فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس

قسمت: 875

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل 875: آغاز پایان واقعی
«داره به سمت فراتر از اون چیزی که انتظارش رو داشتم، پیش میره.» ارباب شیاطین سرش را خاراند و لبخند کم­رنگی که مقدار قابل توجهی از ناامیدی را در خود داشت، به آرامی در گوشه دهانش درآمد. او به بای زه‌مین نگاه کرد و با خوشحالی گفت: «خب، حدس می‌زنم از زمانی که تو ظاهر شدی، غافلگیری‌های غیرمنتظره و نه­چندان خوشایند من رو احاطه کرده.»
بای زه­مین و هرکسی که حاضر بود می‌توانست بگوید که با وجود اینکه ارباب شیاطین لبخند می‌زد، خشم در دلش کمتر از قصد قتل‌ در چشمانش نبود و با دقت به بای زه­مین خیره شده بود، گویی نمی‌توانست تا تبدیل کردن او به خاکستر، صبر کند.
با این­حال، ارباب شیاطین می‌دانست که او تنها کسی نیست که قصد دارد هر چه سریع‌تر به این موضوع پایان دهد تا از مشکلات آینده جلوگیری کند. جوان روبه­روی او چنان قصد سنگین و غلیظی برای قتل داشت که ارباب شیاطین در دلش احساس لرز کرد.
به زودی مردمی که از افق دور نزدیک می­شدند، به میدان جنگ رسیدند. نه­تنها می­لین به شکل مار غول­پیکرش، زیلوگ به شکل اورک یشمی هفتاد متری یا شاه فیلیپ با نیزه طلاییش بودند، بلکه الیس، سرافینا، لیام و ایوانز نیز بودند.
هفت نفر با حالت مشابهی در چهره، به میدان نبرد آخرالزمانی نگاه کردند.
«به عشق الهه قسم...» ایوانز با دیدن شکاف­های زمین که به اندازه­ی پرتگاه، وسیع و عمیق بودند، با چهره­ای رنگ­پریده این را زمزمه کرد.
افتادن در آن شکاف قطعاً می­تواند منجر به مرگ او شود، البته روبه­رو شدن با حملاتی که این شکاف­ها را ایجاد کرده­اند نیز نباید فراموش شود!
«این چه مهارت احمقانه­ایه؟ وقتی پا به این منطقه گذاشتم، قدرتم به قدر قابل توجهی نزول کرد!» شاه فیلیپ به چشمانی طلایی نگاه کرد که با سردی از آسمان سرخ رنگ به تمام جهان خیره شده بودند، قیافه­اش نشان میداد در ترس و حیرت است.
«مهمتر از اون...» صدای می­لین میان گروه پژواک انداخت. گروه کنار ملکه الویز و شاه فلیکس که در این لحظه از جراحات متوسطی رنج می­بردند، ایستاد. او چشمان درشت خود را به سمت موجودی که در سراسر جهان به عنوان قدرتمندترین موجود شناخته شده، ریز کرد و با تعجبی که پنهان کردنش غیرممکن بود، گفت: «به نظر میاد پسر ما این بار واقعاً به نحو احسن کارش رو انجام داده ... فکر کردن به این که در نبردی یک به یک، تونسه زخم­های زیادی به بدن ارگون وارد کنه... پس حرفای اون زمانش فقط حرف نبود.»
زیلوگ در سکوت به بای زه‌مین نگاه کرد اما نگاهش این بار مملو از احترام و قدردانی بود. کلماتی را که مرد جوان در اتاق تاج و تخت در قلعه گیلز گفته بود، به یاد آورد و در آن لحظه زیلوگ احساس کرد که بای زه‌مین در استفاده از دهانش، بیش از حد نترس است که احتمالاً نتیجه عصبانیتی بود که پس از اطلاع از نابودی کامل پادشاهی سیریان که در آن حتی نوزادان نیز در امان نبودند، احساس کرد.
لیام شمشیر بزرگش را محکم فشرد و با نیت قتل به ژنرال­های شیاطین خیره شد و اگر به لطف خرده عقلی که برایش مانده بود، نبود، خشمش بلافاصله بدون فکر کردن به عواقب احتمالی، او را مجبور به حمله می­کرد.
آن هفت شیطان وقتی متوجه ورود افراد تکامل‌دهنده روح "مرتبه سوم" به میدان نبرد شدند، حمله خود را به ملکه پرالان و پادشاه دازیا متوقف کرده بودند، آنها در حال­حاضر پشت­سر ارباب شیاطین منتظر دستور بودند، زیرا برخلاف آنچه که عادت داشتند، همه­چیز تحت کنترل آنها نبود. حتی ژنرال­های شیاطین متکبر و جسور در دل خود احساس ناراحتی می­کردند، زیرا با آینده­ای مبهم روبه­رو می­شدند که ممکن بود زندگی آنها آنطور که قرن­ها فکر می­کردند تأمین نشود.
سرافینا به سرعت به بای زه­مین نزدیک شد و با چهره­ای رنگ­پریده پرسید: «ت- تو حالت خوبه؟ به من نیاز داری که درمانت کنم؟ من می­تونم شفات بدم، تمام مهارت­های من برای تو رایگانه.»
اگرچه بای زه‌مین به نظر آسیبی ندیده بود، ...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی