ورود عضویت
After infinite player – 3
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت:

چپتر ۴۰:

اما به هر حال مهم نبود، بالاخره یه راهی بلد بود که باعث بشه طرف مقابل، خودش رو فراموش کنه.

 یه جیا شانه هاش رو کش داد(حالت کش اومدن) و به آرامی به مرد نزدیک شد. در حالیکه لبخندی روی لبانش نشسته بود گفت:《نگران نباش، فقط می‌خوام چندتا سوال ازت بپرسم.》

 اندام اون مرد سفت شده بود و به طور ناخودآگاه و به آرامی عقب رفت تا اینکه پشتش به مخزن سرد آب برخورد کرد.

یه ثانیه بعد، پوزخندی شیطانی روی صورتش ظاهر شد و سر بزرگی از شکمش بیرون اومد.  در یه لحظه، اون سر از روی پوستی که اون رو به غل و زنجیر بسته بود جدا شد و با دهان کاملاً باز به سمت یه جیا حرکت کرد.

 اون مرد با خودش گفت:《پس این آدم واقعا یه بازیکن بود.》

 چشمان یه جیا حالتی سرد داشت در حالیکه نور ضعیفی در نوک انگشتش ظاهر شد.

 این یک تکنیک ممنوع برای تقویت کردن خود توسط اشباح بود.  این کار معادل به دست آوردن کنترل اشباح درنده در ازای جان اون‌ها بود.  حتی در بازی، تعداد کمی از بازیکنان جرات انجام چنین کاری رو داشتن.

دهان اون سر کاملا باز بود.  قطرات مخاط روی زمین افتادن و سطح زمین رو خرد کردن.

 باید به سرعت با چنین موجودی برخورد بشه.

 این بازیکنان اصلا تنها نبودن.  اگر دیگران به سمت اون موجودات جذب می شدن، اونوقت نقشه‌ی 《نفوذ مخفی》یه جیا خراب می شد.

 درست زمانی که یه جیا می خواست داسش رو بیرون بیاره، ناگهان صدای مردی رو از پشت شنید که از شدت درد فریاد می زد.

 لحظه ای غافلگیر شد.

 سر بزرگی که جلوش بود حالت دردناکی داشت.  سپس به سرعت در هوا ناپدید شد.

 یه جیا به جلو نگاه کرد.

 دید که مرد روی زمین افتاده.  گیره‌ای فلزی در دستش روی حوضچه‌ی مخاطی روی زمین افتاده بود و هیولای ستاره‌ی دریایی در این لحظه محکم روی صورتش چسبیده بود.  پنج بازوی محکم اون موجود محکم دور سر مرد پیچیده شده بود و به نظر می رسید که داره به سمت دهان یه جیا می چرخه.

 مرد از شدت تشنج، بیهوش شده بود.

 دست سیاه کوچیکی که در کنار یه جیا شناور بود با عصبانیت فریاد زد:《حقته!》

 کاملا معلوم بود که دست کوچولو از زمانی که اون صورت به یه جیا حمله کرده بود، استفاده کرده بود تا گیره‌ رو باز کنه و کاری کنه که اون هیولای ترسناک به اون یکی مَرده حمله کنه.

 یه جیا داس تیزش رو گرفت و به طرف مقابل نزدیک شد.  به صورت اون مرد که هنوز توسط اون هیولا برای چند ثانیه پوشانده شده بود نگاه کرد. سپس گفت:《……..کرم حافظه.》

 اون هیولایی در بازی بود که با بلعیدن خاطرات انسان‌ها زندگی می کرد.

دست سیاه کوچولو روی شانه یه جیا نشست.  با کمی دلهره گفت:《اوه…امیدوارم وضعیت رو بدتر نکرده باشم؟》

 از این گذشته، به نظر نمی رسید یه جیا در وضعیتی قرار داشته باشد که بتونه دست کوچولو رو بازخواست کنه.

 یه جیا سرش رو تکان داد و گفت:《این شخص با استفاده از بدنش شبحی رو پرورش داده و توسط اون شبح، فاسد شده.  حتی اگر بتونم دستگیرش کنم، احتمالاً نمی‌تونم اطلاعاتی ازش بدست بیارم.》

سپس نگاهش رو از روی طرف مقابل برداشت و کلاهش رو دوباره سرش کرد.

 لایه ای از انرژی یین ظاهر شد و بوی بدنش رو پوشاند‌.

 《بیا بریم.》

 زیر سایه ی کلاهش، چشمانش تیره شد. احساس می کرد که ….. موضوعِ فروش مجدد وسایل بازی چیز ساده ای نیست.

 یه جیا مجموعه ای از کلیدها رو از جیب مرد بیهوش بیرون آورد و سپس درب انبار رو بست، جوری که همه چی طبیعی به نظر برسه.

 شب بیرون کسل کننده و تاریک بود.

 یه جیا با احتیاط مسیرهای باریک رو طی کرد.  همه چیز در تاریکی نامشخص بود.  گویی پرده ای عظیم، پر از مسیرها و کوچه های پر پیچ و خم این مکان رو احاطه کرده بود.

 اکثر انبارها خیلی عادی بودن.

 انبوهی از کالاهای حمل شده از خارج و همچنین برخی از اقلام متفرقه‌ی نادیده گرفته شده وجود داشت.

 یه جیا سرش رو بلند کرد و چشماش رو بست.  انگار یه چیزی احساس می کرد.

 از اونجایی که طرف مقابل، خودش رو با استفاده از وسایل توی بازی پنهان کرده بود، یه جیا به دنبال بوی اون نمی گشت. بجاش دنبال جایی 《دور افتاده》 میگشت.

 جایی که اصلاً چیزی وجود نداره، همون جاییه که یه جیا باید دنبالش بگرده.

سپس چشمانش رو باز کرد و نگاهش رو به جایی در دوردست خیره کرد.

 اونجاس.

 در شرق انبارها، ردیف آخر، انبارهای بزرگی وجود داشت.

 درب‌ها محکم بسته شده بودن و فضا در شب، بسیار بی روح و غم انگیز به نظر می رسید.

 یه جیا جلوی یکی از انبارها ایستاد.

نمیخواست از دامنه‌ی شبحیش استفاده کنه.  از اونجایی که یه جیا باید دستگاه‌های تشخیص انرژی یین و اشباح رو داشته باشه، افزایش ناگهانی انرژی، به ناچار زنگ خطر رو به صدا در میاره.

 یه جیا کلیدهای جاکلیدی رو که همین الان برداشته بود امتحان کرد و مطمئن بود که تونسته با موفقیت درب رو با یکی از کلیدها باز کنده. سپس وارد شد.

 فضای داخل انبار بسیار بزرگتر از اون چیزی بود که از بیرون به نظر می رسید، اما بیشترش خالی بود. فقط چند جعبه‌ی مقوایی بزرگ در گوشه‌ای قرار داشت که تک و تنها به نظر می رسیدن.

 این انبار خالی و با بوی کُهنگی عجیبی پر شده بود.

 در گوشه ای نزدیک به ورودی اصلی، یک کُره‌ی گردی به اندازه‌ی نصف قد یه جیا قرار داشت.  سطحش نرم و صاف بود و به نظر می رسید که حالت نیمه مایعی داشته باشه.  کمی سوسو میزد.  معلوم نبود که یه هیولا بود یا یه وسیله، اما مطمئنا چیزی بود که یه جیا تا حالا ندیده بود.

 یه جیا چشماش رو کمی باریک کرد.

 سرش رو پایین انداخت و به آثار روی زمین نگاه کرد.  احتمالا قبلاً چیزهای زیادی اینجا انباشته شده بودن اما دیگه جابجا شدن.  بر اساس خراش های روی زمین، احتمالاً به تازگی هم برداشته شدن.

 در حالی که یه جیا این انبار بزرگ رو بررسی می کرد، ناگهان صدایی آشنا از بیرون به گوشش رسید.

 چرخ‌های فلزی روی زمین می‌غلتیدن و صدای غژغژی ایجاد می‌کردن.  کم کم نزدیک و نزدیکتر شد.

 صداهای ضعیفی از سمت درب به گوش می رسید《… چرا درب رو قفل نکردی؟》

 《من که آخرین نفری نبودم که اینجا رو ترک کردم!》

《لعنتی، حتما کار سون یوان لعنتی بوده.  اگر دوباره این کار رو انجام بده، میکشمش.》

 یه جیا کمی عقب رفت و بی صدا در سایه‌ی پشت جعبه های بزرگ پنهان شد.

 صدای تند باز شدن درب فلزی سکوت رو درهم شکست.

 بلافاصله پس از اون، یک مخزن به طول حدود پنج یا شش متر به داخل هل داده شد.

《به جز این، همه‌ی وسایل رو آوردیم، درسته؟》

 《آره، این آخرییشه.》

 همونطور که یه جیا به مکالمه‌ی این دو نفر گوش می داد، جعبه های مقوایی بزرگ روبروی خودش رو بررسی میکرد.

 نوک انگشتش به آرامی تکون خوردن و نور ضعیفی چشمک زد.  لبه‌ی جعبه به آرامی باز شد.

 داخلش یک مخزن آب بزرگ بود که خیلی شبیه به مخزن قبلیِ توی انبار بود.  مخزن با اندام های بریده وشده و آغشته به مایع چسبناک و قرمز رنگی پر شده بود.  برخیشون نیمه پوسیده بودن در حالی که بقیشون هنوز سالم بودن.  با استخوان‌های برهنه در میان گوشت‌های پوسیده، منظره‌ی وهم‌آور و وحشتناکی رو بوجود آورده بود.

یه جیا کمی مبهوت شده بود.

 ناگهان جمجمه ای به اندازه یک مشت در مخزن چرخید و از طریق کاسه‌ی چشم های تیره‌ش به یه جیا نگاه کرد و ثانیه‌ای بعد، فریادی بلندی از دهانش بیرون اومد و سکوت رو قطع کرد.

 دیوانه وار سرش رو به شیشه کوبید جوریکه شیشه خیلی زود شروع به ترکیدن کرد.

اون دو نفر ناگهان به خودشون اومدن:《کیه؟!》

 لعنتی.

 یه جیا به آرومی فحش داد.

لحظه‌ای بعد، چهره ای بزرگ شبیه به موجود قبلی ناگهان از بازوهای یکی از اون مردها بیرون اومد.  از موهای بلند و جلبک مانندش برای حمله به سمت صدای یه جیا استفاده کرد—-!

 اما به طور غیر منتظره‌ای، کسی اونجا نبود.

 تنها چیزی که شنیده شد، صدای برخوردی با مخزن آب بود.

 خون قرمز مانند چسبناکی در کف انبار پخش شد و تعداد بی‌شماری اندام‌های بریده شد به اطراف چرخیدن.  با جمجمه به اندازه‌ی مشت به عنوان مرکز بدن، به آرامی به هم متصل شده و هیولایی بزرگ به تدریج شکل گرفت.

 《لعنتی!》 اثری از ترس در چهره‌ی مرد مهاجم موج می زد.  انگار انتظار نداشت که حمله‌ش باعث چنین اتفاقی بشه.

سپس گفت:《لعنتی، برای چی همینجوری اینجا وایسادی؟ فرار کن! مگه نمیدونی این چه کوفتیه؟》

هنگامی که همکارش به خودش اومد، دوتاشون به سرعت در تاریکی شب ناپدید شدن.

 یه جیا وسط حوض خون ایستاد. دستش رو به دور داسش محکم کرد. نگاهی خشمگین داشت.

