جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 325
فصل ۳۲۵ - یأس
بعد از اینکه موضوع گنج توسط بای زهمین و شانگوان بینگ شو تا حدودی حل و فصل شد، او دیگر در مورد چن هه اظهار نظر نکرد و به سادگی سر کار خودش رفت.
سووش! سووش!سووش!
کره عظیم خون جامد شده متعلق به میمون غول پیکر مرتبه دوم بار دیگر شروع به مایع شدن کرد. بای زهمین با استفاده از مهارت دستکاری خون خود با کارایی عالی از بالای کره به آرامی شروع به جدا کردن رشته های خون کرد و رشته ها خود به خود به سمت جواهری که در دستانش بود شروع به پرواز کرد.
«پس اینجوریه.» او در حالی که جواهر ذخیرهساز مایع خود را بالا گرفته بود، با لبخندی زمزمه کرد.
سرعتی که خون با آن شروع به تبدیل شدن به مایع کرد، بیشتر و بیشتر میشد و سرعتی که رشتههای درخشان خون به سمت مروارید میپریدند نیز به طور انفجاری شروع به افزایش کردند.
سووش! سووش!سووش!
در حالی که باران بی امان می بارید و کف زدن های بلند رعد از رسیدن قریب الوقوع آذرخش درخشان خبر می داد، شانگوان بینگ شو در سکوت به تماشای منظره ای که جلویش اتفاق می افتاد با موقعیتی که عملاً بی نظیر بود، می پرداخت.
خون سرخ و درخشان میمون غول پیکر مرتبه دوم چنان میدرخشید که به جای خون وحشتناک به گوهرهای زیبا مینمایید. رشته های خون مانند رشته های زیبای مروارید بودند که یکی پس از دیگری در جواهر ذخیرهساز مایع در دستان بای زهمین ناپدید می شدند.
همه چیز در چند متری اطراف با بای زهمین به عنوان مرکز، درخشش کم رنگی به رنگ سرخ به خود گرفت. در میان جنگل تاریک، چنین درخششی بیش از آن روشن بود که بتوان آن را نادیده گرفت و در میان چنین تاریکیای، شانگوان بینگ شو میتوانست کمی گرما را حس کند که از آن نور میآمد که میتوانست هر موجود زندهای را به دلیل هاله هولناکی که میتراوید بترساند.
تقریباً دو دقیقه بعد، کره عظیم خون کاملاً ناپدید شده بود، مانند یک توهم بصری که انگار از ابتدا واقعاً وجود نداشت. اگر کسی با دقت به زمین نگاه کند، تنها چیزی که می تواند پیدا کند اثر که کره خون که در گذشته کجا بوده است.
بای زهمین به مرواریدی که در دستش بود نگاه کرد و متوجه شد که درخشش پس از جذب خون بیشتر به رنگ سرخ در آمده است.
«بنابراین آن جانور، ۶۰ لیتر خون در بدن خود داشت...» بای زهمین آهی کشید و میزان مایع موجود در جواهر ذخیرهساز مایع را تأیید کرد. «واقعا یک هیولا بوده.»
«احتمالا خون بیشتری داشته.» شانگوان بینگ شو به یاد آورد، «فقط حمله قبلیت عملا جرش داد.»
«شان-» بای زهمین درخواست قبلی او را به یاد آورد، بنابراین در حالی که می خواست چیزی بگوید ناگهان ایستاد.
شانگوان بینگ شو بی صدا به او نگاه کرد و هر دو ابرویش را بالا برد که برقی سرگرم شده در چشمان آسمانی اش می درخشید.
«بینگشو.» بای زهمین خودش را اصلاح کرد و سپس با آرامش کامل ادامه داد: «ببین میتونی یه ارابه یخی یا همچین چیزی برای حمل جسد این میمون غولپیکر و اسکلتهای ببر سفید بسازی؟»
بدن جهشیافته عنکبوت مرتبه دوم پس از ضربه کامل توسط عنکبوت نیزه خونی کاملا نابود شده بود. تنها چیزی که پشت سر گذاشته شد اسکلت ببر سفید و بدن میمون غول پیکر آسیب دیده بود.
چنین بقایایی بیش از آن ارزشمند بود که بتوان آن ها را رها کرد. بای زهمین اجازه نمی داد حتی استخوان ها هم در بروند!
«باشه.» شانگوان بینگ شو سر تکان داد و هر دو دستش را جلو برد.
با توجه به اینکه مهارت او اکنون به مرتبه دوم رسیده، ساخت یک ارابه یخی بزرگ به اندازه کافی محکم برای تحمل چندین تن وزن برای او کار بسیار ساده ای بود.
با...
کتابهای تصادفی

