فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس

قسمت: 825

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل 825: جهان نامش را می‌آموزد

 
 
نیروهای پادشاهی گیلز طبق برنامه پیش­روی کردند.
ارتش تکامل دهندگان روح در جهت شمال حرکت می­کردند، برخی پیاده بودند درحالی­که برخی دیگر از سواره استفاده می‌کردند، با این­حال، حقیقت این بود که وقتی هاله‌های قدرتمند مختلف متعلق به موجودات مرتبه دوم را احساس کردند سایر جانوران و سواره­ها به خوبی رفتار کردند و دچار ترس نشدند.
البته، از آنجا که جانوران طبقه­بندی نشده یا مرتبه اول عملاً هوشی نداشتند، تعداد زیادی از آنان صرفاً با احساس بوی غذای تازه به منطقه بیرونی قلمروشان حرکت کردند ولی قبل از اینکه بتوانند به فاصله صد متر در درون قلمرو بیرونی پیش­روی کنند توسط سایر موجودات قدرتمند خورده شدند.
بای زه‌مین درحالی­که سوار بر اسبی چشم قرمز، رام شده که زمانی یک جانور جهش­یافته بود سوار بود، پرسید: «در مورد این مطمئنی؟»
در کنار او، دومین پرنسس پادشاهی گیلز سوار اسب چشم قرمز دیگری شد که با حالتی محکم در چهره جوانش مستقیم به جلو نگاه می­کرد.
«مطمئنم.» سرافینا محکم سری تکان داد. «همه تمام تلاش خودشون رو برای گیلز انجام میدن، حتی خواهر بزرگتر من و دیگران برای محافظت از مرز در صورت ظهور پادشاهی دشمن به سمت شمال رفتن. در چنین شرایطیه که خانواده سلطنتی گیلز باید پا پیش بزاره و از مردمش دفاع کنه.»
افتخار، جلال، ستایش، محافظت، مراقبت، عشق... از بدو تولد و به لطف جایگاهش، سرافینا همه­چیز را داشت. آن مردمی که همه­چیز را به او داده بودند، شهروندانی بودند که به خانواده سلطنتی اعتماد داشتند. حالا وقت آن رسیده بود که به آن مردم ثابت کند که در مورد او و خانواده­اش اشتباه نمی­کردند.
بای زه­مین سر تکان داد و دیگر چیزی نگفت. با این­حال، او هنوز نیاز داشت تا قبل از ظهور یک دشمن جدید بر یک چیز تأکید کند.
«سرافینا، تا حالا کسی رو کشتی؟»
«آ... کسی رو کشته باشم؟» سرافینا صورتش را برگرداند تا به او نگاه کند، از سؤال او متعجب شد، اما از پاسخی که داد حتی بیشتر متعجب شد، «من .... من خیلی از اورک­ها، جانوران جهش یافته، درختای ارواح، گیاهای وحشی رو کشتم. و شیاطین .... اما .... من هرگز یک انسان رو نکشتم...»
دنیای آخرالزمان متفاوت از زمین، دنیایی بود که به پادشاهی­های صلح­آمیز تقسیم شده بود که حتی برای جلوگیری از جنگ بین خود، نوعی اتحاد داشتند. بنابراین، اصلاً عجیب نبود که شاهزاده خانمی مانند سرافینا که هرگز قلمرو پادشاهی خانواده خود را ترک نکرده بود مجبور شود انسان دیگری را بکشد زیرا احتمالاً انسان­هایی که باید کشته می­شدند مانند دزد یا راهزن...
«هرچند دوست دارم حرفای قشنگ بگم، می­ترسم صادق باشم.» بای زه‌مین با قیافه­ای جدی به او نگاه کرد و با صدایی عمیق گفت: «اگر تصمیم بگیری تو این نبرد خونین شرکت کنی، غیرممکنه که انسان­ها رو نکشی... به هر حال، فکر نمی­کنم همه پادشاهی­ها تسلیم بشن مگر اینکه همون اول قدرت خودمون رو به نمایش بزاریم.»
سرافینا برای چند دقیقه سکوت کرد و مغزش سعی کرد کلماتی را که بای زه‌مین به او گفته بود پردازش کند. اگر کسی به او می­گفت که باید شیاطین یا جانوران جهش یافته را بکشد، اصلاً تردید نمی­کرد. در پایان روز، این کاری بود که او برای به دست آوردن قدرت روح و ارتقاء سطح انجام می­داد. با این­حال، کشتن کسانی که هم­نوع خودش بودند، چیزی بود که سرافینا به آن فکر نکرده بود، حتی اگر در دلش می‌دانست که فقط موضوع زمان است.
«تو... کشتی؟» سرافینا وسط حرفش ایستاد و خیلی زود متوجه شد که سؤالش چقدر احمقانه خواهد بود.
حتی پس از آن، بای زه‌مین به هر حال پاسخ داد. صدایش مثل بیانش سبک بود، حتی اگر کلماتش خیلی سنگین بودند.
«من انسان­ها رو کشتم، خیلی زیاد. بینشون، حتی افراد بی­گناهی هم وجود دارن... می­دونم که اگرچه اونها رو نمی­شناسم. این چیزی نیست که به اون افتخار کنم و همانطور که من گناهانم رو می‌پذ...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی