اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 25
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
[پذیرش این وظیفه داوطلبانه است. اولین کسی که آن را تکمیل کند، 50 امتیاز، نفر دوم، 30 امتیاز و نفر سوم 10 امتیاز میگیرد. 50 امتیاز از کسانی که آن را تکمیل نکنند کسر میشود. پس از پذیرش 3 مکان در 50 کیلومتری که زامبیها در آن یافت میشوند، ارائه میشوند. ارائه کار تا یک روز و یک شب معتبر است.]
[توجه به این نکته ضروری است، زامبی مورد وظیفه نمیتواند به عنوان هدف انتخاب شود.]
در کتابچه راهنما نوشته شده بود که پس از گاز گرفته شدن توسط زامبی، تا زمانی که سم جسد قوی نباشد، بدن فقط باید با آب برنج چسبناک خیس و برنج چسبناک روی زخم اعمال شود و گردش خون با ورزش افزایش یابد. بطور کلی افراد میتوانند از جنازه شدن خود جلوگیری کنند. اگر سم جنازه نسبتا قوی باشد، این اقدامات فقط میتواند سرعت تبدیل شدن به یک زامبی را کاهش دهد، نه آن را درمان کند. در چنین صورتی به پودر دندان یا خون زامبی نیاز است.
پودر دندان زامبی پودری است که از دندان زامبی تهیه میشود.
کسانی که وظیفه را شنیدند بطور خودکار به تابوت طلای گوشه مسی درون حیاط چشم دوختند، بدیهی است که به استفاده از دندانهای این زامبی فکر کرده بودند. هرچند با تذکر برنامه، دیگر این ایده را نداشتند. آنها به یکدیگر نگاه کردند و ابتدا هیچ کس این کار را قبول نکرد.
یانجینگ دهانش را باز کرد و گفت: «برادر شیه، قبول میکنی_»
هنوز صحبت خود را تمام نکرده بود که لوون دید شیهچی برای پذیرش روی صفحه کشید. به نظر میرسید او حتی نیازی به فکر کردن در این مورد ندارد.
لوون از اینکه وقت نکرده بود شیهچی را متقاعد کند کمی آزردهخاطر شد. «این کار زمان زیادی طول میکشه و پاداشش کمه. هنوز تکمیل نشده و اطلاعات ارائه شده قبل از پذیرش کافی نیست. باید منتظر میموندیم تا بقیه موقعیت رو قبل از پذیرش بررسی ....»
شیهچی لبخندی زد: «من کمبود امتیاز دارم و نمیخوام هیچ امتیازی رو از دست بدم.» سپس سرش را پائین انداخت و گرد و غبار لباسش را پاک کرد.
لوون به سختی توانست نگاه خود را از شیهچی دور کند: «اگه خیلی مشکلساز باشه چی؟ شاید موندن اینجا بتونه میزان اکتشاف طرح رو افزایش بده. هرچی نباشه تابوت اینجاست ...»
«من کلا راهی برای برگشت به خودم نمیدم.» شیهچی خودش را مرتب کرد و بی سروصدا صحبت کرد: «به همین خاطر وقتم رو سر این هدر نمیدم که ارزشش رو داره یا نه. اگه تصمیمی بگیرم همیشه انجامش میدم. فکر کردن بیش از حد دربارهش آزار دهندهس.»
شیهچی به ندرت بیتابی نشان میداد اما این بار اخم کرد.
او تا بزرگ شده بود همیشه کارهایی را که میخواست انجام میداد. هرگز به اینکه روزی برادرش را خواهد داشت، شک نکرده بود.
یانجینگ از این موضوع بیشتر متأثر شد. برادر شیه واقعا از ابتدا تا انتها این گونه بود. او هرگز به این فکر نمیکرد که کار سخت است یا نه. با استفاده از قدرت اقناع خالص خود چیزهای زیادی خریده و به راحتی وارد مجتمع رده بالای رئیس زن شده بود. او وضعیت را نمیدانست اما جرئت نداشت عقب بماند تا خط دفاعی را به چالش بکشد ...
پیروی از برادر شیه به شیوهای مطمئن آسان بود. یانجینگ نتوانست آرام آه بکشد. بهرحال به نظر میرسید برادر شیه قادر مطلق است. مهم نیست یک فرد چقدر عالی باشد، حتما توسط او تحت الشعاع قرار میگرفت. قبل از اینکه یانجینگ وارد فیلم ترسناک شود، فکر میکرد به راحتی میتواند آن را یک گنج در نظر بگیرد. بهرحال او چشمهای یین یانگ را داشت. تنها زمانی که شیهچی را شناخت، متوجه شد داشتن یک شریک برای شیهچی ضروری نیست. او تقریبا قادر بود همه کارها را به تنهایی انجام دهد. احتمالا برای جبران حسن نیت، تنها یانجینگ را به دنبال خود کشید.
او ... یک فرد خودشیفته و با اعتماد به نفس بدون خودنمایی و اینکه باعث شود دیگران احساس حقارت کنند، بود، او مراقب احساسات دیگران بود. یانجینگ ناگهان کمی احساساتی شد. او نمیدانست آیا میتواند به خواسته خود برسد یا نه، اما هرگز شک نکرد که آرزوی شیهچی به شکل فجیعی گران تمام میشود.
در همین حال، لوون برای لحظهای در حال از دست دادن بود. به نظر میرسید شیهچی متفاوت از لوون فکر میکرد.
«یانجینگ؟» تماس آرام شیهچی باعث شد یانجینگ از افکارش خارج شود.
پس از پذیرفتن مأموریت، بلافاصله مختصات زامبی توسط برنامه برای شیهچی ارسال شد. او نگاهی به آن انداخت و لبخندی زد: «معلوم شد کار عجیبیه.»
لوون خم شد و به صفحه تلفن همراه شیهچی نگاه کرد. این نمایی از کوههای میان بود. شکل کلی کوههای میان بسیار طولانی بود، مانند فردی که روی پهلو خوابیده است. شیهچی چندین بار روی نقشه بزرگنمایی کرد و توانست کل کوههای میان را ببیند.
آنها در حال حاضر در نیمه راه کنار کوههای میان بودند. نقاط تقاطع روی نقشه به راحتی قابل تشخیص بودند. علاوه بر این 3 نقطه قرمز روی نقشه وجود داشت.
نزدیکترین نقطه قرمز به آنها در پای قله اصلی با نماد 3 ستاره در پائین بود. دورترین نقطه قرمز در پائین نقشه و تقریبا خارج از آن بود. در زیر این نقطه قرمز یک نماد تک ستاره وجود داشت. همچنین یک نماد 2 ستاره نیز در فاصله دوری به چشم میآمد.
این نقاط بطور خاص روی نقشه مشخص شده بودند. ستارهها نشاندهنده درجه خطر بودند. هرچه تعداد ستارهها بیشتر باشد، نشان خطرناکتر بودن منطقه است.
لوون این وظیفه را نپذیرفته بود، دید شیهچی نقطه با 3 ستاره را باز کرد.
یک متن ساده داستانی باز شد: گروهی از مردم کوهستانی در اصل در اینجا زندگی میکردند. به دلیل بیاحتیاطی برخی خانوادهها با اجساد، اجساد به زامبی تبدیل شده و فرار کرده بودند. همه کوهنوران یک شبه گاز گرفته شده و طی یکی 2 روز تبدیل به زامبی شده بودند. از آنجا که در مکانی دور افتاده واقع شده بود، کشیشان تائوئیستی که در مورد آن شنیده بودند هنوز در راه بودند. وضعیت در این منطقه مهار نشده و رو به وخامت بود.
سطح خطر: 3 ستاره، مزایا: کوتاهی فاصله (انتظار میرود افراد عادی بعد از 6 ساعت پیادهروی به آنجا برسند)، زیادی اهداف.
نقطه تک ستاره این را نشان داد: اینجا یک زامبی وجود دارد. یک تائوئیست بیخیال هنگام راندن اجساد بطور تصادفی آن را از دست داده و وقت نکرده بود آن را بازیابی کند.
سطح خطر: تک ستاره، معایب: مسافت طولانی (انتظار میرود 10.5 طول بکشد تا افراد عادی به آنجا برسند)، یافتن دشوار زامبی.
نقطه 2 ستاره مزایا و معایب تک ستاره و 3 ستاره را ترکیب کرده بود. درجه خطر معمولی اما زمانبر بود. این یک انتخاب پایدار بود.
یانجینگ به حرفهای لوون گوش داد و اخم کرد. «10.5 ساعت اغراقآمیز نیست؟ فقط یه روز و یه شب به ما فرصت داده شده. رفت و برگشت 21 ساعت طول میکشه و تازه باید دنبال زامبی هم بگردیم. 3 ساعت کافی نیست، تازه برای اول تکمیل کردن هم پاداش در نظر گرفته شده، رفتن به اونجا اساسا اتلاف وقته.»
افکار او درهم پیچیده بود: «با این حال واقعا بیخطره. فقط یه زامبی وجود داره و براساس توضیحات باید یه زامبی سطح پائین باشه که تسخیرش هم راحته.»
لوون مخالف بود: «پیادهروی یه فرد عادی این قدر طول میکشه، اگه من و برادر شیه تا اونجا بدویم، خیلی طول نمیکشه. زمان برآورد شده برای پیدا کردن زامبی 8 ساعته و این زیاد هم هست.»
[عاشقان زامبی این بازیگرای ابتکاری رو هم داره. اولین باریه که چنین کارهای عجیب غریبی رو میبینم. یه کم شبیه بازی آنلاینه.]
[شما کدوم رو انتخاب میکنید؟]
[یه ستاره ایمنه، هرچند ممکنه در رتبهبندی عقب باشه اما امتیاز کسب میشه.]
[نه، اگه نتونند زامبی رو پیدا کنند؟ تریگرام هشت وجهی برادر کوچیک فقط میتونه تعیین کنه که زامبی اون اطراف وجود داره یا نه، نمیتونه اونا رو پیدا کنه. 2 ستاره ایمنتره.]
[لوون و برادر کوچیک ممکنه قدرت زیادی داشته باشند، اما زامبیهای زیادی در دهکده زامبی وجود داره. شکست دادن اونا سخته. اگه حادثهای رخ بده ...]
[من دوست دارم نبرد برادر کوچیک رو ببینم. اون خیلی خوشتیپه. من به روستای زامبی رأی میدم.]
همان طور که آنها در حال بحث در مورد این موضوع بودند، شیهچی بی صدا عینک خود را برای عمیق کردن تفکر بالا برد.
چند ثانیه بعد دوباره روی برنامه کلیک کرد. این بار به جای بررسی اطلاعات، مرکز خرید را باز کرد.
مرکز خرید چیزهای زیادی داشت. همه نوع وسایل برقی وجود داشت اما چون سطح آنها خیلی پائین بود، معمولا بازیگران برای خرید وسایل در مرکز خرید امتیازی خرج نمیکنند، مگر اینکه شرایط خاصی ایجاد شود.
شیهچی نگاهی به چشم شیطان که ژوون قبلا آن را روی او استفاده کرده بود، انداخت. فقط با نگاه به آن میتوانست بگوید که تنها برای مبتدیها میشد آن را استفاده کرد. در واقع تأثیر مثبت آن تقریبا برابر با هیچ بود. اساسا برای دیگران مضر بود. این یعنی سطح آن پائین بود و در مرکز خرید برنامه ظاهر شده بود.
لوازم جانبی مرکز خرید بسیار محدود بوده و کاربرد کمی داشتند. بیسلیقگی بود. لوازم جانبی واقعا سطح بالا با کاربردهای مفید فقط در فیلمهای ترسناک به دست میآمدند.
مانند شمشیر چوبی هلو لوون که میتوانست در همه فیلمهای ترسناک از آن استفاده کند. به همین دلیل بود که او بعد از تمام کردن یک فیلم زامبی وارد فیلم زامبی دیگری شده بود. او چنین پشتوانهای داشت که عموما زندگی او را در فیلمهای زامبی تضمین میکرد.
علاوه بر این تماشاگران هنگام تماشای فیلم، ترجیحاتی داشتند. بازیگری که فیلم مشابهی را فیلمبرداری کرده بود، طرفدارانی را که از این نوع فیلمها خوششان میآمد را جذب کرده و جلب اعتماد تماشاگران راحتتر میشد.
پس از پیوستن شیهچی به زامبیهای عاشق، طرفداران او به آرامی افزایش یافتند. یک انفجار کوچک در تعداد آنها رخ داده بود اما هنوز خوشبینانه نبود. یکی از دلایل این بود که او از یک فیلم روح به یک فیلم زامبی وارد شده بود. طرفداران اصلی ممکن بود به فیلم زامبی توجه نکنند، در حالی که تماشاچیانی که فیلم زامبی دوست داشتند، هیچ تصوری از او نداشتند.
حتی اگر تماشاگران نظر خوبی درباره یک بازیگر داشته باشند، اکثر آنها صبر میکنند و ابتدا تماشا میکنند. این به دلیل عدم اعتماد و درک بود.
بطور کلی 2 دلیل برای اینکه تماشاگران بازیگری را دنبال کنند وجود داشت. یکی اینکه سفر شخصی را دنبال کرده و فیلمهای مشابهی را تماشا کنند. به عنوان مثال، ژوون دوست داشت کارهای نامناسب انجام دهد و کسانی که نامناسب دوست داشتند او را دنبال میکردند. دلیل دیگر جذابیت شخصی بازیگر بود.
بنابراین بازیگری که میخواست با استفاده از روش دیگر طرفداران را جلب کند، نقطه شروع بسیار پائینتری نسبت به افرادی مثل لوون، یوشیومینگ و ژوتانگ داشت.
در حال حاضر شیهچی مایل نبود این موضوع را در نظر بگیرد. او خواسته خود را در نوار جستجوی مرکز خرید وارد کرد. بارگیری برنامه چند ثانیه طول کشید و موردی که میخواست بیرون پرید. علاوه بر این، قیمت آن بسیار خوب بود. اساسا مانند این بود که آن را دور بریزند.
شیهچی با رضایت، لبخندی زد و از مرکز خرید خارج شد: «من به روستای زامبیها میرم. تو هم میای؟»
در حالی که صحبت میکرد، لباس تائوئیست را پوشید، کمربندش را دور کمرش بست و یک کیسه کوچک برنج چسبناک به آن بست. به نظر میرسید برای رفتن عجله دارد، اما هنوز آرام بود. لوون متعجب شد. انتظار نداشت او به این سرعت تصمیم بگیرد. پرسید: «نمیخوای 2 ستاره رو در نظر بگیری؟ توی روستا تعداد زیادی زامبی وجود داره و گرفتن خون ازشون یه کم غیرواقعیه. نمیتونیم خون رو بدون وسایل مخصوص به دست بیاریم. سائیدن دندونای زامبی امکانپذیره اما دردسر سازه. موقع دندان قروچه کردن ممکنه خیلی راحت بقیه زامبیها بهت حمله کنند ...»
لوون مانع شیهچی نمیشد، فقط نگرانی خود را ابراز میکرد. او توانایی شیهچی را دیده بود اما روستای زامبی را نمیشد دست کم گرفت. زندگی شیهچی در خطر نبود اما سخت بود که توسط این تعداد زامبی گرفتار نشوند. این مورد کمی مشکل بود و ارزش از دست دادن را نداشت.
