باز: تکامل آنلاین
قسمت: 367
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۳۶۷ - بازی با آتش
در داخل سالن اصلی در برج پادگان، لیام روی صندلی بزرگ تاج و تخت نشسته بود، در حالی که تکیهگاه بازو در دو طرفش توسط دو شیطان زیبا اشغال شده بود.
دست و پاهایشان همه جایش را گرفته بود، یکی گردنش را میبو*سید و دیگری لاله گوشش را میبو*سید.
آنها قبلاً لباسهایش را درآورده بودند و بالاتنهاش را برهنه کرده و خودشان را در حالی که سعی میکردند لیام را اغو*ا کنند، به او فشار میدادند.
و هنگامی که لیام همراهی نکرد، آنها شروع کردند به لیسیدن و مکیدن هر جایی که میخواستند.
لیام وقتی دو زن او را وسوسه کردند، ناله کرد. هر از چند گاهی آنها را کنار میزد و سعی میکرد اوضاع را آرام کند اما هیچ کمکی نمیکرد.
آنها بلافاصله برمیگشتند و حتی سختتر شروع به میکردند.
لیام نفس عمیقی کشید و سعی کرد آرام بماند. با تلاش فراوان یکی از دستانش را آزاد کرد و وسط پیشانی و ابروهایش را مالید.
فقط اگه به این دوتا مشکوک نبود میتوانست با آنها راحت باشد. با این حال، این شرایط خیلی طول کشیده بود و لیام اکنون به خاطر چنین چیزی درنگ میکرد.
چند لحظه چشمانش را بست و بعد اولی را بالا کشید. این شیطانهِ مادر بود زیرا میتوانست اندازه بزرگتر و روش اغوا*گری با تجربهتر او را تشخیص دهد.
او همچنین سرسختتر بود، بنابراین لیام تصمیم گرفت ابتدا با او مقابله کند.
البته او از قبل برای هر دوی آنها برنامه داشت. وگرنه از اول قدم به این منطقه خطرناک نمیگذاشت.
«یوکی، بیا اینجا.» لیام زن لاغر اندام را تا سینه خود بالا کشید و لبهایش را بو*سید.
«من به یه چیزی از تو نیاز دارم، یوکی. نمیدونم کمکم میکنی یا نه.»
«آه~~ شوهر~~ هر چی بخوای…» زن شیطانی از خوشحالی خود را تکان داد و آشکارا از لیام میخواست که کارهای بیشتری انجام دهد.
اما لیام کاری نکرد و برای چند ثانیه او را ترک کرد و درخواست کرد.
«چیزی به اسم کریستالهای جوهره میشناسی؟ یا کریستالهای جوهره نیستی؟» او به آرامی ادامه داد.
زن شیطانی از لذت تکان خورد، جوابش در بین ن...
کتابهای تصادفی

