فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پادشاه ابعادی

قسمت: 56

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر 56: افزایش توانایی‌ها (بخش سوم)

این موقعیت غیرقابل انتظاری بود.

یو سونگ‌هوان به‌طرز ناگهانی ظاهر شده بود.

او نمی‌توانست هنوز مطمئن باشد، اما کانگ‌جون مظنون بود که یو سونگ‌هوان همان هاردیس است که یکم پیش به قلمرو او حمله کرد.

یو سونگ‌هوان 100 بیلیون سرمایه در سهام داشت پس برای او سخت نبود که چنین ارتشی را در هوامونگ درست کند. یو سونگ‌هوان حتما از هویت کانگ‌جون باخبر شده بود.

البته، این به این معنی نبود که کانگ‌جون می‌تواند با او مدارا کند.

او کسی بود که اول حمله کرده بود!

اگه ماه سرخ طلوع نکرده بود آن وقت یکی از آن‌ها یعنی هاردیس یا کانگ‌جون مرده بودند.

بنابراین، اگه یو سونگ‌هوان واقعا هاردیس بود، او اولین هدف کانگ‌جون بود. به محضی که ماه سرخ ناپدید شود، او مجبور بود که اول با یو سونگ‌هوان سر و کله بزند.

یو سونگ‌هوان هم این‌ را می‌دانست. پس چرا اینقدر ناگهانی به اینجا آمده بود؟

او در فروشگاه پیدایش شده بود.

«هدفت چیه؟»

یو سونگ‌هوان به‌طرز ناجوری لبخند زد وقتی که کانگ‌جون با سردی به او نگاه کرد.

«آه، انگار هنوز خودم رو معرفی نکردم. من یو سو‌نگ‌هوان هستم.»

«منم لی کانگ‌جون هستم. جدا از اینا، چرا اینجایی؟»

«اینجا جایی نیست که راجع بهش حرف بزنیم. به نظر می‌رسه که تو الانشم حدس زدی که چرا من اومدم ملاقاتت. نمی‌خوای بدونی که چی می‌خوام بهت بگم؟»

کانگ‌جون خندید.

«همونطور که می‌بینی، الان دارم کار می‌کنم.»

«پس نظرت راجع به امشب ساعت هفت چیه؟ من دوست دارم که غروب باهات صحبتی داشته باشم.»

«باشه. کجا؟» «یک مکان آروم و با غذای خوب در چندام دونگ وجود داره.»

«پس اونجا همو می‌بینیم.»

کانگ‌جون سر تکون داد. اصولا او خیلی نگران بود.

او از اهداف باطنی یو سونگ‌هوان با خبر نبود.

اما الان دوره ماه سرخ بود.

اختلافات بین پادشاه‌ها فراموش شده بود پس او در این زمان کاری نمی‌توانست انجام بدهد.

همانطور که وکیل هان یون‌سو گفت، این دوره‌ای بود که تجارت در آن آزاد است.

-ینی اون می‌خواد که با من مذاکره کنه؟

در هر صورت، وقتی همدیگر را دیدند می‌توانست راجع بهش فکر کند.

حالا زمان مطالعه بود. کانگ‌جون توجهش را به کتاب برگرداند.

آن شامل اطلاعاتی راجع به بازاریابی بود.

حدود چهار تا نه صفحه بود.[1]

در آخر، مهم و ضروری بود که به ایده‌ای فکر کنید که مصرف کننده را راضی کند نه فروشنده.

اگر اقلام فروش نمی‌رفتند آن وقت به ویژگی جدید یا قیمت پایین‌تر فکر کنید. محصول باید به زیباترین شکل ممکن بسته‌بندی شود.

باید چیزی باشد که مصرف کننده خواهان آن باشد.

از جهاتی، خیلی از تمرین‌ها ناخودآگاه بودند اما کمپانی‌ها ورشکسته می‌شدند. چیزهای زیادی بهم مرتبط بود.

-ام. متوجه شدم. به این فکر کن که مصرف کننده چی می‌خواد.

برای کانگ‌جون روشن و واضح بود که مهارت جذب مشتری را داشت.

در اون لحظه، پیامی نمایان شد.

[شما به روشنفکری در هنگام مطالعه راجع به بازاریابی دست یافتید.]

[شما مهارت مدیریتی چشم اولویت را دریافت کردید. (مبتدی)]

[چشم اولویت (مبتدی)]

-می‌تواند اولویت‌ها را برای یک محصول بررسی کند.

-یک انرژی جادوی سیاه صرف می‌کند.

-اه! این؟

کانگ‌جون به‌طرز دلچسبی شگفت زده شد. او یک مهارت در دنیای واقعی کسب کرده بود، نه هوامونگ.

فقط از طریق مطالعه.

کایران قبلا گفته بود اما با این حال فوق‌العاده بود. بجای جنگیدن با هیولاها و خطر مرگ را به جان خریدن، او می‌توانست به راحتی با مطالعه مهارت کسب کند.

-چشم‌های اولویت. یه بار ازش استفاده کنم؟

یک انرژی جادوی سیاه برای استفاده مصرف می‌کند اما این چیز زیادی نبود. در واقعیت پر کردن انرژی جادوی سیاه کار راحتی بود.

-یدونه خوبه.

کانگ‌جون به یکی از لباس زیرهای زنونه در کنار نگاه کرد. یکی از محبوب‌ترین لباس زیر‌های اینجا بود.

چشم‌های اولویت.

سپس اطلاعاتی زیر لباس زیر نمایان شد.

[سو$تین مالبری بیژ[2]]

-رتبه: الف

-20 درصد افزایش فروش در زمان استفاده از مهارت جذب مشتری (مبتدی) دارد.

[این اطلاعات اولویت حال حاضر است ممکن است با توجه به زمان تغییر کند.]

[با بالا رفتن رتبه مهارت، می‌توانید اطلاعات بیشتری شامل نوع، قدمت و قیمت دریافت کنید.]

-اه! شگفت انگیزه!

رتبه پایین بود بنابراین فقط جزئیات خلاصه در دسترس بود. هرچند، اگر او محصولاتی با درجه اولویت الف می‌فروخت آن وقت میزان فروش کلی بیشتر می‌شد.

کانگ‌جون در ادامه به دیگر لباس زیرها نگاه انداخت.

مهارت جذب مشتری روی محصولاتی با درجه اولویت پ یا پایین‌تر تاثیری نداشت.

او همینطور قدمی زد و به دیگر مغازه‌های بازار نگاهی انداخت.

شرایط مشابه بود.

بیشتر اجناس فروش رفته از درجه الف بودند و چیزهای زیادی پایین‌تر از سطح پ وجود نداشت.

با این حال یک سری از اجناس درجه ت یا ث اولویت را داشتند، گرد و خاکی که روی آن‌ها جمع شده بود نشان می‌داد که مدت زیادی است که فروخته نشدند.

-خیلی خوبه. خیلی بهتر می‌شد اگه این مهارت رو زودتر کسب می‌کردم.

اما او الان به دستش آورده بود.

برای کارهای آینده خیلی مفید واقع می‌شد.

-خیلی خوب کار کرد. نیاز دارم که فردا لباس زیر سفارش بدم.

کانگ‌جون تمام اقلام درجه ب یا پایین‌تر را حذف کرد و فقط لباس زیرهایی با درجه الف را سفارش داد.

اگه اطلاعات درجه‌بندی درست بود آن وقت فردا فروش خیلی بیشتر از امروز می‌شد.

-هوهو، این چیزیه که با مطالعه کسب کردمش.

البته، برای آدم‌های عادی غیرممکن بود که مهارتی کسب کنند، حالا هرچقدر که مطالعه می‌کردند. این فقط به‌خاطر قدرت درون هوامونگ امکان پذیر بود.

کانگ‌جون به مطالعه بیشتر علاقه‌مند شد و خودش را دوباره در کتاب غوطه‌ور کرد.

در ساعت شش غروب.

بعد از تمام کردن کارش در فروشگاه، او به خانه برگشت و قبل از پوشیدن یک کت شلوار تمیز، دوش گرفت.

یو سونگ‌هوان.

او مرده بود اگر که کانگ‌جون او را در دنیای هوامونگ می‌کشت، اما اینجا واقعیت بود. او حداقل می‌توانست به او حسن نیتش را از روبرو نشان بدهد.

او به سمت مکان وعده داده شده حرکت کرد.

یو سونگ‌هوان آدرس را به گوشی‌اش پیامک زده بود بنابراین کانگ‌جون به راحتی با سیستم جهت یابی به آن جا رسید.

رستوران، فضای پارکینگ بسیار بزرگی داشت و خود ساختمان مجلل بود. پارکینگ با ماشین‌های گران قیمت پر شده بود بنابراین ونتا کلاس اس که کانگ‌جون می‌راند عادی به نظر می‌رسید.

واضح بود که رستورانی گران قیمت برای افراد پولدار است.

«خوش اومدید. رزرو داشتید؟»

یک مستخدم با لبخندی روشن و ادای احترام به او خوش آمد گفت.

«بله، به اسم یو سونگ‌هوان.»

«آه! پس لطفا از این مسیر بیاید.»

مستخدم حتی بیشتر مودب شد بعد از شنیدن اسم یو سونگ‌هوان. انگار که اینجا چیز عادی بود.

«این اتاق لطفا.»

مستخدم او را به اتاقی که یو سونگ‌هوان منتظر بود راهنمایی کرد.

«هاها. خوش اومدی، رئیس. اینور بشین.»

هیچ عنوانی وجود نداشت اما کانگ‌جون به عنوان رئیس معرفی شد. کانگ‌جون الان هم به عناوین اینطوری عادت کرده بود. کانگ‌جون نشست و گفت.

«به نظر می‌رسه که زیاد اینجا میاید، رئیس یو‌ نیم.»

یو سونگ‌هوان لبخند زد.

«غذای خیلی خوش مزه‌ای داره، پس بیشتر اوقات برای قرارهای مهم ازش استفاده می‌کنم.»

ظرف‌های رنگارنگ محتوی ساشیمی[3] روی میز قرار داشت.

یک مهمانی تمام اعیار!

دهانش به محض دیدن آب افتاد.

او بیشتر سرمایه‌دارهای بزرگ و ملاقات‌های مقامات رده بالا در فیلم‌ها و درام‌ها را به این شکل دیده بود.

نشستن در جایی مثل اینجا کمی خنده‌دار بود. با توجه به اینکه تا همین اواخر، او در یک اتاق گوشیون 250 هزار وونی زندگی می‌کرد و رامن می‌خورد.

اگر به‌خاطر قدرت هوامونگ نبود او حتی جرئت نمی‌کرد که به محلی مثل اینجا بیاید.

در آن زمان، یو سونگ‌هوان نوشیدنی برای کانگ‌جون ریخت و گفت.

«اینو بنوش.» کانگ‌جون لیوان شراب را از یو سونگ‌هوان گرفت.

هرچند، از اون چیزی ننوشید. او زیاد راحت نبود که با یو سونگ‌هوان بنوشد.

یو سونگ‌هوان مانند یک مار حیله گر بود.

چیز خوبی نبود که جلوی همچین شخصی نقطه ضعفی نشان دهد.

«آماده‌ای که صحبت کنی؟»

یو سونگ‌هوان سر تکان داد و گفت.

«می‌خوام احساس راحتی کنی.»

برعکس کانگ‌جون، او به راحتی در حال نوشیدن الکل حرف می‌زد.

«مستقیما می‌رم سمت اصل مطلب. نه، بذار اول عذرخواهی کنم.»

«عذرخواهی؟»

«هاردیس. این اسم پادشاهی منه. و اسم تو پادشاه لوکانه.»

کانگ‌جون اخم کرد.

همونطور که انتظار می‌رفت.

تا به اینجا، این فقط یه حدس و گمان بود. اما بعد از شنیدن نام هاردیس که از دهن او خارج شد، کانگ‌جون نتوانست جلوی عصبانیتش را بگیرد. کانگ‌جون پوزخند زد.

«دلیلی برای عذرخواهی داری؟ به محض تموم شدن ماه سرخ، ما دوباره باهم می‌جنگیم.»

یو سونگ‌هوان خندید.

«این دلیلی نیست که بابتش عذرخواهی می‌کنم. اگه بخوام رو راست باشم، تو هیچ آسیبی ندیدی. فقط دو تا از مردای من مردند.»

حرف‌هایش غلط نبودند. در اون زمان، تنها قربانیان دو میناتور دیوانه یو سونگ‌هوان بودند.

یو سونگ‌هوان ادامه داد.

«البته، می‌دونم که این بهونه‌ای نیست. تو هیچ خسارتی در سمتت نداشتی پس ازت می‌خوام که عذرخواهی منو قبول کنی.»

کانگ‌جون به سردی خندید.

«این مسخرس. من به محض پایان ماه سرخ ضربمو می‌زنم.»

یو سونگ‌هوان شوکه شده بود. او صحنه مبارزه دیشب کانگ‌جون با هیولاهای شاخک‌دار در زمین نبرد را به یاد آورد.

ارتش‌های دیگر ناشناخته بودند، اما در ارتش 439 ُم، قدرت کانگ‌جون بهترین بود. او موجودی بود که دیگر پادشاهان نمی‌توانستند بهش غلبه کنند.

زنیت و اویا نمی‌خواستن قبول کنند، اما هاردیس یا یو سونگ‌هوان فرق داشت.

او از ابتدا از بازار سهام شروع کرده بود تا زمانی که به پول رسیده بود. او شخصی بود که حدودش را درک می‌کرد.

حدودهایش.

مهم نبود که چقدر تلاش کند، او قادر نبود که کانگ‌جون را زمین بزند.

او نابغه نبود.

البته، اگر سخت کار می‌کرد شاید می‌توانست یک نابغه گیر بیارد.

برای یو سونگ‌هوان، کانگ‌جون متعلق به این دسته بود.

یک نابغه در کشتن!

پایه‌اش در واقعیت شاید دچار کمبود بود اما مهارت او در جنگیدن و کسب قدرت از هیولاهای هوامونگ بی‌نظیر بود.

یو سونگ‌هوان باید قبل از طلوع ماه سرخ به حساب او می‌رسید.

حالا که ماه سرخ در حال تابیدن بود.

کانگ‌جون مانند ماهی‌ای بود که با آب آشنا شده، و قادر است که رشد کند.

یو سونگ‌هوان متوجه شد که او نمی‌تواند کانگ‌جون را شکست دهد.

فاصله بین آن‌ها در حال افزایش بود.

در برابر کانگ‌جون، ممکن بود که ارتش با تعداد زیاد کارساز نباشد.

بنابراین، یو سونگ‌هوان تصمیم گرفته بود تلاش قابل توجه‌ای در بهبود روابطش با کانگ‌جون انجام دهد.

او لیوان را زمین گذاشت و به کانگ‌جون لبخند زد.

«احتمالا اگه بهم حمله کنی برنده بشی. هرچند، منم همینطور مطیعانه اجازه این کارو بهت نمی‌دم. من با جونگ کوانگ‌هیون فرق دارم.»

«متوجهم.»

کانگ‌جون سر تکان داد در حالی که یو سونگ‌هوان به نوشیدن ادامه می‌داد.

«پس من دارم می‌گم، نیازه که بجنگیم؟ حتی اگه یکی ببره، تلفاتش بیشتر از سودش خواهد بود. برنده تمام دارایی بازنده رو می‌بره، اما اونا ممکنه توسط پادشاه دیگه‌ای در همون زمان بلعیده بشه.»

«پس تو درخواست یک اتحاد می‌کنی؟»

یو سونگ‌هوان وقتی که کانگ‌جون این سوال را پرسید لبخند تلخی بر چهره داشت.

«اتحاد یک بار سنگینه. بیا فقط باهم سرشاخ نشیم.»

[1] در اینجا از 4P استفاده شده است که p را به عنوان مخفف صفحه یا page در متن منتقل نمودم.

[2] ظاهرا نام یک برند می‌باشد.

[3] غذایی ژاپنی محتوی ماهی خام که با سس سویا و خمیر خورده می‌شود.

کتاب‌های تصادفی