فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 86

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
 

فصل ۸۶ : «بهترین دوست یک لیچ»

 

طبقه‌ی سوم سیاهچال نامردگان بسیار کوچک‌تر از دو طبقه‌ی اول بود. اما با این وجود، هنوز اندازه‌ی قابل توجهی داشت. این طبقه یک روستا بود، با خانه‌هایی فرسوده و نیمه مخروبه و یک چاه سنگی عمیق پر از آب آلوده. داخل دهکده تاریک بود، تنها منبع نور، مشعل‌های جادویی بود که توسط ماجراجویان افروخته شده بودند. شعله‌های آبی رنگ در هوا می‌رقصیدند و نسیم، بوی بد مرگ را بین ساختمان‌های نیمه ویران پخش می‌کرد.

نامردگان اسکلتی عادی هنوز در این طبقه یافت می‌شدند، گه‌گاه اسکلت‌های مسلحی نیز در بین‌شان قرار داشت. همچنین می‌شد زامبی‌هایی را در دهکده ویران شده پیدا کرد که مایعات سیاه بیمارگونه‌ای از گوشت پوسیده‌شان می‌چکید. زامبی‌ها به اندازه اسکلت‌ها کند و دست و پا چلفتی بودند، تنها تفاوتشان این بود که کشتن زامبی‌ها بسیار سخت‌تر بود و اگر توسط یکی از آنها گاز گرفته می‌شدید، احتمال زیادی وجود داشت که به یکی از آنها تبدیل شوید. هرچند تا زمانی که فرد قبل از دگرگونی با جادوی مقدس درمان می‌شد می‌توانست به راحتی از این سرنوشت ناگوار اجتناب کند.

پروفسور کال در هنگام گردش در روستا شکل واقعی خود را حفظ کرده بود و برای داشتن حس بویایی ضعیف سپاسگزار بود. حتی به عنوان یک لیچ، او هنوز تا حدودی می‌توانست بو و مزه را احساس کند، و بویی که توسط زامبی‌های گندیده پخش می‌شد وحشتناک بود.

چاهی در مرکز میدان بزرگ بدون سنگفرش قرار داشت، علف‌های هرز ناخوشایندی به صورت جسته گریخته در میان زمین سخت رشد کرده بودند. قطر چاه به دو متر می‌رسید، به اندازه‌ای بزرگ که یک مرد بالغ بتواند به درون آن شیرجه بزند. حفاظ بیرونی چاه مدت‌ها پیش فرو ریخته بود. خزه آبی نئونی رنگ به سنگ بیرونی فرسوده چاه چسبیده بود، لمس بافت کرکی آن احساس خوشایندی به انگشتانش می‌داد. او مقداری از آن را در لوله‌ی آزمایشش گذاشت.

با نگاه کردن به لبه‌ی چاه، می‌توانست انعکاس نور آبی تهوع‌آوری که توسط مشعل‌های جادویی منتشر می‌شد را در آب ببیند. سطح آب دارای یک لایه نازک از یک نوع ماده روغنی بود که روی سطح آن شناور بود و طرح رنگی عجیبی به آن می‌داد. حتی با وجود بینایی ارتقاء یافته‌اش، پروفسور کال بازهم نمی‌توانست انتهای چاه را ببیند. درحال فکر کردن، چانه‌اش را مالید، از لبه‌ی چاه عقب کشید و فکر کرد که اقدام بعدیش چه خواهد بود.

درحالی که در افکارش غرق شده بود، صدای نعره‌ی بلندی و به دنبال آن صدای واق واق یک سگ به گوشش رسید. با عجله ب...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی