آفرینش جهان رمانها
قسمت: 1
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل اول: چشم کهکشان
چپتر ۱: اولین رمان
------------
{نام "هانی" برای سیستم کاربر 0921508 انتخاب شد.}
{لطفا اولین رمان خود را برای ورود انتخاب کنید.}
برای مدتی به پنجره طلایی رنگ نگاه کردم و بعد، بلافاصله به دو گزینه خیره شدم. یکیشون کاور ساده مشکی رنگی با نوشتههای قرمز داشت که بهش حال و هوای مرموز و جنایی میداد. اون یکی اما کاملا برعکس اولی، یه جلد رنگارنگ با یه دختر و پسر مو رنگی روی جلدش داشت. پسر موهای بنفش رنگ و دختر موهای صورتی رنگی داشت و ستارهها و پسزمینه نشون میداد که یه کار فانتزیه.
از اون جایی که جلد رمان دوم خیلی رنگارنگ بود، سراغ توضیحات رمان اول رفتم.
{نام: به سرخی خون
نویسنده: سونگ سونگ
تعداد چپتر: 218 تمام شده
ژانر: عاشقانه، کمدی، برشی از زندگی....}
همین که به قسمت ژانر رسیدم، اخمی کردم و گردنم رو کج کردم. چرا ژانر جنایی نداشت؟ و دقیقا ژانر کمدی چه ارتباطی با جلد مشکی و فونت قرمز داشت؟ اسمش جذاب بود ولی ظاهرا نویسنده یا انتخاب ژانر بلد نبوده یا کلا جلد اشتباهی رو برای رمانش انتخاب کرده. از اونجایی که خلاصهای براش نوشته نشده بود، روی قسمت اول کلیک کردم و منتظر موندم تا باز بشه.
{ قسمت اول رمان به سرخی خون
های! من سوهیونم هستم زیباترین دختر کره که لقب ملکه زیبایی رو گرفتم و نوه رییس شرکت سامجونگم. یه سگ دارم که اسمش الکسه و....}
همونجا خوندن رو متوقف کردم و کل پنجرههای مربوط به رمان اول رو بستم.
"حالا مطمئنم....اصلا تو انتخاب جلد خوب نبوده!!!"
با این فکر آهی کشیدم و به امید اینکه رمان دوم با جلد رنگارنگ انتخاب بهتریه، توضیحات مربوط بهش رو باز کردم.
{نام: چشم کهکشان
نویسنده: گلکسی
تعداد چپتر: 76 تمام شده
ژانر: فانتزی، اکشن، خانوادگی، هیجان انگیز، علمی تخیلی
خلاصه: برادر و خواهری از زمین که به مسابقات کهکشانی چشم کهکشان میروند تا با قدرت یویوهای جادویی خود، بیگانههای دیگر سیارات را به زانو درآورند...}
هوم...تا اینجا که توضیحات بد به نظر نمیرسه. میشه گفت یه داستان کوتاهه که چندتا مسابقه رو نشون میده و شخصیتهای اصلی با قدرت عشق خانواده و رابطه برادر-خواهری قویشون برنده میشن.
کلیشهای به نظر میومد ولی هر چی بود بهتر از انتخاب اول بود.
_هی هانی! وقتی وارد این رمان بشم به عنوان چه شخصیتی وارد میشم؟
{با توجه به پایین بودن سطح کاربر کیم یوجین انتخاب شخصیت کاملاً تصادفی است.}
_سطح کاربر؟ یعنی حتی قبل از ورود به رمان هم یه سطح و آمار خاصی دارم؟
{تمامی کاربران با آمار و مهارتهای شخصی خود وارد جهان رمانها میشوند و میتوانند از مهارتهای اصلی خود در رمانها استفاده کنند.
هشدار!
با توجه به شخصیت انتخاب شده ممکن است آمار و مهارتها شامل پنالتی شود!}
پس یعنی تا وقتی که گیر یه شخصیت خیلی مریضی که سرنوشتش مرگه نیوفتم، میتونم حداقل از قدرت بدنی فعلیم استفاده کنم.ولی باقی آمارم چی؟
_چیزی مثل پنجره وضعیت دارم؟
{کلمه کلیدی "پنجره وضعیت" استفاده شد.}
{در حال محاسبه آمار و مهارتهای کاربر کیم یوجین...}
{اطلاعات بررسی شد.}
{پنجره وضعیت
کد کاربر: 0921508
نام: کیم یوجین
سن (غیر کرهای*): 25 سال
عنوان: (عنوانی وجود ندارد.)
