جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 601
فصل 601: مادر جذاب: سان لینگ
با احتمال جذابتر شدن، زیباتر شدن، و با امکان رساندن بدن به اوج جوانی خود، تشخیص دقیق سن طرف مقابل بسیار دشوار شده بود. در ابتدا، از آنجایی که بشر روی زمین تازه شروع به تکامل کرده بود، این تغییر چندان بزرگی نبود، اما از آنجا که دنیایی که در آن زندگی میکردند بسیار غیرعادی بود، انسانها نیز برای بقا مجبور شدند مانند سایر نژادها سریعتر تکامل یابند.
در نتیجه، خلوص و مقدار نیروی روح چندین موجودی که با جنگیدن و بدون محافظت دیگری توانسته بودند تا اینجا زنده بمانند، قطعاً به مرحلهای میرسید که حتی یک فرد میانسال نیز به راحتی میتوانست شبیه یک جوان حدودا ۳۰ ساله باشد.
دلیل اینکه مادر وو ییجون اینقدر جوان به نظر میرسید این بود که او یک تکامل دهنده روح بسیار قدرتمند بود. از این گذشته، با توجه به اینکه وو ییجون حتی قبل از تکاملش زیبا بود، قطعا مادرش هم از آن زیبایی برخوردار بود، اما بای زهمین باور نمیکرد که یک زن بتواند چهره خود را به اندازه یک زن حدودا ۲۹ یا ۳۰ سال حفظ کند.
بنابراین، پدر وو ییجون نیز از این نظر با مادرش تفاوتی نداشت.
بای زهمین از این واقعیت که همه حاضران در اتاق از دیدار مجدد مادر و دختر متاثر شده بودند و از لبخند گرم وو کچیان که چشمانش از آغو*ش تاثیر گزار بین آن دو پر از لطافت شد، استفاده کرد، چشمانش را کمی ریز کرد و او را برانداز کرد.
وو کچیان مردی بود که از نظر ژنتیک آسیاییاش میشد قدش را تا حدود ۱.۷۵متر در نظر گرفت که تنها حدود ۵ سانتیمتر کوتاهتر از بای زهمین بود. اندام او کاملاً باریک بود و چهرهاش قطعاً به اندازهای زیبا بود که با چهرهی چن هه قبل از اینکه تا این حد تکامل یابد قابل مقایسه بود. چشمان نرم و صمیمی اما با ته رنگ سردی که هر از چند گاهی برق میزدند و موهای قهوهای رنگی که در پشت سرش جمع شده بود.
اما چشمگیرترین چیز از دیدگاه بای زهمین هاله وو کچیان بود. او ناخودآگاه به شانگوان بینگشو نگاه کرد و بر حسب اتفاق یا نه، او نیز نگاهش را برگرداند.
هر دو برای یک لحظه برق تعجب را در چشمان یکدیگر دیدند، سپس طوری رفتار کردند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.
«دومین مرتبه؟ این آدم حتما یکم شانس آورده... متأسفانه کلاسهای ضعیفی رو برای پیشرفت سریعتر توی رتبهها انتخاب کرده. واقعاً حیفه، اون آینده خودش رو به خاطر داشتن قدرت فوری دور انداخت.» صدای لیلیث که تا حدودی متاسف، اما کمی هم تحقیرآمیز بود، در سر بای زهمین پیچید.
هر چه مسیری که فرد برای پیمودن انتخاب میکرد سختتر بود، عبور از دروازه سختتر میشد. با این حال، زمانی که موفق به قدم گذاشتن در آن مسیر میشد، آینده ثابت و روشنتر میشد، زیرا مسیر بیشتر و بیشتر گسترده میشد و دید فرد را به جلو افزایش میداد.
از طرف دیگر، وقتی فرد مسیر آسانی را انتخاب میکرد، قطعاً میتوانست دروازه مسیر بعدی را به مراتب راحتتر باز کند. اما هر دری را باز شود به مسیری ناپایدار و باریک منتهی خواهد شد که در انتهایش همیشه دری یافت نمیشود، ممکن است فرد در آن نقطه بنبست غم انگیزی پیدا کند.
شاید وو کچیان با احساس کردن نگاه خیرهاش، پلک زد و صورتش را به سمت بای زهمین چرخاند.
بای زهمین با لبخندی کمرنگ سرش را تکان داد و در پاسخ پدر وو ییجون با تعجب روی صورتش سرش را تکان داد.
وو کچیان دیدار مادر و دختر را قطع نکرد و با اینکه خیلی دوست داشت دخترش را در آغو*ش بگیرد منتظر لحظه خود ماند. در عوض، به گروه شش نفری که ایستاده بودند نزدیک شد و آنها را یکی یکی تماشا کرد.
«چن هه، پسر... تو واقعا قدرتمند شدی.» وو کچیان دستی به شانه چن هه زد و در حالی که صادقانه از او تعریف میکرد نخودی خندید: «واقعاً خوشحالم که سالم و سلامت میبینمت. بخشی از وجودم معتقد بود که عدالت تو رو پایین میکشید در حالی که بخشی دیگه مطمئن بود فردی با استعداد و توانایی تو به این راحتی سقوط نمیکرد.»
چن هه کمی خجالت زده بود، نه به خاطر این واقعیت نبود که در جمع افرادی بود که تصویر بزرگتری را میدیدند، درست همانطور که پدر وو ییجون گفته بود، مهربانیاش قطعاً او را پایین کشاند.
چن هه که کمی معذب شده بود گفت: «عمو وو، همه اینها به این دلیله که افراد خیلی ماهر و توانمندی در کنارم داشتم.»
وو کچیان خندید و بعد از اینکه محکم به شانه چن هه زد چشمش به شانگوان بینگشو افتاد. مرد با دقت به او نگاه کرد و بعد از چند ...
کتابهای تصادفی


