جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 875
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 875: آغاز پایان واقعی
«داره به سمت فراتر از اون چیزی که انتظارش رو داشتم، پیش میره.» ارباب شیاطین سرش را خاراند و لبخند کمرنگی که مقدار قابل توجهی از ناامیدی را در خود داشت، به آرامی در گوشه دهانش درآمد. او به بای زهمین نگاه کرد و با خوشحالی گفت: «خب، حدس میزنم از زمانی که تو ظاهر شدی، غافلگیریهای غیرمنتظره و نهچندان خوشایند من رو احاطه کرده.»
«داره به سمت فراتر از اون چیزی که انتظارش رو داشتم، پیش میره.» ارباب شیاطین سرش را خاراند و لبخند کمرنگی که مقدار قابل توجهی از ناامیدی را در خود داشت، به آرامی در گوشه دهانش درآمد. او به بای زهمین نگاه کرد و با خوشحالی گفت: «خب، حدس میزنم از زمانی که تو ظاهر شدی، غافلگیریهای غیرمنتظره و نهچندان خوشایند من رو احاطه کرده.»
بای زهمین و هرکسی که حاضر بود میتوانست بگوید که با وجود اینکه ارباب شیاطین لبخند میزد، خشم در دلش کمتر از قصد قتل در چشمانش نبود و با دقت به بای زهمین خیره شده بود، گویی نمیتوانست تا تبدیل کردن او به خاکستر، صبر کند.
با اینحال، ارباب شیاطین میدانست که او تنها کسی نیست که قصد دارد هر چه سریعتر به این موضوع پایان دهد تا از مشکلات آینده جلوگیری کند. جوان روبهروی او چنان قصد سنگین و غلیظی برای قتل داشت که ارباب شیاطین در دلش احساس لرز کرد.
به زودی مردمی که از افق دور نزدیک میشدند، به میدان جنگ رسیدند. نهتنها میلین به شکل مار غولپیکرش، زیلوگ به شکل اورک یشمی هفتاد متری یا شاه فیلیپ با نیزه طلاییش بودند، بلکه الیس، سرافینا، لیام و ایوانز نیز بودند.
هفت نفر با حالت مشابهی در چهره، به میدان نبرد آخرالزمانی نگاه کردند.
«به عشق الهه قسم...» ایوانز با دیدن شکافهای زمین که به اندازهی پرتگاه، وسیع و عمیق بودند، با چهرهای رنگپریده این را زمزمه کرد.
افتادن در آن شکاف قطعاً میتواند منجر به مرگ او شود، البته روبهرو شدن با حملاتی که این شکافها را ایجاد کردهاند نیز نباید فراموش شود!
«این چه مهارت احمقانهایه؟ وقتی پا به این منطقه گذاشتم، قدرتم به قدر قابل توجهی نزول کرد!» شاه فیلیپ به چشمانی طلایی نگاه کرد که با سردی از آسمان سرخ رنگ به تمام جهان خیره شده بودند، قیافهاش نشان میداد در ترس و حیرت است.
«مهمتر از اون...» صدای میلین میان گروه پژواک انداخت. گروه کنار ملکه الویز و شاه فلیکس که در این لحظه از جراحات متوسطی رنج میبردند، ایستاد. او چشمان درشت خود را به سمت موجودی که در سراسر جهان به عنوان قدرتمندترین موجود شناخته شده، ریز کرد و با تعجبی که پنهان کردنش غیرممکن بود، گفت: «به نظر میاد پسر ما این بار واقعاً به نحو احسن کارش رو انجام داده ... فکر کردن به این که در نبردی یک به یک، تونسه زخمهای زیادی به بدن ارگون وارد کنه... پس حرفای اون زمانش فقط حرف نبود.»
زیلوگ در سکوت به بای زهمین نگاه کرد اما نگاهش این بار مملو از احترام و قدردانی بود. کلماتی را که مرد جوان در اتاق تاج و تخت در قلعه گیلز گفته بود، به یاد آورد و در آن لحظه زیلوگ احساس کرد که بای زهمین در استفاده از دهانش، بیش از حد نترس است که احتمالاً نتیجه عصبانیتی بود که پس از اطلاع از نابودی کامل پادشاهی سیریان که در آن حتی نوزادان نیز در امان نبودند، احساس کرد.
لیام شمشیر بزرگش را محکم فشرد و با نیت قتل به ژنرالهای شیاطین خیره شد و اگر به لطف خرده عقلی که برایش مانده بود، نبود، خشمش بلافاصله بدون فکر کردن به عواقب احتمالی، او را مجبور به حمله میکرد.
آن هفت شیطان وقتی متوجه ورود افراد تکاملدهنده روح "مرتبه سوم" به میدان نبرد شدند، حمله خود را به ملکه پرالان و پادشاه دازیا متوقف کرده بودند، آنها در حالحاضر پشتسر ارباب شیاطین منتظر دستور بودند، زیرا برخلاف آنچه که عادت داشتند، همهچیز تحت کنترل آنها نبود. حتی ژنرالهای شیاطین متکبر و جسور در دل خود احساس ناراحتی میکردند، زیرا با آیندهای مبهم روبهرو میشدند که ممکن بود زندگی آنها آنطور که قرنها فکر میکردند تأمین نشود.
سرافینا به سرعت به بای زهمین نزدیک شد و با چهرهای رنگپریده پرسید: «ت- تو حالت خوبه؟ به من نیاز داری که درمانت کنم؟ من میتونم شفات بدم، تمام مهارتهای من برای تو رایگانه.»
اگرچه بای زهمین به نظر آسیبی ندیده بود، ...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