شیهچی لبخندی زد: «خوبه.»
حالت او کاملا آرام بود.
لوون چند ثانیه فکر کرد: «منم باهات میام.»
«باشه.» شیهچی برگشت و به یانجینگ نگاه کرد: «تو چطور؟»
یانجینگ سری به علامت نفی تکان داد. «من نمیام. اگه بیام فقط برای شما مشکل ایجاد میکنم. اینجا میمونم و از تائوئیست ژوانچنگ مراقبت میکنم.»
لوون و شیهچی سر تکان دادند.
[میخواد به روستای زامبیها بره؟ اون فوقالعادهس برای 10 یا 20 امتیاز بیشتر حاضره تا این حد پیش بره؟ اونجا زامبیهای زیادی هستند ....]
[میتونم نبرد این برادر کوچیک رو ببینم! این رو دوست دارم.]
[به نظر مرکز خرید رو باز کرد؟ کسی دید چی رو نگاه کرد؟]
[نه.]
درست زمانی که لوون و شیهچی قصد داشتند از مسافرخانه خارج شوند، ژوتانگ را دیدند که از طبقه دوم کاروانسرا از پلهها پائین میآید.
شیهچی کمی ژوتانگ را نگاه کرد و چشمانش برق زد. ژوتانگ لباسش را عوض کرده بود. در طول لحظه حساس کاوش در نقشه، ژوتانگ برای تغییر لباس به طبقه بالا رفت؟ ژوتانگ با دیدن نگاه پرسشگر چشمان شیهچی احساس گناه کرد. او نگاهش را دزدید و شیهچی را نادیده گرفت و پائین رفت تا یوشیومینگ را در حیاط خلوت پیدا کند. احتمالی در سر شیهچی برق زد و دستانش را در آستین بر هم فشرد. جلوی در مکث کرد.
لوون به عقب نگاه کرد و با تعجب گفت: «چی شده؟»
قیافه شیهچی کمی سنگین بود: «برادر لو، میتونم مزاحمت بشم تا به حیاط پشتی بری و با یانجینگ تماس بگیری. ازش بخواه برای پیدا کردن پودر دندون زامبی با ما بیاد.»
لوون گیج شده بود: «مگه نگفت نمیخواد بیاد؟»
شیهچی فورا قیافه خود را تغییر داد و لبخندی زد: «فقط برو و صداش کن. باید بابت این به برادر لو زحمت بدم.»
لوون دیگر سئوالی نپرسید و برای یافتن یانجینگ به حیاط پشتی رفت.
بعد از رفتن او چهره شیهچی دوباره تیره شد.
از آنجا که نشانگر مرکب از ابتدا تا انتها اثری نداشت، ممکن بود زامبی قبل از زخمی کردن تائوئیست ژوانچنگ بیدار شده باشد؟ شاید اولین کسی که او گاز گرفته بود، تائوئیست ژوانچنگ نبود، بلکه ... ژوتانگ بود؟
شیهچی صحنههایی را که دیده بود، مرور کرد. او ژوتانگ را در حیاط دید. ژوتانگ وحشتزده بود و به نظر میرسید چیزی را پنهان میکند. بعد او خود را پنهان کرده و مخفیانه لباسهایش را عوض کرده بود ...
زندگی بقیه بازیگران هیچ ارتباطی با شیهچی نداشت. او حاضر نبود هزینه رویاهای دیگران را بپردازد اما یانجینگ از ابتدا با او مهربان بود. بهتر بود در امان باشد تا افسوس بخورد. خطر ماندن یانجینگ خیلی بیشتر از به همراه بردن او بود.
[اون متوجه یه چیزی شد، نه؟]
[دیدی حالتش تغییر کرد؟ حس میکنم مثل یه دریا عمیقه. اولش فکر میکردم یه آدم خوشاخلاقه.]
[اون خیلی تیزه. وقتی میبینم از روی این علائم کوچیک میتونه همه چیز رو حدس بزنه کرخ میشم.]
[به نظر نمیاد آمادگی مراقبت از بقیه رو داشته باشه .... اونقدرا هم که در ظاهر به نظر میاد خوب نیست.]
[من دنبالش میکنم.]
در حیاط، ژوتانگ و یوشیومینگ تصمیم گرفتند با هم به نقطه قرمز 2 ستاره بروند. در همان زمان ژوتانگ با هیجان در چشمانش به یانجینگ که در نزدیکیاش بود، خیره شد.
شیهچی و لوون، یانجینگ را اینجا ترک کرده بودند. او و یوشیومینگ بهترین شانس را برای پیدا کردن پودر دندان زامبی داشتند. در صورت شکست با استفاده از یانجینگ میتوانست شیهچی و لوون را وادار کند پودر را به آنها تحویل دهند.
تائوئیست ژوانچنگ یک NPC کلیدی نبود و مرگ او اهمیتی نداشت. کار پیدا کردن پودر دندان زامبی اختیاری بود. اگر ژائوئیست ژوانچنگ واقعا مهم بود، این کار اجباری میشد.
بنابراین لوون و شیهچی به او برای پیدا کردن پودر دندانی که تنها 30 امتیاز داشت، کمک میکردند. 30 امتیاز به ازای یک زندگی، این معامله مقرون به صرفهای بود. بدون شک میتوانست خود را سمزدایی کرده و زنده بماند. او 2 گزینه داشت و مطمئنا شکست نمیخورد.
وقتی ژوتانگ داشت به این موضوع فکر میکرد، لوون را دید که ناگهان وارد خانه شد. او با یانجینگ پچپچی کرد و بعد ... یانجینگ بلند شد و با لوون رفت!
ژوتانگ قیافهای جدی پیدا کرد و دستانش را مشت کرد. حالا باید تمام امید خود را روی منطقه 2 ستاره میگذاشت. به غیر از گروه 3 نفره شیه و گروه 2 نفره او، 2 توپ غذایی باقی مانده بودند که وظیفه را قبول نکرده و مراقبت از تائوئیست ژوانچانگ مجروح در مسافرخانه را انتخاب کردند.
در راه روستای زامبی، یانجینگ مردد پرسید: «برادر شی، چرا این کار رو کردی؟»
شیهچی در حالی که به سرعت راه میرفت، مختصر پاسخ داد: «ژوتانگ احتمالا توسط سم جسد آلوده شده.»
صدایش واضح بود اما کلماتش همانند رعد و برق گوشهای یانجینگ را منفجر کرد.
[اون واقعا فهمید.]
[واقعا ترسناکه.]
[نمیفهمم، چطوری فهمید ...]
لوون هم باورش نمیشد: «از کجا میدونی؟»
«نپرس.» شیهچی حال بدی داشت و دیگر لبخند نمیزد: «توضیحش سخته، فقط حدس میزنم.»
لوون در حالی که احساس میکرد شیهچی مثل قبل نیست، سرش را به نشانه تفهیم تکان داد.
یانجیگ مدتی خشکش زد. او فهمید چرا شیهچی از لوون خواست او را صدا بزند و چشمانی قرمز داشت. او پنهانی فکر میکرد بیفایده است. نمیتوانست کاری برای شیهچی انجام دهد و به جای کمک، باعث اذیت آنها میشد. چطور میتوانست کمکی به فرد بزرگی مانند برادر شیه بکند؟
یانجینگ آرام راه میرفت، بنابراین لوون به سادگی او را همانند یک جوجه حمل کرد. ساعت تقریبا 3 یا 4 صبح بود و یکی 2 ساعت دیگر تا سحر باقی مانده بود که رسیدند. اگر تا قبل از فرارسیدن سحر پودر دندان زامبی را به دست نمیآوردند، باید یک روز دیگر منتظر میماندند تا شب شود و زامبیها بار دیگر ظاهر شوند. زمان تنگ بود.
