فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 103

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۰۳: «انتقال۲/۲»

«آروم... و دقیق. آروم و... دقیق.» رایان بارها و بارها با خود تکرار کرد و به آرامی دستگاه دنده بازکن را می‌چرخاند، و درحالی که استخوان‌ جناغ سینه‌ی مرد همانند یک تخم مرغ ترک برمی‌داشت و از هم باز می‌شد، پاهایش می‌لرزید.

پروفسور کال به او گفته بود اولین کاری که باید انجام شود این است که به اجساد، که با ذوق آن‌ها را “عروسک‌های گوشتی” می‌نامید، یک منبع انرژی جدید بدهیم. صندوق سنگ‌های مانایی که شاهدخت الساندریا به او داده بود، اینجا به کار می‌آمد. فقط چند لحظه طول کشید تا مرد، دو سنگ مانا به بزرگی مشت‌هایش پیدا کند.

وقتی که سنگ مورد نیازتان را پیدا می‌کنید، باید قلب عروسکتان را دربیاورید و جایی برای سنگ باز کنید. این کاری بود که رایان اکنون مشغول انجام آن بود. زمانی که پروفسور کال به او گفته بود که نکرومانسرها ذاتاً شر نیستند، حرف او را باور کرده بود. اما زمانی که شروع به تشریح بدن یکی از اعضای کلیسای مقدس کرد، نظرش کمی تغییر کرده بود.

«خیلی خوب، وقتی که دنده‌ها رو به طور کامل باز کردی، قلب به راحتی قابل دسترسیه. تنها کاری که باید بکنی اینه که چاقوی جراحیت رو برداری و اون رو برش بدی.» پروفسور کال توضیح داد و برای نمونه، قلب کشیش را به راحتی جدا کرد.

رایان با برداشتن ابزار فلزی سرد، آرواره‌اش را فشار داد و از دست آزادش برای کنار زدن ریه‌های پالادین استفاده کرد. گرمای باقی مانده‌ در بدن او به پسرک یادآوری کرد که مرد خیلی وقت نیست که مرده، این فکر باعث شد شکمش پیچ بخورد. او قبلاً چند نفر را کشته بود، همان شبی که به او و لورا حمله شد. او از انجام چنین اقداماتی احساس پشیمانی نمی‌کرد، اما برداشتن اعضای داخلی کسی کاری متفاوت بود و کمی زمان می‌برد تا به آن عادت کند.

هنگامی که عضو را از سینه مرد جدا کرد، آن را در دست گرفت و سنگینیش را احساس کرد. برای چنین مرد تنومندی، منطقی بود که قلبش نیز بزرگ باشد. رایان با شیفتگی آن را بررسی کرد، جراحی و تشریح بدن انسان به عنوان یک عمل وحشیانه تلقی می‌شد، به این خاطر دانش بسیار کمی درباره‌ی آناتومی بدن انسان وجود داشت. بنابراین داشتن فرصتی برای نگاه کردن به آنچه که زیر پوست پنهان شده بود، برای رایان فرصتی استثنائی بود. تردید اولیه‌‌اش درباره‌ی تکه تکه کردن انسان دیگر در او یافت نمی‌شد.

«بیا.» پروفسور کال یک شیشه کریستالی شفاف پر از مایعی زرد رنگ به او داد. «بندازش اینجا، بعداً می‌تونی باهاش بازی کنی.»

همانگونه که به او گفته شد عمل کرد. رایان عضو را داخل شیشه انداخت و سنگ مانای درخشانی را که روی میز کوچک کنارش بود برداشت. گام بعدی در این فرآیند، قرار دادن سنگ در داخل حفره‌ی خالی بود، و باید مطمئن می‌شدید که آن را به با نخ میتریل به دقت به بافت اطراف متصل می‌کنید. او در بستن نخ کافی به دور سنگ برای نگه داشتن آن کمی مشکل داشت، اما پس از چند تلاش ناموفق سرانجام توانست آن را سرجایش محکم کند.

«خوبه.» پروفسور کال گفت: «حالا زخمش رو بخیه بزن تا بتونیم بریم مرحله‌ی بعدی.»

پروفسور بسیار سریعتر از او بود، بخیه‌هایش کاملا در یک راستا بودند و طول یکسانی داشتند. واضح بود که آن مرد قبلاً چندین بار این کار را انجام داده است. رایان شروع به زیر سوال بردن گذشته‌ی مرد کرد، افسوس که نمی‌توانست از خود مردی چیزی در این رابطه بپرسد، چراکه برای زندگی خودش ارزش بسیار زیادی قائل بود...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی