فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 83

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل83: «محل سکونت جدید» خورشید بیست و سومین روز از سفر طولانی آن‌ها درحال غروب کردن بود. دانه‌های برف در نسیم ملایم می‌رقصیدند، دمای هوا به قدری پایین بود که حتی پوشیدن یک ژاکت پشمی سنگین هم جوابگو نبود. دروازه‌های باشکوهی که در میان دیوارهای عظیم سنگی قرار گرفته بودند، باز ایستاده بودند و به انبوه کالاها و مردم اجازه‌ی رفت و آمد می‌دادند. پشت این دروازه شگفت‌انگیز، منظره‌ی شهری عظیم گسترده شده بود، بسیار بزرگتر از هر آن چیزی که اکثر سرنشینان کالسکه سرپوشیده تا به حال دیده بودند. سر بر کشیده میان هزاران ساختمان بلند و باابهت، کاخ مرکزی پادشاهی مورگانیا قرار داشت. در محاصره دیوارهای گرانیتی عظیم، سازه به قدری بلند بود که حتی بلند‌ترین ساختمان‌های پایتخت در کنارش کوچک می‌نمود. مناره‌های درخشان، با نوکی طلایی به بلندای ابرهای آسمان زمستانی می‌رسیدند. کل سازه به دقت با سنگ مرمر عاجی رنگ ساخته شده بود که همین باعث می‌شد هنگامی که خورشید در اوج قرار می‌گیرد همانند چراغی نورانی بدرخشد. با این‌حال، اکنون، در زیر آخرین پرتوهای نور خورشید روز، به نظر می‌رسید که تکه الماسی به رنگ صورتی و بنفش است. چهار کودک که تا کنون چنین چیزی را ندیده بودند، سرشان را از داخل کالسکه بیرون آورده بودند و به منظره روبرویشان خیره مانده بودند. حتی پروفسور ترفل همیشه بدعنق نیز لحظاتی در زیبایی پایتخت مورگانیا، شهر درخشان، سرواست غرق شد. تکان ناگهانی کالسکه، حس و حالشان را از بین برد، آن‌ها را از رویاهایشان بیرون آورد و آنچه را که در پیش بود بهشان یادآوری کرد. الساندریا به راننده کالسکه نگاه کرد و متعجب بود که چگونه بدون لباس مناسب می‌تواند سرما را تحمل کند. «سردت نیست؟ بیرون همه چی یخ زده.» پروفسور کال ردای مشکی ساده خود را پوشیده بود، کلاهش در پشت سرش آویزان بود و بدون هدف تکان می‌خورد. نگاهی به شاهزاده خانمی که یک کت پشمی ضخیم، دستکش و کلاهی بزرگ به تن داشت انداخت. «اصلاً، حالم خیلیم خوبه؛ و در ضمن تو این لباس‌ها مسخره به نظر می‌رسی.» شاهدخت الساندریا با لبخندی درخشان که دندان‌های سفید و بی‌نقصش را نشان می‌داد، توهین او را پاسخ داد. «خیلی ممنون، خودم شخصاً انتخابشون کردم.» پروفسور کال قبل از اینکه الساندریا به بخشی از دیوار اشاره کند، زیر لب غرغری کرد. «کالسکه رو ببر اونجا، اون یه ورودی مخصوصه که برای خانواده سلطنتی در نظر گرفته شده.» پر...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی