فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 55

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۵۵:

«پس پیشنهاد میکنی چیکار کنیم؟» پروفسور ترفل به او توپید.«به این بچه‌ها نگاه کن، می‌خوای بزاری بمیرند؟»

سخنان پروفسور ترفل فقط باعث ایجاد اضطراب و ترس بیشتر در قلب آن‌ها شد زیرا به نوعی چهره آنها حتی رنگ پریده‌تر می‌شد. پروفسور کال آهی خسته بیرون داد و پارچه‌ی سفید را قبل از اینکه پا به کوچه بگذارد، کنار گذاشت. دود غلیظ فضای باریک بین ساختمان‌های در حال سوختن را فراگرفته بود، گرما پوستش را قلقلک می‌داد و جریان بادی که شروع به وزیدن کرده بود بر شدت آتش می‌افزود.

«دنبالم بیاید و نزدیک بمونید.»

به دلیل موج فشاری که توسط انفجار عظیم به بیرون فرستاده شده بود، شیاطین همگی به طور موقت زمینگیر شدند. این به آنها اجازه می‌داد کمی راحت‌تر نفس بکشند، زیرا مجبور نبودند هنگام حرکت به سمت آسمان نگاه کنند، اما همچنان باید مراقب باشند. آنها با سرعت هرچه بیشتر حرکت کردند، سه دانش‌آموز پشت دو استاد پنهان شده بودند. پروفسور ترفل سرش را مدام به این سو و آن سو می‌چرخاند، چشمانش گشاد شده بود و به هر جهت نگاه می‌کرد، حالت او نشان می‌داد که واقعا چقدر تنش دارد. از طرف دیگر پروفسور کال با سرعتی ثابت قدم می‌زد، سرش را بالا گرفته بود و پشتش را مثل یک ستون صاف کرده بود.

هنگام عبور، یک شیطان به ارتفاع چهار متر از میخانه‌ای در حال سوختن بیرون آمد، شعله‌ها و اخگرها هیچ آسیبی به پوست آن نمی‌زدند. بنجامین فریاد وحشتناکی کشید و به عقب پرید، رایان از لورا محافظت کرد در حالی که پروفسور ترفل گلوله آتشی را که قبلاً آماده کرده بود پرتاب کرد. گلوله آتش به اندازه یک نارگیل بود و به سمت شیطان پرتاب می‌شد. حتی به خود زحمت محافظت از خود را نداد، زیرا توپ فوق داغ مانند موجی که به دیواره صخره بر خورد می‌کند درهم شکست.

دنیایی که شیاطین از آن سرچشمه می‌گیرند پر از آتش و گوگرد بود، گرمای محیط برای انسان غیرقابل تحمل بود، بنابراین آن شعله‌های ساده به اندازه کافی برای آسیب رساندن به آنها قدرت نداشت. دهان شیطان به لبخندی شنیع خم شد و ردیف دندان‌های تیزش را آشکار کرد. با صدای خرخری، بالهایش را باز کرد و به طرف آنها پرید.

نیزه‌ای از یخ آبی با شیطان در هوا برخورد کرد و شانه چپش را به زمین کوبید و باعث افتادن او روی زمین شد. قبل از اینکه بتواند بایستد، نیزه دیگری ران راستش را سوراخ کرد و آن را به زمین چسباند. هیچ خونی روی زمین نریخت، زخم‌های اطراف هر دو نیزه یخ فوراً یخ منجمد شده بودند و جلوی ریختن مایعات را گرفته بودند. شیطان از درد غرغر می‌کرد و دندان هایش را به سمت جادوگری که به آرامی به او نزدیک می‌شد سایید.

پروفسور کال در مقایسه با موجودی که به زمین میخکوب شده بود بسیار کوچکتر بود. هرکس شاهد چنین منظره‌ای باشد فکر می‌کند که شیطان می‌تواند به راحتی از یک نیزه‌ی یخی به اندازه بازوی یک انسان رهایی یابد، سپس به جادوگر هجوم آورد و او را از هم جدا کند. ولی آن اتفاق نیفتاد. او تلاش کرد اما حتی نتوانست یخ را خراش دهد، چه رسد به شکستن آن. هر لحظه ضعیف‌تر می‌شد، مانا از طریق روشی که برایش ناشناخته بود، در یخ تزریق می‌شد.

پروفسور کال اکنون چشم در چشم او ایستاده بود، زیرا به دلیل نیزه...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی