ورود عضویت
After infinite player – 3
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت

چپتر ۳۵:

یه جیا در حال بررسی دستگاه تشخیص توی دستش بود.

 حدسی که زده بود اشتباه نبود.  این دقیقا یه وسیله‌ایه که توی بازی خریده شده بوده.

هنوز عواقب ناشی از “پرخوری” در ویلا ناپدید نشده بود. یه جیا همچنان می‌تونست گرسنگی رو در درون وجودش احساس کنه جوریکه گودال یین پشت سرش حالت بسیار جذابی به خودش گرفته بود.  انگار چیزی در تاریکی وجودش داشت که صداش می کرد.

 یه جیا چاره ای جز منحرف کردن بخشی از توجه‌ش نداشت، بنابراین میل خودش رو مهار کرد تا از تسلیم شدن به خواسته هاش و بازگشت دوباره به اونجا جلوگیری کند.

 ناگهان، بدون هیچ هشداری، احساس کرد وجودی حتی قدرتمندتر و جذاب‌تر از یه سمت دیگه داره بهش نزدیک می‌شه.

 با مقایسه‌ی این دو، گودال یین دیگه معطر نبود.

 توجه‌ش فوراً به اون وجود جلب شد.

 انگشتان یه جیا کمی سفت شده بودن و در حالیکه گلوش نمیتونست جلوی خودش رو بگیره، ناخودآگاه سرش رو بالا گرفت و به سمت اون بو نگاه کرد.

یک ماشین اسپورت نه چندان دور جلوی همه ایستاد.

 یه جیا ناگهان احساس بدی پیدا کرد.

 درب ماشین باز شد.

 اون حس بد به حقیقت پیوست.

 یه جیا با خودش فکر کرد:《…خواهش میکنم این کار رو با من نکنین.》

 او فقط به اندازه‌ای زمان کافی داشت که بوی انسان رو از بدنش پنهان کنه…این کار برای اونی که تازه از ویلای پر از انرژی یین بیرون اومده بود، کار سختی نبود.

 اما….احتمالاً برای فرارش دیگه خیلی دیر شده بود.

 مخصوصاً اگر که طرف مقابلش به سمت اون راه می رفت.

 چشمان تیره‌ی اون مردی که از ماشین پیاده شده بود، اطراف رو کمی نگاه کرد.  نگاه ملموسش پیش از اینکه به جایی دیگه معطوف بشه، به آرومی مردم اطرافش رو بررسی کرد.

 دستش رو دراز کرد و گفت:《جی شوان.》

 ژائو دونگ هم ناخودآگاه دستش رو دراز کرد و با شور و شوق دست طرف مقابل رو فشار داد و گفت:《ژائو دونگ. سلام، سلام.  شما مالک این ملک هستید؟》

 جی شوان:《بله.》

چنگ کژی هم با شوق دستش رو دراز کرد و گفت: 《چنگ کژی هستم. سلام.》

 یه جیا: 《……….》

 دیدش تاریک شد.

 مطمئناً، چشمان اون مرد کمی تغییر کرد و لب های رنگ پریده اش به طور نامحسوسی به هم چسبیده شده بودند، ولی در صداش حالت معنی داری پدیدار شد: 《سلام.》

 —-اگر یه جیا می دونست که همچین روزی فرا میرسه، هرگز در مورد اسم چنگ کژی دروغ نمیگفت.

 درست همون موقعی که حالت که سرگیجه بهش دست داده بود، دید جی شوان به یه جیا افتاد.

سپس گویی نگاهش از پرتگاهی عمیق به پایین افتاده باشه رو پایین آورد و پرسید:《و ایشون کی هستن؟》

 یه جیا فقط الان متوجه شد که از بین سه نفر حاضر، اون تنها کسی بود که خودش رو معرفی نکرده بود.

 جی شوان با انگشتانی سفید و باریک، با مفاصل خوش فرمش، به آرومی دستش رو به سمت یه جیا دراز کرد.

 یه جیا فقط میتونست خودش رو محکم نگه داره و دست طرف مقابل رو با دست راستش بگیره و بگه:《….یه جیا.》

دست جی ژوان خیلی سرد و کف دستش خشک شده بود. دست دادنشون مقداری قدرت داشت.

وقتی همین چند لحظه پیش با دو نفر دیگه دست داده بود، فقط مثل یک دست دادن کوتاه و مؤدبانه بود. اما الان انگشتانش کمی سفت شده بود به طوری که کف دستشانشون همدیگه رو لمس میکردن و مخصوصا اینکه جی شوان با انگشت شستش، پشت دست طرف مقابلش رو هم به آرامی نوازش میکرد.

 قبل از اینکه یه جیا بتونه واکنشی نشان بده، جی شوان دستش رو عقب کشید.

 دوباره چشمش به ژائو دونگ افتاد، سپس پرسید:《خب، چی شده؟》

قیافه‌ش اونقدر آرام و صمیمانه بود که با یک فرد معمولی که تصادفاً یک ویلای مرگبار خریده بود تفاوتی نداشت.  خوده یه جیا نزدیک بود یک لحظه گولشو بخوره.

 اما در واقع……..

 جی شوان به عنوان پادشاه اشباح، تنها گودال یینی رو که توسط بوریاو نظارت نمیشد رو خریده بود.

 چجور ممکنه ندونه که چنین اتفاقی برای اموالش داره می‌افته؟!

 ژائو دونگ شروع به توضیح جزئیات برای اون کرد و چنگ کژی گهگاهی چند کلمه‌ای به حرف‌هاش اضافه می کرد.

 یه جیا حواسش پرت شد.

به نظر می‌رسید که در دستش هنوز مقداری سردی از طرف مقابل باقی مونده و همچنان می‌توانست نیروی حاصل از دست دادنش رو حس کنه.  مثل نوعی شبح که از بین نمیره، این احساس به پوستش چسبیده و باعث شده بود که به شدت گرسنه بشه.

حواس پنج گانه‌ش که هنوز بسته نشده بودن، عطر و انرژی موجود در هوا رو که در هوا پخش شده بود، به حالت ولع جذب کرد.

 این نوع بی قراری عجیب یه جیا رو خیلی ناراحت کرده بود.

 اومدن جی شوان در چنین موقعیتی اتفاق خیلی بدی بود.

دقیقا زمانی بود که بعد از سیر نشدن، گرسنگی خودش رو سرکوب می کرد.  در حالی که در چنین حالتی قرار داشت، مجبور شد با چیزی روبه‌رو بشه که میشه اون رو بهترین غذای با کیفیت در این دنیا در نظر گرفت – و این حتی یک غذای لذیذ عالی‌ای بود که قبلاً چشیده بود.

 این باعث شد که یه جیا به طور غریزی بخواد بهش نزدیک‌تر بشه و همه چیز رو در بر بگیره.

ولی خودش رو مجبور کرد که چشمانش رو پایین بندازه و نگاهش رو روی انگشتان پاش متمرکز کنه.

 اما با از بین رفتن حواس بینایی‌ش، حواس دیگش بیش از پیش حساس شدن.

 میتونست هوای خنک اطراف پوست طرف مقابل رو حس کنه.  وقتی صحبت می کرد می تونست ارتعاشات ظریف تارهای صوتی اون رو بچشه. میتونست بوی غنی و معطری رو که از اعماق بدن جی شوان میومد رو حس کنه.

 «…..بنابراین من به اون جوانانی که به دنبال ماجراجویی بودن گفتم که این یک مکان دیدنی یه خانه‌های جن زده بود که پس از مشکلات مالی رها شده، اما مکانیزم‌ها و دستگاه‌های داخلش در اونجا رها شده بودن…».

جی شوان ابرویی بالا انداخت و گفت:《مشکلات مالی؟》

 صداش آهسته و آرام بود و هیچ نارضایتی‌ای شنیده نمیشد، اما بازم بنا به دلایلی، بقیه دلهره گرفتن.

 ژائو دونگ با عجله سعی کرد وضعیت رو تغییر بده،:《نه، نه، منظور شیائو چنگ این نبود. ولی در اون لحظه چاره‌ای نداشت و این کار رو برای جلوگیری از درز اطلاعات انجام داد…》

 جی شوان به آرامی خندید و گفت:《متوجهم.》

《من فقط نگران این بودم که با این مکان چیکار کنم.  با تشکر از……آقای چنگ، شما ایده‌ی خوبی به من دادید.》

  جی شوان برای مدت کوتاهی در گفتن «آقای.  چنگ》 مکث کرد. موقع گفتنش یه لبخند ملیحی روی لبش پدیدار شده بود. سپس ادامه داد:《در عوض باید ازشون تشکر کنم.》

 این بار ژائو دونگ وحشت کرد:《یک دقیقه صبر کنید، واقعاً میخواید اینو به یه تجارت تبدیل کنید؟ مگه به اندازه‌ی کافی و واضح براتون توضیح ندادم؟  این ملکی که شما خریدید ممکنه واقعاً تسخیر شده باشه…..》

 یه جیا به خودش اومد.

 با اینکه چشماش هنوز پایین بود، اما به مکالمه‌ای که بین سه نفر در جریان بود توجه کرد.

 حتی الانم افراد بوریاو هنوز نمیدونستن که این مکان یک گودال یینه.  این قابل درک بود چونکه اون‌ها توانایی یه جیا برای درک انرژی یین رو نداشتن.  برای اون‌ها زمان زیادی طول میکشه که تعیین کنن آیا مکانی به طور خودکار انرژی یین رو جمع آوری میکنه یا نه، چونکه تنها پس از آزمایش‌های گسترده میتونن به این نتیجه برسن.  برای اون‌ها در حال حاضر، این ملک چیزی بیش از یک ویلایی که گمان می کننن توسط اشباح تسخیر شده نبود.

چنگ کژی تکرار کرد:《آره! نمیدونین این مکان چقدر خطرناکه؟》

 یه جیا باید به دقت فکر کنه که دفعه‌ی بعد که از پیشرفت خودش گزارش میده، چجوری باید «چنگ کژی» رو نجات بده.

 جی شوان ادامه داد:《به هر حال من یک تاجرم.  تحقیقات و اقدامات شما با برنامه‌ی من تداخل پیدا میکنه. علاوه بر این، مگه اگر این مکان توجه ناخواسته‌ای رو به خودش جلب کنه، ارزشش رو که از دست نمیده؟》

 دیدگاه تجاری یا نه، حرف‌هاش قابل درک و معقول بودن.

 اما یه ثانیه‌ی بعد، جی شوان اضافه کرد:《ولی……..》

 توجه همه فوراً جلب شد.

 جی شوان آهسته صحبت کرد:《بسته شدن و آزمایش انبوه باعث آشفتگی بیش از حد میشه. اگر سطحش رو پایین نگه دارید، من موردی ندارم.》

 《شما می تونید کارکنانی رو بفرستید که با همراهی من بررسی کنن که این مکان چقدر خطرناکه.》

سپس نگاهش به آرامی به سه نفری که جلوش بودن افتاد، و بعد بالاخره روی چنگ کژی متوقف شد و پرسید:《شما مایلید که با من همکاری کنید؟》

چنگ کژی خشکش زده بود از خودش پرسید:《چ…چرا آخه من؟》

 چنگ کژی برای محافظت کردن این واقعیت رو که یه جیا برای نجات کسی و همچنین محافظت از دو شبح ترسان بی گناه وارد اون مکان شده بود رو به کسی نگفته بود، در واقع همه چیز رو به ژائو دونگ و دیگران نگفته بود.  دقیقتر بهش نگاه کنیم، حقیقت رو گفت اما در گزارشش درجه‌ی خطر این مکان رو خیلی کم کرده بود.

 از نظر افراد بوریاو، سطح تسخیر در این ویلا حداکثر در پایین ترین سطح بود – سطحی که فقط میتونه مردم رو از ترس از هوش ببره.

 به همین دلیل، ژائو دونگ پیش از موافقت کردنش، فقط به یک لحظه فکر کردن نیاز داشت:《خیله خب.》

 قیافه‌ی چنگ کژی ناراحت بود.  او با ناراحتی احساس کرد که داره خفه میشه—منظور مردم از بلند کردن یک سنگ و ضربه زدن به پای خودشون، همینه!(گویا یه ضرب المثله)

 او توانایی این رو نداشت که اون مکان رو زنده ترک کنه!

 در این لحظه یه جیا به موقع مداخله کرد:《اما امروز خیلی دیره و همه‌ی ما خسته هستیم. فردا چطوره؟》

 نگاه جی شوان نیم ثانیه روی یه جیا موند، بعدش بالاخره سرش رو تکون داد و گفت:《خیله خب.》

 چنگ کژی یه جیا رو به شهر برگردوند.

 همینطور که رانندگی می کرد، کمی گیج شده بود، بعدش گفت:《فردا چیکار کنم برادر؟ من واقعاً در سطحی نیستم که بتونم به چنین مکانی وارد و خارج بشم …. و اگرچه اون ملاقات در طول روزه و هوا روشنه، اما من هنوزم واقعاً می ترسم!》

یه جیا کمی از استفاده از اسم چنگ کژی پشیمان شده بود.

با خودش فکر میکرد آیا این تاوان دروغگوییمه؟!  مطمئناً یک دروغ به دروغ های بیشتری نیاز داره که واقع بینانه‌تر به نظر برسه……..اَه، اشتباه کردم.

 یه جیا که بارها دروغ گفته بود، آه، انگار تیری به زانوش وارد شده. آخ.

 اما خوشبختانه، در همون لحظه‌ای که این سه نفر صحبت کرده بودن، یه جیا قبلاً به یک اقدام متقابل فکر کرده بود.

 سپس بدون تغییر در قیافه‌اش به چنگ کژی گفت: 《نگران نباش، فردا من به جای تو میرم.》

 چنگ کژی متحیر شد و گفت:《اما…اون مالک عصبانی نمیشه؟》

 یه جیا:《بهش میگم مریض هستی و من به عنوان جایگزین اومدم.  احتمالاً طرف روی هوا گفته که تو به اونجا بری. پس نباید مشکلی پیش بیاد.》

یه جیا ادامه داد:《و اینکه ازت ممنونم.》

 ———یه جیا می دونست که چرا چنگ کژی برخی از مسائل در مورد وضعیت ویلا رو پنهان کرده که خطرناک به نظر نرسه.  به این دلیل که این تنها راهی بود که می‌تونست توضیح بده که چرا گوان تیانی بدون اشاره به دخالت  یه جیا زنده مونده.

 وقتی این رو گفت اونقدر جدی بود که باعث شد چنگ کژی کمی خجالت بکشه.

 چنگ کژی نگاهش رو به سمت دیگه‌ای برگردوند و به سختی گفت:《من این کار رو برای شما انجام ندادم.  من بیشتر نگران بودم که اداره اون دوتا شبح کوچولوی بیچاره رو بکشه…》

 چنگ کژی پس از گفتن این جمله چیزی به یاد آورد:《آه، حالا که بحثش پیش اومد، اون‌ها الان کجان؟ چرا اینجا نیستن؟》

 حالا که به گذشته فکر می کنم، به نظر می رسید که الان کاملاً ناپدید شدن.

 یه جیا جواب این سوال رو خیلی خوب میدونست.

 با وجود جی شوان، عجیبه اگر اون‌ دوتا شبح فرار نمی کردن. سپس شانه بالا انداخت و گفت:《نمیدونم.》

 در این لحظه صدای آرومی با احتیاط از روی صندلی عقب بلند شد:《اووم………》

یه جیا غافلگیر شد. سرش رو برگردوند و به پشت سرش نگاه کرد.

 او دو شبح شفاف و ژله مانند رو دید که سرشون رو بیرون آورده بودن. به آرومی و با حالتی ضعیف صحبت کردند:《ما اینجاییم.》

 شبح کوچیکه ادامه داد:《ما نمی تونیم دیگه برگردیم.  اون مکان الان توسط پادشاه شیطانی تصرف شده.》

 چنگ کژی زیاد به این موضوع فکر نکرد.

 از این گذشته، برای اشباح ضعیفی مثل اون‌ها، بوریاوه که میتوته زندگی و مرگشون رو تعیین کنه، در واقع با یک پادشاه شیطان هیچ فرقی نداشت.

 با دلسوزی آهی کشید:《ها، چاره‌ای نیست. اون ویلا اونقدر عجیب بود که بوریاو ولش نمیکنه.》

شبح بزرگ با ناراحتی سری تکون داد و گفت:《اما الان ما بی خانمان هستیم.》

 یه جیا:《………》ناگهان احساس دلهره کرد.