فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 196

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 196 – به نیمه‌ی تاریکی خوش آمدید

«آقا من از انجمن خارج شدم.»

پیام درک کوتاه و ساده بود.

این مدت با لیام ​​تماس نگرفته بود و حالا یکدفعه جواب داد؟ چه چیزی ممکن است تغییر کرده باشد؟

لیام در سکوت کمی فکر کرد و بعد فکری به ذهنش خطور کرد. او به تازگی با چندین انجمن تماس گرفته بود تا هماهنگی های تجاری خود را انجام دهد.

اما او به دلایل واضح با دو نفر تماس نگرفته بود.

یکی انجمن دوستان قدیمی او، عذاب بهشتی و دیگری انجمن دِرِک.

او فکر کرد که آیا این به دلایلی بر جریان چیزها تأثیر می گذارد و به نفع او تمام می شود.

با دانستن اینکه هم رزم هایش با او چگونه رفتار می کنند، به احتمال زیاد او را مقصر همه چیز می دانستند و یک بار دیگر او را مورد آزار و اذیت قرار می دادند.

اما این اتفاق عادی نبود؟ در نهایت دلیل این تصمیم درک چه می توانست باشد؟

شاید درگیری بزرگی رخ داده است که منجر به اخراج درک یا ترک داوطلبانه او شده است؟

«حالا هرچی.»

در واقع، لیام نمی‌توانست اهمیتی بدهد که دقیقاً چه اتفاقی افتاده است. مهمتر از همه این که او حالا این شخص را به عنوان یکی از نقاط قوتش در کنار خود داشت.

به جز خواهرش، او احتمالاً هرگز در این دنیا به شخص دیگری اعتماد نخواهد کرد، اما اگر استثنایی وجود داشته باشد، آن استثنا این پسر است.

«چه به موقع. الان کجایی؟ می تونی به شهر یلکا بیای؟»

لیام می‌دانست که احتمالاً در آن لحظه ناامید است. بنابراین، با وجود اینکه او هیچ جزئیاتی را بیان نکرد یا چیزی توضیح نداد، لیام نیز سوال نکرد.

او فقط پیام کوتاهی را فرستاد که بلافاصله پاسخ را دریافت کرد.

اتفاقاً درک نیز در حال حاضر در شهر بود، بنابراین او بلافاصله پاسخ داد. «من اینجا هستم قربان. کجا باید ببینمت؟»

«اوه، تو اینجایی. پس عالیه. بیا ورودی برج پی وی پی.»

در مدت کوتاهی، تنها در چند ثانیه، یک مرد قد بلند و عضلانی به سمت ورودی برج پی وی پی دوید. حتی بدون تمام تجهیزات، هیکل او ترسناک بود و بسیار واضح است که برای یک تانک مناسب است.

لیام با تکان دادن دستش برای این فرد، تا بنا گوش پوزخندی زد. او هیچ کاری نکرد تا خوشحالی خود را پنهان کند.

«سلام. به نیمه تاریکی خوش اومدی.» لیام خندید.

درک همچنین لبخندی زد، اگرچه به وضوح در حال حاضر بسیار ضعیف بود و در مورد چیزی اذیت شده بود.

لیام که متوجه این موضوع شد، نه توضیحی خواس...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی