باز: تکامل آنلاین
قسمت: 258
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 258 – هدیه خوش آمد گویی
لیام با تخم نیمه ترک خورده و نیمه سیاه در یک دست و گیاهان در دست دیگر، درحالی که مانا دائماً در کف دستش در گردش بود، به سمت محلی که تونل زیرزمینی وجود داشت، دوید.
برخلاف قبل، او دقیقاً می دانست کجاست.
او ساعت ها این منطقه را ذره به ذره جستجو کرده بود. بنابراین او مسیر تونل زیرزمینی را از قبرستان مانند کف دستش می دانست.
سرعت او این بار بسیار بیشتر بود و در کمتر از یک ساعت به منطقه رسید.
با این حال، هنگامی که او به نزدیکی محل رسید، کاملاً متوقف شد.
غرش! غرش! غرش!
صدای زمزمه ای از زوزه های جانوران مختلف در سراسر جنگل طنین انداز شد.
او حتی در مجاورت تونل قدم نگذاشته بود و تمام منطقه از قبل مملو از انواع جانوران و هیولاهای سطح بالا بود.
تک تک این موجودات حداقل در سطح 50 بودند.
با تماشای این صحنه نگاه لیام تیره شد. خشم او که از قبل جوشیده بود حتی بیشتر شد. «پس هدیه دیگه ای برای من گذاشتی... خوبه. خوبه.»
«اما کشتن من فقط با اینا؟ توی خواب ببینی!»
او دو گوی فلزی را از موجودی خود بیرون آورد و آنها را روی زمین در مقابل خود پرتاب کرد.
سپس بدون هیچ تردید یا ترسی به سمت جلو به راه افتاد و به سمت منطقه پر از جانوران خطرناک دیوانه رفت.
و در پشت سر او، دو جسم غول پیکر ایستاده و آماده برای عمل ظاهر شدند. او دو گولم را احضار کرده بود!
لیام دیگر اهمیتی نمی داد که قرار است توجه بربرها را به خود جلب کند. آن چهار نفری که احتمالاً در صورت بازگشت این تله را برای او درست کردند، در واقع به او لطف کردند.
به دلیل وجود این جانوران زیاد، بربرها احتمالاً به این زودی پا در این مکان نمی گذاشتند.
و همچنین... چیزی که در مورد جانوران جمع شده در اینجا وجود داشت این بود که... خطر به طور تصاعدی زیاد بود، اما همچنین کسب امتیاز تجربه نیز به همان اندازه شیرین بود.
[شما 500 امتیاز تجربه کسب کرده اید.]
[شما 1000 امتیاز تجربه کسب کرده اید.]
[شما 700 امتیاز تجربه کسب کرده اید.]
…
…
…
در عرض چند دقیقه، او قبلاً سطحی را ...
کتابهای تصادفی

