باز: تکامل آنلاین
قسمت: 390
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۳۹۰: مفقودین
لیام که تا الان داشت به حرف آنها گوش می¬داد ناگهان سفت شد.
او برای اطلاعات دیگری مانند انجمنی که آنها از آنجا آمده بودند فالگوش ایستاده بود، اما انتظار نداشت که به چنین چیزی برخورد کند.
"معجون درمانی؟ اونها که درباره اون صحبت نمیکنن…؟"
طرف مقابل با بیرون کشیدن او از افکارش، با مهربانی جزئیات بیشتری را اضافه کرد.
«چه میشه کرد؟ اگه این رو از اول میدونستیم…»
«تچ، میدونی چند بار برای یه مأموریت احمقانه مُردم! اگه زودتر از اینها این رو میدونستم میتونستم از همه اینها اجتناب کنم و الان توی موقعیت خیلی بهتری قرار میگرفتم.»
«آه... آره... حالا ما باید فقط برای زندگی کردن برای چیزی شبیه به این التماس کنیم.» مرد سرش را تکان داد، «من نمیدونم قراره چه اتفاقی برای این دنیا بیفته.»
«ممم این واقعاً ترسناکه، اما من هم هیجان¬زده هستم. ما همه این اطلاعات رو قبل از بقیه میدونیم. بنابراین ما درحال¬حاضر از میلیونها یا حتی میلیاردها نفر جلوتر هستیم. این بهتون احساس هیجان نمیده؟»
«احمق.»
«آه. خیلی خب. بیاید زیاد اینجا وقت نگذرونیم. بقیه باید بهزودی احیا بشن. باید فرار کنیم.»
«موافقم. هیچ¬کس متوجه نمیشه که ما توی این نبرد شرکت کردیم یا نه. بهتره از توی همون سالن ماساژ راحت جاسوسی کنیم.»
«هاهاها.»
آن دو در¬حالی¬که بهسرعت از قبرستان دور میشدند، خندیدند و صحبت کردند. آنها کاملاً از این واقعیت غافل بودند که توسط یک شکارچی تحت نظر بودند.
متأسفانه برای آنها سرنوشت¬شان از قبل مشخص شده بود.
هر شک و تردیدی که لیام داشت، اکنون همه¬چیز کاملاً پاک شده بود، اما... او قصد نداشت آنها را دنبال کند یا درحال¬حاضر با آنها برخورد کند.
این دو در واقع اطلاعات بسیار ارزشمندی داشتند و نیاز به توجه خاصی داشتند. همچنین چون قرار بود در اقامتگ...
کتابهای تصادفی

