فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 217

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل 217 ملاقات با پادشاه بعد از اینکه لیام از برج پی وی پی خارج شد، یک نفر به جلو و عقب و بالا و پایین پرید و سعی کرد توجه او را جلب کند. کیوووو. کیووو. کیووو. روباه کوچک خیلی ناز بود. لیام می‌دانست که او را بیش از حد انتظارش مجبور کرده منتظر بماند، اما این به دلیل پیوستن غیرمنتظره درک و شروع خودکار ماموریت شن یو بود. با وجود همه چیزهای غیرمنتظره، این آخرین کاری بود که او باید قبل از بازگشت به قلمرو پایین و انجام یک کار بزرگ دیگر، به آن رسیدگی می‌کرد. این بار او همچنین قصد داشت از گولم‌ها برای کسب حداکثر امتیاز و آمار استفاده کند و به طور موقت آن را از دختران پس گرفت. از آنجایی که آن‌ها قرار بود در برج پی وی پی بازی کنند، در حال حاضر به آن نیازی نداشتند. با این حال، لیام این را به روباه کوچک نگفت و به روباه اجازه داد که همچنان مضطرب باشد. روباه خیلی دوست داشتنی بود و او نمی‌توانست جلوی خودش را بگیرد و طوری رفتار می‌کرد که انگار کاملاً غافل است و هیچ توجهی به او نمی‌کرد. تنها زمانی که به سالن حیوانات رسیدند، روباه کوچک متوجه شد که فریب خورده است. اما او اکنون به اندازه‌ای خوشحال بود که از این موضوع ناراحت نبود. او با عجله به دنبال استادی که قبلاً با او صحبت کرده بودند دوید. لیام هم دنبالش گشت. با کمال تعجب، او هیچ جا پیدا نشد. او یکی از متصدیان سالن هیولا را دید که از کنارش می‌گذشت و تصمیم گرفت از او درباره‌اش بپرسد. از آنجایی که لیام قبلاً با آن استاد ارتباط برقرار کرده بود، بهترین کار این بود که با همان شخص صحبت کند. «مربی سرافینا؟ اون الان توی شهر سلطنتیه.» متصدی بی‌درنگ پاسخ داد. لیام بلافاصله به چیزی فکر کرد و یک سوال دیگر از او پرسید. «اوه، یعنی خیلی از استادا و شبه استادا به شهر سلطنتی برمی‌گردند؟» او به سختی صحبتش را تمام کرد، اما بلافاصله مهماندار شوکه به نظر رسید. «آه، شما از کجا می‌دونید؟» «هاهاها. پس درسته؟ من فقط چندتا شایعه توی بازار شنیدم.» لیام جوری خندید که انگار دارد سرسری می‌پرسد. مهماندار نیز آسوده به نظر می‌رسید. «بله، خیلی از استادا به شهر سلطنتی نقل مکان کردن، چون دارن یه چندتا مقدمات انجام میدن.» توضیح داد و بعد از آن چیز دیگری هم اضافه کرد. «اما این رو به هیچکس نگو. ممکنه نگهبانا بهت مشکوک بشن.» با تکان دادن سر، او به کار خود بازگشت. لیام هم لبخندی زد و شهر را ترک کرد. او باید به هر حال از شهر سلطنتی بازدید می‌کرد...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی