.

 جمجمه‌ی  سفید رنگ بزی به همراه بدن بزرگش، پس از احضار از توی زمین بیرون آمد.

 جی شوان گفت:《ادامه بده.》

 ماهی خونین گو مطیعانه به سمت اعماق این ویلا شنا کرد. در حالیکه دمبش به آرومی عقب جلو میرفت، در جلوی درب ناپدید شد.

 فریاد وصف ناپذیری از اعماق ساختمان بلند شد.

 انگار کل ویلا داشت فریاد می زد،

از اونجایی که یه جیا دیروز انرژی یین زیادی در اونجا خورده بود، حتی با اینکه الان روز بود، می‌تونست تغییراتی رو که از اعماق ویلا میومد رو حس کند.

 گویا نیروی ویلا توسط نیروی خارجی تخلیه میشد، انرژی یین در این گودال یین به سرعت محو شد – تا زمانی که کاملاً از بین رفت.

 ویلا خیلی زود به یک ساختمان معمولی تبدیل شد.  دیگه نشانه‌ای از زندگی درش نبود.

 خیلی زود ماهی خونین گو جلوی درب ظاهر شد.

در اون اطراف در حال آرام شنا کردن بود و چند ثانیه طول کشید تا به جی شوان برسه. بلافاصله پس از رسیدنش، سرش رو بلند کرد و یک توپ کوچک و سیاه به اندازه یک مشت در کف دست جی شوان قرار داد.  در مرکز اون، به نظر می رسید نوعی مه سیاه به آرامی در در حال چرخش بود.

 یه جیا پس از احساس کردن اون بوی آشنا، حس کرد شکمش در حال پیچ خوردنه.

 جی شوان سر ماهی خونین گو رو مالید و گفت:《بچه‌ی خوب.》

 ماهی خونین گو آروغ زد.

 به نظر می رسید بالاخره متوجه وجود یه جیا شده بود.

 ماهی خونین گو چرخید و به سمت یه جیا شنا کرد.  سر بزرگ خودش رو با محبت به کف دست یه جیا مالید و سپس برگشت تا شکمش که از خون و استخوان ساخته شده بود رو نشون بده.

یه جیا لحظه ای تردید کرد.  سپس خم شد و شکم اون رو نوازش کرد.

 خنک و نرم بود، مثل سطح یک توپ خیس – اما یه جیا باید مراقب باشه که دستش در اون فرو نره وگرنه اوضاع خیلی عجیب میشه.

 ماهی خونین گو که به اونچه که می خواست رسید، با خوشحالی دمب ماهیگونه‌ی بزرگش رو تاب داد. با این کار کمی خون روی یه جیا پاشید.

 ناگهان یه جیا احساس کرد که چیزی آشنا نزدیکش میشه.

 جی شوان پشت سرش خم شده بود، حضور قوی اون ناگهان به حریم شخصی یه جیا حمله کرد.

 صدای آهسته و شادش به گوش یه جیا نزدیک شد و گفت:《پُره.》

 ذهن یه جیا قفل و اندام هاش فورا سفت شدند.

 به خاطر چیز دیگه‌ای نبود……فقط همین بود……

 واقعا بوی خوبی داشت.

 به نظر می رسید که توپ سیاه همین حالا گرسنگی سرکوب شده‌ی یه جیا رو برانگیخته.  این باعث شد که یه جیا به انرژی یین اطرافش حساس بشه… درست مثل دیشب.

 یه جیا نوک زبانش را روی دندان هایش فشار داد.  او می‌توانست بفهمد که دندان‌های آسیابش آماده‌ی خوردن هستن.

 انگیزه عجیبی در درونش در حال شکل گیری بود.

می خواست به جی شوان حمله کنه.