خون کور: پانیشرز
قسمت: 32
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
ایچیرو سایه به سایه هیولا را تا سقف بیمارستان دنبال کرد. هیولای نُه چشم خودش را در محاصرهی نیمهشیاطین سه قبیله دید. نینجاهای خاندان آرایشکاگه با نیزههای بلند و بالهای سیاهشان در آسمان انتظار دستور حمله به او را میکشیدند. زنان برفی خاندان یوکیمورا نیز با طلسمهای یخی منتظر او بودند و در آخر و از همه قویتر نینجاهای خاندان هیمورا با کاتاناهای آتشین حلقهی محاصره را کامل نمودند.
هیولا دور خودش پیچید و گروگانهایش را میان حلقهی تن قدرتمندش گرفت. سرش را همانند مار کبرا بالا آورد. ایچیرو کمی از حلقهی محاصره جلو آمد. باد لای موهای سفید کوتاهش میوزید. دندانهای تیزش را روی فشرد. آن هیولا را فقط در کتب قدیمی دیده بود. اگر خاندان آکیاما زنده بودند برخورد با این نوع هیولا آسان میشد اما خاندان آکیاما به کلی منقرض شده بودند. نفسش را آهسته بیرون داد. اخمی جدی صورتش را پوشانده بود:
- روحخوار سیاه! بذار اون بچهها برن!
روحخوار چشمان سرخش را تنگ کرد و صدایی وحشتناک از حنجرهاش بیرون ریخت:
- چرا باید به حرفت گوش کنم نیمهشیطان؟
صدای آن هیولا مانند این بود که هزاران نفر از اعماق جهنم سوزان و دهشتناک با هم سخن بگویند. دست ایچیرو دور قبضهی اسلحهاش حلقه شد و کمی روی پای جلویش خم گشت:
-اگه بلایی سر بچهها بیاد زمانی برای گوش دادن به حرفم نداری.
روحخوار سرش را بالا برد و قهقههای مستانه سر داد:
- ببین کارم به کجا رسیده که یه بچه شیطون تهدیدم میکنه!
روحخوار دو بچه را میان چنبرههایش فشرد. آکامه و کیتو نالیدند. استخوانهایشان به گونهای فشرده میشد که نفسشان را برید. نالههای بیچارهی بچهها بالا رفت. رئیس خاندان آرایشکاگه، میتسویو، نیزهاش را چرخاند و نزدیک ایچیرو فرود آمد:
- اگه همزمان بهش حمله کنیم نمیتونه کاری کنه.
روحخوار که مشغول دیدن همه بود با گنگی سرش را سمت میتسویو و ایچیرو چرخاند. گویی دیدش ضعیف بود. دندانهای نیشش به خندهای شرور کشیده شد:
- چون خیلی مهربونم بهت یه فرصت میدم یکی از تولههات رو نجات بدی نیمهشیطون. بین دختره و پسره یکی رو انتخاب کن و اون یکی که انتخاب نشده، جلوی تو میمیره.
ایچیرو کمی شمشیرش را از غلاف آزاد کرد:
- هیولای لعنتی!
روحخوار قهقههی آرام و شروری زد. از وضعیت ناامید کنندهی رو به رویش کمال لذت را میبرد. کیتو به زحمت نفسی گرفت و رو به روحخوار غرید:
- خواهرمو ول کن! منو بکش!
سر روحخوار سمت پسرک برگشت. هیکل کیتو را محو میدید. بدن او را بویید:
- خواستهات از ته قلب نیست. پسرهی دو رو!
آکامه یخ کرده بود. میدانست که قبل از آنکه پدرش بتواند کاری بکند استخوانهای او و کیتو زیر این فشار زیاد خرد خواهد شد. نگاهش از روی کیتو به پدر نگرانش رسید. فایدهی او برای قبیله چه بود؟ اگر اینجا میمرد حداقل یک فایدهای برای قبیلهاش داشت. نگاه نومیدش را از پدرش کند و به آن هیولای قوی دوخت:
- من. من رو بکش.
کتابهای تصادفی

