فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تناسخی که نمی‌خواستم

قسمت: 5

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
همانطور که دست شعله ورم را پایین می‌آوردم، خودم را مجبور کردم که به دختر رو به رویم لبخند بزنم و بعد در حالی که موهای پسر را رها می کردم با لحنی دوستانه رو به سِرا گفتم: 

" اوه..سِرا..خوشحالم که دوباره می‌بینمت، این چندوقته کجا بودی؟~" 

سرا یک قدم به عقب رفت و طوری که انگار از این لحنه دوستانه من منزجر شده بود گفت: 

" طوری رفتار نکن که انگار ما دو‌ تا دوستیم، منحرف..به هر حال بهتره از اون پسر فاصله بگیری، حتی اگر یه پرنس باشی حق نداری با دانش آموزا اینطوری رفتار کنی." سِرا این را با لحن محکم و پر اقتداری گفت، طوری که باعث شد نه تنها قلب پسر ها بلکه قلب دختر ها نیز به لرزه در بیاید.ر 

وقتی که او جنله اش را به اتمام رساند پچ پچی میان دانش آموزان دیگر به راه افتاد 

" واییی-بانو سِرا خیلی حذابه~"یک دختر در گوشه ای در میان دوستانش این جمله را با هیجان گفت..اما مواظب بود که صدایش زیاد بلند نشود. 

"اون هم خیلی زیباست و هم خیلی خفنه..دلم خواست خدمتکارش بشم.." یک پسر منحرف دیگر از گوشه ای دیگر از کلاس با هیجان زدگی غیر قابل انکاری در صدایش این را گفت. 

"تچ-" با شنیدن پچ پچ های دانش آموزان نا خواسته صدایی از میان لب هایم فرار کرد. 

اما خوش‌بختانه سریعا موفق شدم کنترل حالت چهره‌ام را به دست بیاورم. 

" هوم هوم..می بینم..خب آتیش کوچولو این بار رو بخاطر تو از کارش چشم پوشی میکنم..اما تضمین نمیکنم دفعه بعد اینقدر مهربون باشم~" با لبخند شیرین و شیطنت کوچکی در صدایم گفتم. 

و بعد بدون اینکه منتظر جواب باشم چرخیدم و به سمت نیمکت خودم برگشتم. 

پرنس بودن واقعا یک مزیت بزرگه، با اینکه اون پسر به وضوح از این بدن رقت انگیزی که من به داخلش تناسخ پیدا‌کردم قویتر بود اما جرئت حمله به من رو نداشت. 

[ سیستم به شما تبریک می گوید، ماموریت تکمیل شد اما نه با بهترین نتیجه. 

ترس دانش آموزان نسبت به شما 5% افزایش یافت_محبوبیت سِرا بین دانش آموزان 30% افزایش یافت_تنفر پسر ها از شما 5% افزایش یافت] 

[ تحلیل: شما موفق شدید که کمی ترسناکتر بشوید، اما درست مثله یک شخصیت منفی آشغال و یک‌ بار مصرف فقط باعث افزایش محبوبیت شخصیت مهربان داستان شدید.] 

[ خلاصه نتیجه: آشغال ] 

" تچ-بعد از یک ماه هنوز به رفتار های این سیستم لعنتی عادت نکردم.." با عصبانید یکی از دست هایم را که مشت شده و رگ هایش آشکار شده را بالا می آورم. 

اما خوشبختانه موفق شدم خشم خودم رو کنترل کنم. 

'خیلی دلم میخواد کسی که از پشت این سیستم این چیز ها رو می‌نویسه از نزدیک ملاقات کنم..اونوقت یک مکالمه دوستانه با هم خواهیم داشت.'

کتاب‌های تصادفی