فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 10

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

عرق سردی بر تن یان‌جینگ نشست. بیش از همیشه احساس کرد شیه‌چی آدمی غیرعادی است.

شیه‌چی باید از دست شبح که عقربه‌های ساعت را تکان می‌داد الهام گرفته و ایدۀ پرتاب تاس به ذهنش رسیده باشد. این روش نادرست و شیطانی اما کارساز بود. او واقعاً با شبحی که در یک بعد نبود صحبت کرد.

***

«مخاطبان» بیرون فیلم ترسناک از جا پریدند:

[این تقلبه، آههه.]

[به جای این که از آدم‌ها بپرسه از یه روح پرسید. لعنت، این جوریش رو ندیده بودم.]

[با عقل جور در میاد. اگه از رئیس زن بپرسی کسی رو کشته یا نه، اعتراف می‌کنه؟ روح زن توسط رئیس زن به قتل رسیده و توی آسانسور گیر افتاده؛ اون نمی‌تونه انتقام بگیره. شاید یکی پیدا بشه که بخواد کمکش کنه پس اصلا دم به تله نمی‌ده.]

[سوال اینه که کی به یه همچین روشی فکر می‌کنه؟]

[هیس، این تازه‌وارد ترسناکه.]

***

درون فیلم، صورت شیه‌چی زیر نور شمع آرام‌تر شد. مردمک‌هایش رنگی کهربایی و گرم به خود گرفته بودند، اما بینشی عاری از احساسات درونشان بود.

«در این صورت چه جوری می‌تونیم بهت کمک کنیم؟»

شیه‌چی این را پرسید و دوباره تاس‌ها را غلتاند.

کلمۀ روی میز ‘DOWN’ بود.

پایین؟ منظور از آن چه بود؟ شیه‌چی اخم کرد.

دوباره تاس انداخت و این بار مثل قبل بود، ‘LIFT'.

از آسانسور پیایین برو؟ شیه‌چی به نظر کمی متوجه منظورش شد و بلافاصله دوباره تاس انداخت.

این بار، کلمه‌ای ظاهر شد که شیه‌چی معنی‌اش را نمی‌دانست. ‘JING’.

شیه‌چی اخم کرد، این واژه‌ی عمومی‌ای بود که معنایش را نمی‌دانست، ولی شبح زن عمدا او را خجالت‌زده نمی‌کرد.

شیه‌چی از یان‌جینگ پرسید: «واژه‌ی انگلیسی جینگ به چه معنیه؟»

یان‌جینگ با تعجب گفت: «برادر شیه، چرا از من می‌پرسی؟ اگه تو نمی‌دونی، من از کجا بدونم... اِه؟ صبر کن...»

«جینگ؟» یان‌جینگ مشکوک به نظر می‌رسید: «این پین‌ین[1] چینی نیست؟»

شیه‌چی: «......» شبح زن به انگلیسی مسلط نبود.

[هاهاهاهاهاها دارم از خنده می‌میرم]

[هیچ کلمۀ انگلیسی وجود نداره که من ندونم. اگه این طوری باشه، اون پین‌ین چینیه!]

[18 سال گذشته. همین که یادشه آسانسور میشه ‘LIFT’ خیلی خوبه. جای تحسین داره.]

[پس چرا به انگلیسی حرف می‌زنه؟ اگه ازش سوال بپرسن می‌تونه با دوی (بله) یا شی (بله) جواب بده. اگه پاسخش منفی باشه می‌تونه فو (نه) رو هجی کنه.]

[حرف نفر بالایی منطقیه، هاهاهاهاهاهاها.]

شیه‌چی فورا جلوی احساسات در هم پیچیده‌اش را گرفت و به آنچه شبح زن قصد بیانش را داشت، فکر کرد.

جینگ؛ به احتمال زیاد معنی‌اش «چاه» بود.

بنابراین: پایین، آسانسور، جینگ. در کنار هم «از تونل آسانسور پایین برو» را می‌رساندند.

همان لحظه‌ای که این جمله به زبان آورده شد، تلفن‌همراه شیه‌چی زنگ خورد.

[پیشرفت داستان بروزرسانی شده است. بازیگر شیه‌چی باید از تونل آسانسور پایین برود، جسد شبح زن را پیدا کرده و آن را بیرون بیاورد. با استفاده از این روش، او به شبح زن کمک می‌کند از بند آسانسور خارج شود و از رئیس زن انتقام بگیرد.]

[تبریک، به این خاطر که تصمیم گرفتید به شبح زن کمک کنید، از این پس شبح زن دیگر به شما حمله نخواهد کرد.]

[شما سهم بسزایی در پیشرفت داستان داشته‌اید. در حال حاضر میزان اکتشاف شخصی در داستان اصلی یعنی شبحی در لباس قرمز برابر با 45 درصد و میزان اکتشاف شخصی در داستان فرعی یعنی گو با سر بچه، 30 درصد است.]

درست زمانی که شیه‌چی قصد برملا کردنش را داشت، صدایی از تلفن‌همراه یان‌جینگ به گوش رسید.

[اطلاعیۀ همگانی: همه‌ی بازیگران لطفا توجه کنند، داستان اصلی شبحی در لباس قرمز تقریبا به نیمۀ انتهایی خودش رسیده. لطفا عجله کرده و عملکرد خوبی داشته باشید.]

چهرۀ شیه‌چی افسرده بود.

یان‌جینگ چند ثانیه ماتش برد و سپس ناسزا گفت.

«برادر شیه، گزارش‌دادن پیشرفت داستان اصلی یه تله نیست؟! اون تازه‌کارها مدت زیادیه با همن و سطح همدیگه رو می‌دونن. پیشروی براشون غیرممکنه. از اون جایی که ما تنها عمل کردیم، می‌دونن که پیشرفت داستان باید به خاطر ما توی نیمۀ راه باشه. یعنی اون‌ها سعی می‌کنن خودشون رو قاطی ما بکنن...»

قبل از این که صحبت یان‌جینگ تمام بشود، صدای چندین بازیگر دیگر از پله‌ها شنیده شد. کم‌تر از ده ثانیه بعد، سه تازه‌کار در طبقه‌ای که آن‌ها درش ساکن بودند، ظاهر شده و لبخندی صمیمانه تحویلشان دادند.

چشمان شیه‌چی عاری از احساسات شدند.

بعد از مرگ ژو ون و ژانگ‌لان، به غیر از شیه‌چی و یان‌جینگ تنها سه تازه‌کار باقی مانده بودند و همۀ آن‌ها اکنون اینجا بودند.

مرد سیاه‌پوست لاغر که اولین نفری بود که گو نیشش زده بود، یک زن با موهای مواج و یک مرد میانسال با چهره‌ای چهارگوش.

«اسم من ژانگ‌بینه[2] و با جیانگ‌روئی[3] توی یه طبقه کار می‌کنم.» مرد میانسال با لبخندی خجالتی خود را معرفی کرد. «وقتی اطلاعیۀ یه کم قبل‌تر رو شنیدیم شوکه شدیم. بالاخره، خجالت می‌کشیم که بگیم...»

زن با موهای مواج که جیانگ‌روئی نام داشت نگاهی به ژانگ‌بین انداخت و ادامه داد: «پیشرفت داستانی من و ژانگ‌بین کم‌تر از 5 درصده، شما بچه‌ها واقعاً کارتون درسته! امروز روز دومه و نصف راه رو رفتین! واقعاً جرئت فکرکردن بهش رو ندارم...»

مرد سیاه‌پوست لاغر، زمان مناسبی را برای خنده انتخاب کرد و گفت: «ما سه نفر کارمون رو تموم کردیم. می‌تونیم به‌خاطر امنیت اینجا بمونیم؟ بالاخره آدم‌های بیش‌تری وجود دارن که می‌تونی باهاشون حرف بزنی و نوبتی نگهبانی بدی...»

یان‌جینگ با شنیدن حرف‌هایشان عصبانی شد. این سه نفر می‌خواستند از آن‌ها سوء استفاده کرده و در عین حال، غرورشان را نیز حفظ کنند.

یان‌جینگ می‌خواست هر چه در دل داشت را به‌خاطر شیه‌چی به زبان بیاورد. شیه‌چی خوش رفتار بود پس یانگ‌جینگ کسی بود که باید چیزی می‌گفت. در آستانه‌ی سرزنش کردنشان بود که شیه‌چی جلویش را گرفت. او با تنبلی روی مبل نشست و سرش را با لبخند به طرفشان تکان داد: «البته، راحت باشین.»

آن سه نفر انتظار نداشتند که شیه‌چی این قدر خوب برخورد کند و تعجب در چهره‌هایشان پدیدار شد.

جلوی چشمشان، شیه‌چی خیلی عادی تاس‌ها و شمع روی میز را برداشت و آن‌ها را درون سطل زباله انداخت، سپس چراغ‌های طبقۀ پنجم را روشن كرد.

یان‌جینگ فرصت را غنیمت شمرد و زمزمه کرد: «برادر شیه، چرا می‌ذاری اینجا بمونن؟»

شیه‌چی داشت دست‌هایش را می‌شست و با خنده زیر لب گفت: «ما همه توی یه ساختمونیم. اگه بخوان دنبالمون کنن، می‌تونیم جلوشون رو بگیریم؟ اگه قبول کنم با غرور دنبالمون راه میوفتن. اگه مخالفت کنم...»

شیه‌چی به صحبتش ادامه نداد، اما یان‌جینگ فورا فهمید: «اون‌ها تعقیبمون می‌کنن!»

یان‌جینگ دندان‌هایش را به هم سابید.

«درسته.» شیه‌چی با دقت انگشتانش را با دستمال کاغذی پاک کرد و بی‌خیالانه گفت: «افرادی که به اینجا میان می‌خوان خواسته‌شون رو برآورده کنن. به عبارت دیگه، استفاده‌کردن از روش‌های غیراخلاقی برای به‌دست‌آوردن خواسته‌شون اجتناب ناپذیره. تا زمانی که امتیاز بخوان راهی پیدا می‌کنن که تعقیبمون کنن. این ذات انسانه.»

لحن شیه‌چی ملایم بود اما یان‌جینگ آن‌قدر عصبانی بود که چیزی نمانده بود خون بالا بیاورد.

«برادر شیه، عصبانی نیستی؟»

شیه‌چی فقط لبخندی زد و چیزی نگفت.

یان‌جینگ آرام شد و با صدای آهسته‌ای پرسید: «برادر شیه، قراره راهی پیدا کنیم که پایین آسانسور رو خراب کنیم و از تونل آسانسور بریم پایین؟»

از آن‌جایی که یان‌جینگ در اکتشاف داستان با شیه‌چی همراه شده بود، در پیشرفت اصلی سهم داشت اما میزان اکتشاف داستان متعلق به خود شیه‌چی بود.

یان‌جینگ حریص نبود. می‌دانست نمی‌تواند با چینی[4]، الماس را قبضه کند. شیه‌چی او را از سر ترحم با خود همراه کرده و ازش به خوبی مراقبت کرده بود.

یان‌جینگ نمی‌توانست چیزی دربارۀ پایین‌رفتن از تونل آسانسور بگوید.

تونل آسانسور کانال عملکردی بر جا مانده هنگام ساخت آسانسور بود و به چاه شباهت داشت. اندازۀ ورودی را قالب آسانسور تعیین می‌کرد و معمولا مربع شکل بود. عمق با توجه به تعداد طبقات ساختمان تعیین می‌شد. هرچه ساختمان بلندتر بود، تونل آسانسور نیز عمیق‌تر می‌شد.

یان‌جینگ در مورد ارتفاع ساختمان و شرایط احتمالی زیر تونل آسانسور فکر کرد و لرزید. «برادر شیه، ساختمان شرکت بیش‌تر از ده طبقه‌ست. تونل آسانسور حداقل 30 ​​متر عمقشه و نوری هم وجود نداره. بدن شبح زن...»

شیه‌چی به آرامی گفت: «فعلاً وقتش نیست.»

او برای تمام‌کردن داستان اصلی و ترک فیلم ترسناک عجله‌ای نداشت. داستان فرعیش در حال حاضر از داستان اصلی عقب بود و باید در آن اکتشاف می‌کرد.

داستان اصلی پیوندی کلیدی بود.

حالا که شبح زن به او سرنخ واضحی داده بود که چطور کینه را برطرف کند، دیگر حقیقت را دربارۀ این که هجده سال پیش چه اتفاقی افتاده به او نمی‌گفت. شیه‌چی از این موضوع کاملاً مطمئن بود پس تاس‌ها را برداشت و بدون تردید آن‌ها را دور ریخت.

اطلاعاتی که در یک فیلم ترسناک با استفاده از یک روش به دست می‌آمدند محدودیت داشتند. این برای ادامه یافتن داستان بود. در غیر این صورت، شبح زن همه‌ی اطلاعات را برملا می‌کرد و فیلم ترسناک مسخره می‌شد.

عموماً تنها دو نکته مهم برای موفق‌شدن در فیلم‌های روحی رمزگشایی وجود داشت: یکی کشف حقیقت پشت تولد شبح و دیگری یافتن راهی برای زنده‌ماندن (رفع کینه).

شبح زن به وضوح به او دومی را گفت پس گرفتن اطلاعات از او دربارۀ این که بدنش چه گونه سر از ته تونل آسانسور درآورده غیرممکن بود. او باید راه دیگری را برای پیشروی داستان و کشف کردن واقعۀ آن سال پیدا می‌کرد.

داستان اصلی شبحی در لباس قرمز در واقع کاملاً واضح بود. دنبال حقیقت برو و کینه را رفع کن. شیه‌چی فقط باید این دو را به‌طور هم‌زمان به پایان می‌رساند تا داستان اصلی را با موفقیت کامل کند. این واقعا با سطح دشواری فیلم تازه‌کارها مطابقت داشت.

مشکل فعلی شیه‌چی داستان فرعی بود. خواسته‌ی داستان فرعی خیلی عجیب بود. او می‌بایست حقیقت پشت تحلیل‌رفتن گو با سر بچه را می‌فهمید.

تولد نه، تحلیل‌رفتنش. او دربارۀ این که چرا گو با سر بچه متولد شده بود ایده داشت اما دربارۀ چرایی تحلیل‌رفتنش نه.

این که چرا ناگهان رنگ‌های گو از بین رفته و تبدیل به موجودی کاملا سیاه شد و سمی‌بودنش کاهش یافت، مرکز داستان فرعی بود.

قضیه‌ی خون دماغ هم هنوز تمام نشده بود.

***

همۀ بازیگرها دور هم جمع شده بودند و شیه‌چی نمی‌توانست راحت بخوابد.

در حالی که جلوی پنجره‌ی طبقۀ پنجم ایستاده بود و از سیگارش دم می‌گرفت، خمیازه‌ای کشید.

انعکاس چهره‌ی سرد شیه‌چی روی شیشۀ پنجره افتاد.

«آخ.» سیگار سوخته و بسیار کوتاه شده بود و شیه‌چی ناخودآگاه دستش را با خاکستر سوزاند. سوزش خفیفی را احساس کرد و تصمیم گرفت مدتی بنشیند، اما صدای آشنا و عمیقی از ته قلبش به او دلداری داد: «شیائو چی، حرف من رو گوش کن و زود بخواب. جات رو باهام عوض کن.»

شیه‌چی چند ثانیه ماتش برد: «برادر، بیداری؟»

شیه‌شینگ‌لان مکثی کرد، سپس خندید و شوخی کرد: «حس کردم دوست کوچولوم داره بهم فکر می‌کنه به‌خاطر همین از خواب بیدار شدم.»

دوست کوچولو.

گوشۀ لب‌های شیه‌چی بالا رفتند و او گفت: «بهت فکر نمی‌کردم.»

شیه‌شینگ‌لان دو ثانیه مکث کرد و سپس با صدای تنبل و زیبایی گفت: «پس من دلم برات تنگ شده بود.»

شیه‌چی چیزی که منتظر شنیدنش بود را شنید و فوراً احساس رضایت کرد.

«كمتر سیگار بکش، حرف گوش کن و بخواب.» این بار لحن شیه‌شینگ‌لان جدی بود و نمی‌شد نادیده‌اش گرفت. اگر بدن داشت، احتمالاً شیه‌چی را هل می‌داد، مجبورش می‌کرد چشمانش را ببند و بخوابد.

شیه‌چی لبخند زد: «می‌دونم!»

جیانگ‌روئی، تازه‌کاری که موهای مواج داشت، شیه‌چی را دید که برای مدت طولانی‌ای به تنهایی کنار پنجره ایستاده. چشمانش را چرخاند و یک لیوان آب برداشت، می‌خواست به امید این‌که اطلاعات کسب کند با او هم صحبت بشود.

به هر حال، او خیلی مهربان و خوش‌صحبت بود.

جیانگ‌روئی با احترام پرسید: «برادر شیه، نمی‌خوای استراحت کنی؟»

شیه‌شینگ‌لان اخم کرد و حرف نزد. بیگانه و بی‌تفاوت بود.

جیانگ‌روئی انتظار نداشت او چنین واکنشی نشان بدهد و دلش را به دریا زد و ادامه داد: «برادر شیه، واقعاً کارت درسته! هنوز روز دومه و تقریبا نصف داستان اصلی رو جلو بردی.»

جیانگ‌روئی هر لحظه خجالت‌زده‌تر می‌شد. انتظار نداشت شیه‌چی به او اهمیت بدهد، اما انتظار نداشت این‌طور بی‌احساس به او چشم‌غره برود.

«خودم می‌دونم. نیازی به گفتن نیست.»

این شیه‌چی بود، نه؟ او این‌قدر سفت و سخت بود؟

جیانگ‌روئی: «......» این كاملاً با چیزی که انتظار داشت متفاوت بود.

مگر شیه‌چی متواضع نبود؟ همۀ مردهای قدرتمند خودشیفته بودند؟

در طرف دیگر، دست‌های مرد لاغر سیاه‌پوست، کثیف شده بودند و او برای پیداکردن صابون، کابینت زیر ظرفشویی را باز کرد. ناگهان دست سفید کوچکی از کابینت به بیرون دراز شد و انگشتانش را گرفت.

[1] Pinyin روش بازنويسي حروف چيني به حروف لاتين يا انگليسي

[2] Zhang Bin

[3] Jiang Rui

[4] نوعي چيني كه از kaolin و feldspar و quartz يا flint مي سازند.

کتاب‌های تصادفی