شغل: شخصیت سطح مقدماتی 0%
سطح آمار کلی: 7.4
قدرت: 18/18 استقامت: 15/15 چابکی: 16/16
مانا: 3/3 هوش: 50/50 شانس: 1/1
امتیاز تجربه: 0
رابط سیستم: هانی (98٪ تطابق)
مهارتها: کیک بوکسینگ(مقدماتی)، آشنایی با اندامهای بدن(پیشرفته)، آشنایی با شیمی مواد(پیشرفته)، آشنایی با کامپیوتر(استاد)، دم کردن چای و قهوه(متوسط)، پخت کیک و دسر(متوسط)، بازیگر دروغگو(مقدماتی)، ذهن روشن(مقدماتی)، دوزندگی(مقدماتی)، رانندگی(متوسط)، پرستاری از بچه(استاد)، تیراندازی(متوسط)}
همونطور که پنجره وضعیتم رو با دقت میخوندم، با رسیدن به هر بخشی که اذیتم میکرد، اخمی کردم و با صبر بیشتر تا آخرش رو خوندم.
_هانی؟
{لطفا هنگام صحبت با رابط سیستم سوال خود را کامل بپرسید.}
_چرا شانسم یکه؟
سوالی رو که بیشتر از همه اذیتم میکرد رو پرسیدم و منتظر به پنجره طلایی رنگ خیره موندم. حدس میزدم دلیل اینکه سیستم سنم رو غیر کرهای حساب کرده اینه که با باقی یک میلیون نفر و با یه سیستم بین المللی محاسبه شده باشه.
علت اون مهارتهای عجیب و غریب هم کارهای پاره وقت زیاد و رشته دانشگاهیم بود. هر چند نمیدونم چرا مهارت پرستاری از بچهم تو سطح استادیه ولی این شانس...!
این شانس لعنتی که قراره همه چیز تو دنیا بهش بستگی داشته باشه!! چرا باید شانسم انقدر کم باشه؟
اینکه با وجود اومدن از دنیای واقعیت که جادو نداره مانام 3 هست به اندازه کافی عجیبه ولی لعنت!!
مشغول خودخوری بودم که پنجره طلایی رنگ یه بار دیگه ظاهر شد و من به جواب هانی خیره شدم.
{آمار شانس از حداقل 0 و تا حداکثر 10 است. کاربر کیم یوجین شانس زیادی ندارد. در نتیجه آمار شانس بدون خطا محاسبه شده است.}
_ولی این بیانصافیه که وقتی به عنوان یه برگزیده از 7 میلیارد نفر انتخاب شدم هنوزم شانسم یکه!!
{تنها افرادی که از جهان واقعیت متنفراند افرادی هستند که شانس بسیار کمی دارند. تمام یک میلیون کاربر شانس یک دارند. به همین دلیل عدالت برقرار است و تمامی کاربران نقطه شروع یکسانی در زمینه آمار شانس دارند.}
_پس اونایی که تو دنیای واقعیت آمار شانس صفر دارن چی؟
{افرادی با آمار شانس 0 بدشانس ترین انسانهای تاریخ هستند که حتی شانس شرکت در این آزمایش را نداشتهاند.}
اوه... خب... این یه حقیقت تلخ بود که ترجیح میدادم ندونم. باور اینکه از من بدشانستر هم وجود داره سخت بود ولی خب دنیای واقعیت همینجوری بود.
یه دنیای نفرت انگیز و به درد نخور که با یه شانس غیرقابل تغییر به دنیا میای و نمیتونی تغییرش بدی. دنیایی که جواب تمام تلاشها و زحمتهات رو با یه جمله "استعداد نداری!" میده و کار نداره چقدر خون و اشک ریختی و تحمل کردی. ولی جهان رمانها فرق میکرد!!
اینکه میگفت همه نقطه شروع یکسانی تو زمینه شانس دارن، نشون میده که میشه آمار شانس رو بالا برد و همین یه نکته مثبته! تغییر دادن چیزی که تو جهان واقعیت غیرممکن خطاب میشد، تو این دنیا یه چیز طبیعیه. انگار که مرزی بین طبیعی و غیرطبیعی، ممکن و غیرممکن وجود نداشت و فقط با تخیل آزاد، میتونستی به هر چیزی که میخوای برسی.
یه پنجره آبی خیلی یدفعهای جلوم ظاهر شد و قبل اینکه بتونم تشخیص بدم چی شده، ناپدید شد. فکر کنم حتی سیستمی که دنیا رو اداره میکنه هم، خطا داره.
دوباره پنجره وضعیتم رو باز کردم و توضیحات مربوط به هر کدوم از مهارتهام رو خوندم. خیلی غیر طبیعیه که بدون خوندن تواناییهام وارد یه دنیای دیگه بشم و وقتی برای استفاده از مهارتهام نداشته باشم. شاید وسط یه مبارزه یویو بازی وارد شدم و حتی مهلت فکر کردن هم نداشته باشم.
توضیحات مربوط به مهارتهایی که تو دوران باریستا بودن داشتم خیلی ساده بود و باقی مهارتها هم توضیح خیلی زیادی نداشت. فقط مهارتهای مربوط به پزشکیم جزئیات بیشتری داشتن که اونم زیاد نبود. از اسمهای خیلی ساده مهارتها هم که نگم. آخه دوزندگی چه اسم مهارتیه؟ من فقط سه ماه تو خونه خالهم جا دکمه میزدم....
مهارت تیراندازی هم ظاهرا به خاطر تیراندازی خوبم تو دوران سربازی به دست آورده بودم. در کل مهارتهام چیزایی بودن که میشد بدون استفاده ازشون هم خودم کارم رو انجام بدم. فقط چهارتا مهارت بود که خیلی توجهم رو جلب کرده بود.
{کیک بوکسینگ(مقدماتی): استفاده از فنون کیک بوکسینگ در حد کمربند زرد. کاربر امکان استفاده از فیلم های آموزشی کیک بوکسینگ را ندارد. قابلیت دفاع خودکار.
سطح تسلط به مهارت: 80% }
{بازیگر دروغگو(مقدماتی): احتمال اینکه حریف دروغ کاربر را باور کند را 005/0 درصد افزایش می دهد.
سطح تسلط به مهارت: 25% }
{ذهن روشن(مقدماتی): احتمال اینکه در زمان نیاز راهنمایی ناگهانی ظاهر شود را 005/0 درصد افزایش می دهد.
سطح تسلط به مهارت: 56% }
{تیراندازی(متوسط): پرتاب و تیراندازی با اسلحه. قابلیت تنظیم خودکار. توجه شود که در تنظیم خودکار امکان خطا وجود دارد.
سطح تسلط به مهارت: 40% }
قابلیت دفاع خودکار "کیک بوکسینگ" و تهاجمی بودن مهارت "تیراندازی" مفید به نظر میومد. با اینکه اسمش عجیب بود ولی همون احتمال کوچیک مهارتهای "بازیگر دروغگو" و "ذهن روشن" هم ممکن بود به کار بیاد. البته نه با شانس یک من...
هوفی کشیدم و با باز کردن دوباره رمان چشم کهکشان، خواستم قسمت اولش رو بخونم که یدفعه پنجره اطلاعات ناپدید شد. چی شد؟
{امکان استفاده از "شانس تازه کار" برای خواندن یک قسمت از رمان دیگر وجود ندارد. برای مطالعه قسمتهای بیشتر امتیاز تجربه کسب کنید.}
اوه... ظاهرا چارهای ندارم جز اینکه به خلاصه اعتماد کنم. هر رمانی باشه بدتر از اون رمان به سرخی خون که نیست، مگه نه؟
{آیا مایل به ورود به رمان هستید؟}
{بله/خیر}
با زدن روی گزینه بله، تمام پنجرههای زرد رنگ ناپدید شدن و من یدفعه جلوی یه ساختمون کتابی متفاوت ظاهر شدم.
{در حال انتخاب تصادفی شخصیت...}
{انتخاب انجام شد.}
{با آرزوی بهترین تجربه.
هانی.}
آخرین پیام مهربون به نظر میومد و باعث شد که ناخودآگاه لبخند بزنم.
---------------------------------------------------------------------------------
در سال 6060، مسابقه چشم کهکشان در سیاره زحل بار دیگر برگزار شد و این بار، انسانهایی که به فینال سیاره زمین رسیدند و برای اعزام به مسابقه چشم کهکشان انتخاب شدند، دو خواهر و برادر نوجوان بودند.
مسابقه چشم کهکشان، مسابقهای در سطح کهکشانی بود که در آن، شرکت کنندهها برای به دست آوردن لقب قویترین، مبارزه میکردند.در این مسابقه حداقل دو نفر از هر سیاره انتخاب میشدند و هر کدام در دو نوع مبارزه تیمی و فردی شرکت میکردند.
مبارزهای که با یویوهای جادویی ستارهای، هر 50 سال یکبار برگزار میشد و تمام موجودات کهکشان در آن شرکت میکردند.
این بار سیاره زحل با پریهای فرشته مانند خود، میزبان مسابقات بین سیارهای کهکشان راه شیری بود. البته پری فرشته مانند، لقبی بود که ساکنان سیاره زمین به آنها داده بودند و دلیلش هم، شباهت زیاد موجودات اهل زحل، به فرشتههای داستانهای قدیمیاشان بود.
مردم زحل ظاهری شبیه انسانها داشتند اما نور سفیدی که از بدن خود ساطع میکردند، همراه با حلقه نورانی بالای سرشان، ظاهری فرشته مانند به آنها میداد و این تصور را در انسانها ایجاد میکرد که با موجودی ملکوتی رو به رو شدهاند.
برای همین وقتی در سال 2345 میلادی در تقویم زمین، مردم زحل برای اولین بار به سیاره زمین آمدند، انسانها تصور میکردند که این آغاز آخرالزمان است و فرشتهها برای مجازاتشان آمدهاند. البته این تصور خیلی زود از بین رفت.
ساکنین دیگر سیارهها با از بین رفتن لایه اوزون و قدرت جادویی عجیبی که بیگانهها را از چشم انسانها مخفی کرده بود، به تدریج بخشی از مردم خود را برای ادای احترام به مردم زمین فرستادند و از آنها برای شرکت در مراسم چشم کهکشان دعوت کردند.
در ابتدا این دعوت فقط حکم یک تمسخر را داشت و هیچکس فکر نمیکرد که انسانها توانایی استفاده از یویوهای جادویی را داشته باشند. ولی موجودات دیگر سیارات کهکشان، قدرت انسانها را دست کم گرفتند و اولین تیمی که برای شرکت در مسابقه چشم کهکشان اعزام شد، دو فوتبالیست نابغه بودند. نابغههایی که با استفاده منحصر به فردشان از یویوهای جادویی به عنوان یک توپ، برنده چشم کهکشان شدند و تا 50 سال بعد، توانستند چشم کهکشان را برای خود داشته باشند.
پس از اولین پیروزی بشریت در این مسابقه، انسانها فقط پنج بار دیگر در این مسابقات برنده شدند و حتی آن هم برای بیش از 1000 سال پیش بود.
حال خاطره پیروزی تبدیل به داستانی دور برای قصه شب کودکان شده بود. یعنی تا قبل از ظاهر شدن دوقلوهای نابغه گلکسی!
دو خواهر و برادر نابغه که با قدرت ستاره متولد شدند و بیشترین جادوی انسانی را در چند قرن اخیر داشتند. رزی گلکسی و ادموند گلکسی!!
خواهر و برادری که حالا در سالن انتظارات میدان مبارزه، در انتظار نوبتشان نشسته بودند. مجری پشت بلندگو با زبان مشترک کهکشانی که همان زبان ساکنان سیاره خورشید بود، به ترتیب اسم شرکت کنندهها را به زبان میآورد.
_هادس سانوس و سانیس هلوس از خورشید! کالیپسو و اِنکِلادوس از زحل! آمالتیا و کالیستو از مشتری! ....
مجری که خودش اهل زحل بود، مشغول نام بردن اسامی شرکت کنندگان بود. رزی که روی صندلی انتظار نشسته بود، با شادی در سالن راه میرفت و یویو صورتی رنگش را در دستش میچرخاند. برای اولین مسابقه گروهی خود در کنار برادرش هیجان زده بود و نمیتوانست احساساتش را به خوبی کنترل کند.
اما برخلاف رزی هیجان زده، برادرش با حالتی نیمه ویران به صندلی تکیه داده بود و آه میکشید.
_دلم موهای مشکی خودم رو میخواد...
+منظورت چیه اوپا؟ هیچکس تو دنیا موهاش مشکی نیست.
رزی که صدای آرام برادرش را شنیده بود، با کنجکاوی پرسید و جوابش، لبخند خسته برادرش بود:« چیزی نیست رزی. فقط یکم برای مسابقه نگرانم...»
"درسته... فقط باید ممنون باشم که اون انتخاب شخصیت تصادفی کاری به جنسیتم نداشته... ولی این اوپا گفتن وقتی اسممون داد میزنه کرهای نیستیم دیگه چه کوفتیه؟ یا این عشق و علاقه عجیب و غریب نویسنده به کهکشان و استفاده از عبارت مسابقه کهکشانی اونم وقتی که تمام اطلاعات داد می زنن نویسنده فقط منظومه شمسی رو میشناسه!!!"
افکار ادموند آنقدر درهم و برهم بود که نمیتوانست حالات ظاهریش را کنترل کند و به همین دلیل، رزی گیج شده بود. به هر حال رزی نمیدانست که جسم برادرش، حالا در اختیار فرد دیگری به نام کیم یوجین است!
"حداقل هانی پیشم هست..."
یوجین با این فکر، سرش را چرخاند و به پنجره طلایی رنگ آشنا نگاه کرد. پنجرهای که ثابت میکرد حضورش در این دنیای تخیلی فقط یک رویا نیست. پنجره طلایی رنگ رمان که حالا با اطلاعاتی جدید به روز رسانی شده بود.
{نام: چشم کهکشان
نویسنده: گلکسی
تعداد چپتر: 76 تمام شده
ژانر: فانتزی، اکشن، خانوادگی، هیجان انگیز، علمی تخیلی
سطح سختی (جدید): F+
صندوق نظرات (جدید): (قفل شده.)
خلاصه: برادر و خواهری از زمین که به مسابقات کهکشانی چشم کهکشان میروند تا با قدرت یویوهای جادویی خود، بیگانههای دیگر سیارات را به زانو درآورند...}
نفس عمیقی کشید و ایستاد. به عنوان اولین رمان، سطح سختی مناسب به نظر میرسید و حتی اگر آن علامت مثبت کوچک کمی حس ششمش را آزار میداد، یوجین اعتماد به نفس کافی داشت.
_بهتره قدرت یه کرهای که تو وقت آزادش فقط رمان اینترنتی خونده رو بهشون نشون بدم. مگه نه هانی؟
{سیستم رابط قابلیت پاسخگویی به سوالاتی که احساسات انسان را درگیر میکند، ندارد. لطفا از پرسیدن سوالات چالش برانگیز خود داری کنید.}
هانی کاملا جدی جواب داد و باعث شکل گیری نیشخندی روی لبهای یوجین شد.
_با کی حرف میزنی اوپا؟
+ها ها...هیچ کی....
یوجین با فکر کردن دوباره به فضا سازی پر اشتباه رمان، آهی کشید و سر تکان داد. برای عادت کردن به این فضا راه طولانیای در پیش داشت. راهی بسیار بسیار طولانی....
سن غیر کرهای*: تو کره سن یک سال بیشتر از سن بین المللی محاسبه میشه چون کرهایها باور دارن که از همون لحظهای که یه زندگی تو شکم مادر شکل میگیره عمر اون انسان شروع میشه. برای همینم بعد از به دنیا اومدن بچه یه جشن صد روزگی میگیرن که با جمع اون 9 ماهی که بچه هنوز به دنیا نیومده بوده میشه یکسال.
کتابهای تصادفی


