فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پادشاه ابعادی

قسمت: 11

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 11 : شروع جدید (‏۳)

لی کانگ‌جون Lv.2 (تجربه 5.00٪)

[‏جنگ]‏ مبتدی

سلامتی: ۱۱۰ / ۱۱۰

انرژی جادوی سیاه: ۰ / ۱۷۰

قدرت: ۵

چابکی: ۶

هوش: ۳

شانس خوب: ۶

جذبه: ۸

سطح او افزایش یافت. بنابراین قدرت، چابکی و هوش او تا یک واحد افزایش یافت، اما شانس و جذبه‌اش به مانند قبل باقی ‌ماندند. ​

همون‌طور که گفته بود.

کانگ‌جون لبخند جانانه‌ای زد. ​

مگر در یک اتفاق خاص سطح آنها افزایش پیدا می‌کرد، وگرنه شانس خوب و جذبه‌اش واقعا وضعیت ثابتی داشتند. واقعا خوشحال شد که مقدارشان را در همان شروع کار بالا برده. ​

بدن او پس از افزایش قدرت، چابکی و هوش احساس نشاط کرد. شرایط جسمی و روانی او عالی بود. ​

با نگاه کردن به پنجره وضعیت، حداکثر سلامتی و انرژی جادوی سیاه او نیز افزایش یافته بود. حداکثر سلامتیش احیا شد اما انرژی جادوی سیاهش دست‌نخورده باقی مانده بود.

چی؟ چرا انرژی جادوی سیاهم زیاد نمیشه؟

افزایش سطح، سلامتی‌اش را احیا کرده بود، پس چرا انرژی جادوی سیاه هنوز هم همان‌طور بود؟ ​

پیام جدیدی در جواب کانگ‌جون ظاهر شد. ​

[‏انرژی جادوی سیاه از طریق افزایش سطح، بازیابی نخواهد شد.]

[‏شما از قبل می‌دانید که چطور انرژی جادوی سیاهتان را احیا کنید.]‏

قبلا انرژی جادوییش، با جذب کردن قدرت مردم در دنیای واقعی پر شده بود.

چی؟ مطمئنا این تنها راه نیست؟!!

پس راهی برای پرکردن انرژی جادوی سیاه در رویاهای تهی وجود نداشت.

​[‏بازیابی انرژی جادوی سیاه در رویاهای تهی ممکن است، اما هنوز برای شما قابل‌دسترس نیست.] ​

خوشبختانه غیرممکن نبود. تنها بایستی به شرایط مورد نیازش می‌رسید ولی او نمی‌دانست که آن‌ها چه هستند. ​

به هرحال، الان نمیشه کاریش کرد.

کانگ‌جون جسد میمون‌موش را که روی زمین افتاده بود برانداز کرد. هیولاها همیشه چیزی از خود باقی می‌گذاشتند. ​

نباید حداقل یه معجون سلامتی اینجا باشه؟

ولی ناگهان یک شئ براق در نزدیکی سمت راست میمون‌موش شروع به درخشیدن کرد.

«آه! همینه!»

یک آیتم به شکل طومار پیچیده شده.

این دیگه چیه؟

اگر بازش می‌کرد، می‌فهمید.

کانگ‌جون نخ‌ها را کنار زد و طومار را باز کرد.

هووووو!

در آن لحظه نوری درخشان از طومار بیرون زد. ​

[راشیَن‌ها کوچک ولی سریع و مکار هستند. در مقابل آنها یک راشین غول‌پیکر، قدرتی باورنکردنی دارد.]

پیام‌هایی نامعلوم ظاهر شدند. ​

[‏دانش اندکی درباره راشیَن‌ها به‌دست آمد.]‏

راشین؟ دانش اندک؟

​کانگ‌جون چهره‌ای متعجب به خود گرفت. این دیگر چه بود؟ ​

[‏دانش جزئی درباره راشیَن‌ها برای رویارویی با آنها در آینده مفید خواهد بود.]‏

آه! پس برای همین بود.

رنگ صورتش روشن شد. ​

به این میمون‌‌موش‌ها «راشیَن» گفته می‌شد؛ به عبارت دیگر، کانگ‌جون در مورد این راشین‌ها دانش کسب کرده بود. ​

[‏قدرت مبارزه علیه این راشین‌ها ۱۰ درصد افزایش‌یافت.]

[‏احتمال به‌دست آوردن آیتم از راشیَن‌ها ۵ درصد افزایش‌یافت.]

شگفت‌انگیز بود. ولی این فقط محدود به راشین‌ها بود؟

[‏برای به‌دست آوردن دانش پیشرفته‌تر، در نبردهای بسیاری علیه راشین‌‌ها شرکت کنید.]

درسته.

این تنها اطلاعات اندکی بود، پس نباید دانش بالاتری هم وجود می‌داشت؟ او به‌طور طبیعی در زمان مبارزه با راشین‌ها این موارد را فهمیده بود. ​

یعنی اینجا هنوزم ازشون هست؟

کانگ‌جون چماقش را به‌دست گرفت و جلوی اتاق ۴۱۳ منتظر ماند. ​

همینجا می‌مونم تا بیان بیرون و با یه کف گرگی چماقی سوپرایز بشن!

انجام این کار رسیدگی به راشین‌‌ها را آسان‌تر می‌کرد. او می‌توانست وقتی از در رد می‌شوند، سرشان را له کند و باعث مرگشان شود. ​

اما او مدتی طولانی منتظر ماند و در باز نشد. ​

«چی؟ اونا فهمیدن که من منتظرم؟»

کانگ‌جون قبل از تلاش برای باز کردن درب کمی تردید کرد ولی سپس سعی کرد در را باز کند. اما درب ذره‌ای تکان نخورد. ​

در همان زمان یک پیغام ظاهر شد. ​

[‏ورود مجاز نیست.]

[‏اگر می‌خواهید وارد شوید، اتاق ۴۱۳ را قلمروی خودتان کنید.]

برخلاف اتاق ۴۰۶، کانگ‌جون قراردادی برای اتاق ۴۱۳ امضا نکرده بود. ​

به عبارت دیگر، کانگ‌جون باید بیدار می‌شد و اگر می‌خواست وارد اتاق ۴۱۳ شود، قراردادی را برای اتاق ۴۱۳ امضا می‌کرد. در آن صورت می‌توانست زمانی که وارد رویاهای تهی می‌شود، وارد دربی شود که به اتاق ۴۱۳ باز می‌شد. ​

احمقانست! مگه من از پول درست شدم؟

کانگ‌جون یک عمر پس‌انداز کرده بود اما الان احتیاج داشت تا یک قرارداد، هم با اتاق ۴۰۶ و هم ۴۱۳ را امضا کند؟

این حداقل ۵۰۰ هزار وون در ماه بود! اگر او اینچنین پولی در اختیار داشت، یک اتاق عالی را برای خود اجاره می‌کرد. ​

البته او با استفاده از عقلش این وضعیت را تحلیل کرد.

حقیقت و دنیای رویاهای تهی با هم ارتباط داشتند، اما این واقعا نامعقول بود… اما اگر او اتاق ۴۱۳ را هم قلمروی خود می‌کرد، ممکن بود اتفاق خوبی بیوفتد. ​

درحال حاضر نمیشه کاریش کرد. من فقط جلوی در منتظر می‌مونم.

مدتی گذشت. ​

توتاانگ!

درب اتاق ۴۱۳ باز شد و چیزی بیرون آمد. ​

یک راشین گنده! آن یک راشین غول‌پیکر بود! ​

می‌کشمت!

این چیزی بود که انتظارش را می‌کشید.

بوم!‌ بوم!

کانگ‌جون چماقش رو با کمال بی‌رحمی به سمت سر راشین تاب می‌داد. ​

«کوووو!»

غول با آه و ناله تقلا می‌کرد. کانگ‌جون این شانس را از دست نداد و با هر دو پایش به سینه‌ی غول لگد زد. ​

کوووانگ!

راشین غول‌پیکر با پشت به زمین افتاد. ​

و کانگ‌جون فورا با چماقش ضربه‌هایی به سرش زد. ​

بام بام بام بام بام...!

«کواااااااع!»

غول جیغ کشید و روی زمین ولو شد. ​

[‏‏تجربه به‌دست آمد.]‏

[‏۱۲ گره به‌دست آمد.]

با افزایش قدرت، چابکیش و به همراه دانش اندکی که درباره‌ی راشین‌ها به‌دست آورده بود، برخلاف گذشته مبارزه‌ی راحت‌تری با راشین غول‌پیکر داشت. ​

اما کانگ‌جون دیگر شادمانی نکرد و به اتاق ۴۱۳ خیره شد. او بدون ذره‌ای تردید می‌دانست که چیزی داخل آن اتاق وجود دارد که هنوز بیرون نیامده است.​

«کوااااااا!»

در باز شد و راشین غول‌پیکر دیگری بیرون آمد. ​

بام! بام! بام!

کانگ‌جون درست به همان شکل قبل به سرش ضربه زد و آن را له کرد . ​

[‏‏تجربه به‌دست آمد.]‏

[‏۱۴ گره به‌دست آمد.]

سپس چیزی براق کنار راشین غول‌پیکر افتاد. ​

آه! این چیه؟

او به یک کتاب قطور نگاه می‌کرد.

این به زبون هانگول نوشته شده...

‌پ.ن: هانگول همان الفبای کره‌ایست.

عنوان کتاب به هانگول نوشته شده بود تا بتواند به راحتی آن را بخواند. ​

جذب کردن مشتریان – سطح پایین.

جذب کردن مشتریان؟

اینچنین چیزی هم وجود داشت؟ او مطمئن بود که آن را اشتباه خوانده و دوباره به آن نگاه کرد. با این حال، هیچ چیز تغییر نکرده بود. ​

این یه کتاب واقعیه؟

هرگز فکر نمی‌کرد که راشین غول‌پیکر یک کتاب را بیندازد. آیا او نیاز داشت که این کتاب را بخواند و مطالعه کند؟ ​

کانگ‌جون بی‌اختیار کتاب را گشود. ​

کتاب‌های تصادفی