یه جیا میدونست اون چیه.

اون یه ماهی خونین گو بود.

 حتی در بازی، ماهی‌های خونین گو یکی از وحشتناک ترین هیولاها بودن. اون‌ها از قسمت های بریده شده‌ی بدن اشباح های مظلوم تولید می شدند و از اجساد مرده به عنوان دکور استفاده می کردند.  فقط مقادیر بسیار زیاد خون و افکار بد می‌تونست ماهی خونین گو رو ایجاد کنه، برای همینم حتی توی بازی، تعداد خیلی کمی ازشون وجود داشت.

 علاوه بر این، اون‌ها باید یک هسته هم داشته باشن تا بهشون اجازه‌ی فرمان دادن به تمام اعضای بدن رو بده. (مثل مغز که مسئولیت کنترل اعضای بدن رو داره)

 ماهی‌های خونین گو ماشین های کشتار وحشتناکی هستن که نه دلیل، نه احساسات و نه شعور دارن و فقط از غرایز خود برای مصرف و کشتن پیروی می کنن.

 حتی اشباح درنده هم از نزدیک شدن به موجوداتی مثل این‌ها که از پلیدی خالص آفریده شدن، می ترسن.

به همین دلیل بود که ماهی خونین گوی جی شوان خیلی خاص بود.

 و این یکی……

 یه جیا چشماش رو کمی باریک کرد و نگاهش به هسته ای افتاد که توسط اعضای متعدد بدن احاطه شده بود.

 یک لوله‌ی آزمایش کوچک در خون شناور بود که حاوی یک قطره‌ی سبز رنگ بود.

 در میان اعضای بریده شده‌ی بدن، یه جیا قورباغه، گربه، سگ، گوزن و حتی یک بازوی با آستین کت و شلوار و ساعت رو هم دید.

 این یک ماهی خونین گوی تقلبی بود.

 علاوه بر این، کامل هم نبود.

 با حرکت این اعضای بریده شده‌ی بدن، تکه های کوچک گوشت جدا و روی زمین پراکنده شد.  انبار در این لحظه بیشتر شبیه یه کشتارگاه بود.

ماهی خونین گو روی زمین خزید، زوزه‌ای بلند سرداد و زود به سمت یه جیا هجوم برد.

برای یک بار هم که شده، یه جیا داشت با خودش کلنجار میرفت. چون که می خواست تا حد امکان کمتر از داسش استفاده کنه.

 باید بدونین که ماهی خونین گو با انرژی ناب رنجش و پلیدی وحشتناک ساخته شده.

یه جیا برای خوردن چنین چیزی، کمترین تمایل رو داشت.

 اما در گوشش صدای آرومی میومد که واضح تر و واضح تر می شد. اون صدا آروم آروم تلاش می کرد که یه جیا رو جادو و اون ماهی‌ها رو وادار به حمله کنه.

 از سلاحت استفاده کن.

 بکشش.  بخورش.

 قوی تر شو و به خوردن ادامه بده.

 یه جیا دندان‌هاش رو به هم فشار داد.

 سرش همچنان از درون داشت فریاد میکشید.  چاره ای جز اینکه بخشی از توجه خودش رو برای مقاومت در برابر این خواسته ها منحرف کنه نداشت.

 در حالی که حواسش پرت شده بود، ماهی خونین گوی مصنوعی از این فرصت استفاده و بدون هیچ تردیدی حمله کرد!  حمله‌ی سخت و شدیدی بود و دهانش کاملاً باز و دندان‌های تیز داخلش نمایان بودن. انگار می خواست گلوی یه جیا رو له کنه.

 با این حال، درست در این لحظه‌ی حساس —-

 از یک حوض خون، جمجمه‌ی بزرگ بزی آرام آرام بیرون اومد.

 غرش کرد و به سمت ماهی تقلبی رفت.

 دو ماهی خونین گو به سرعت در نبردی سخت گرفتار شدن.  بوی خون طاقت فرسا بود.  دست و پاهای بریده شده و اعضای بدن در حوضچه‌ی خون به حالت تقلا کردن، به هم می پیچیدن.

صدای تق تق تق تق استخوان‌ها، غرش بلند و صدای افتادن خون روی زمین در انبار بزرگ طنین انداز شد.

 دیوار انبار فلزی در این لحظه مانند یک تکه کاغذ شکننده بنظر میرسید.  نیروی نامرئی دیگه‌ای اون رو باز و پاره کرد.

 ماهی خونین گوی واقعی ناگهان نوع تقلبی رو گاز گرفت و به دیوار کوبید.

 یه لحظه بعد، یه جیا به سرعت روی دنده هاش قدم گذاشت. در حالیکه دست اون‌ها داشتن حرکت می کرد، ناگهان داسی بزرگ ظاهر شد و به دقت سینه‌ی نوع تقلبی رو سوراخ کرد.

 لوله‌ی آزمایش با قطره‌ی سبز خون به سمتی از انبار غلتید:《جیرینگ.》

 ماهی تقلبی دیگه تکون نمی خورد.

 ماهی خونین گوی اصلی به آرامی به عقب شنا کرد.

 با رفتنش، اون یکی ماهی به سرعت به سمت پایین سقوط و به گونه ای که انگار هیچ استخوانی نداشته باشه، مستقیماً به مخزن آب پشتش با صدایی بلند برخورد کرد.

 یه جیا پایین پرید.  چند قطره‌ی خون روی صورت رنگ پریده‌ش چکید.

 کمی اخم کرد.  نور ضعیفی به چشمان تیره اش تابید.

ماهی خونین گو به آرامی به سمتش شنا کرد و سرش رو طوری به کف دستش فشار داد که انگار میخواد یه جیا ازش تعریف کنه.

 یه جیا نفسش رو آرام کرد و سر ماهی رو نوازش کرد و گفت:《… بچه‌ی خوب.》

 اما از نظر منطقی، چون ماهی خونین گو اینجا بود، اربابش نباید خیلی دور باشد.

 یه جیا سرش رو بلند و به انبار نگاه کرد.

 اما قبل از اینکه بتونه جی شوان رو پیدا کنه، نگاهش به چیز دیگه‌ای جلب شد.

 محتویات خرد شده‌ی داخل ظروف دیگه واضح و آشکار شده بود.

 یک ردیف چوب لباسی بود.

 اما چیزی که از آن چوب لباسی آویزان شده بود لباس نبود، مجموعه‌ی کاملی از پوست انسان بود.

 مو، صورت، انگشتان، چیزی کم نداشت.  همچون نوعی کت و شلوار چرمی عجیب و غریب، از چوب لباسی آویزان شده و به طور مرتبی ردیف شده بودن.

 یه جیا مات و مبهوت شد.

 گویی مجذوب یکی از 《کت و شلوارهای چرم(چرم انسانی)》 شده بود و به آرامی به چوب لباسی ها نزدیک شد.

 گویا ظاهر یک دختر جوان بود – چهره ای روشن، موهای قهوه ای و انگشتان تمیز.

 یه جیا قبلا اون رو در پرونده هاش دیده بود.

 اون یکی از دختران گم شده بود که گویا پس از ورود به ساختمانی به طرز مرموزی ناپدید شده بود و دوربین مداربسته در ورودی، فقط وارد شدنش رو ثبت کرده بود اما هیچ اثری از خارج شدنش وجود نداشت.

 تا اینکه یک هفته بعد ساکنان از بوی بد اون مکان شکایت کردند و مردم در نهایت جسدش رو که داخل اتاق ۴۰۴ کاملاً کنده شده بود، کشف کردند.

 شکمش ورم کرده بود، حالتی آرام داشت و اثری از درگیری دیده نمیشد.