در طول راه، شیهچی مدام به تلفن همراه خود نگاه میکرد و لبهایش در حال حرکت بود. بالاخره سرش را بلند کرد و به یانجینگ گفت: «کار رو قبول کن.»
یانجینگ با تعجب گفت: «چطوری پودر دندان تهیه کنم؟»
شیهچی به آرامی خندید: «فقط قبولش کن.»
یانجینگ مطیعانه کار را قبول کرد.
شیهچی متوجه لوون شد: «برادر لو، من میرم. تو و یانجیگ اینجا منتظر بمونید.»
چشمان لوون در حالی که از خود میپرسید آیا گوشهایش دچار مشکلی شده است، گرد شد.
[؟؟؟ اون تنها میره ؟؟؟]
[اینقدر میخواد به لوون ضربه بزنه؟؟؟]
[این دیگه چه موقعیته؟ من همون حالت لوون رو دوست دارم. اون اینقدر مغروره؟]
شیهچی به لوون فرمان داد: «برادر لو، وقتی من بیرون اومدم، فورا زامبی که با من بیرون اومده رو روی شونهت بنداز و فرار کن. به عقب هم نگاه نکن، متوجه شدی؟»
لوون هنوز چهرهای گنگ داشت. میتوانست بفهمد که شیهچی از او میخواهد فرار کند. شاید شیهچی که پودر دندان را به دست آورده بود، توسط گروهی از زامبیها تعقیب میشد. اما فرار کردن با یک زامبی به چه معنا بود؟
[؟؟؟ چطور من نمیتونم بفهمم؟؟؟]
[اون از روی عصبانیت حرف زد؟ داره سعی میکنه بگه خودشون فرار کنند؟]
[توضیحاتش خیلی دور از ذهنه]
لوون پیشنهاد داد: «شمشیرم رو بهت بدم؟»
شیهچی نگاهی به شمشیر چوبی هلو کرد و سرش را تکان داد و لبخندی کمی عجیب زد. «نیازی نیست.»
لوون دوباره مات و مبهوت ماند. شیهچی شمشیر را رد کرده بود.
[؟؟؟ اون حتی سلاح نمیخواد؟؟؟]
[نمیدونم چرا اما قلبم به تپش افتاده.]
لوون بسیار قابل اعتماد بود. شیهچی دستوراتش را تمام کرد و با اطمینان وارد روستا شد. لوون و یانجینگ بیصبرانه منتظر شیهچی بودند.
سرانجام لوون نتوانست آرام بنشیند و بلند شد: «من دنبالش میرم.»
دستهایش که شمشیر را گرفته بودند، از فرط فشار میلرزیدند.
یانجینگ به سرعت سر تکان داد: «من همین جا منتظرتون میمونم.»
لوون در حالی که شمشیرش آماده کشتن بود، وارد دهکده شد، اما متوجه شد دهکده زامبیها ساکت است. او مات و مبهوت روستا را گشت و در نهایت صدای چند زامبی را شنید. هنگامی که آنجا میرفت، کاملا هوشیار و آماده مبارزه بود. به خانهای کاهگلی تکیه داد و قبل از اینکه تپش قلبش ناگهان متوقف شود، از کنار نگاه کرد.
شیهچی توسط گروهی از زامبیها محاصره شده بود!
نفسش را حبس کرد، قصد داشت با عجله برای کمک بیرون برود، اما نگاهی مخفیانه از شیهچی دریافت کرد. شیهچی به وضوح به او میگفت که نفس نکشد و نیاید.
لوون کمی هوشیار شد. همان لحظه بود که متوجه شد شیهچی لباس تائوئیستی بر تن ندارد. او ... لباسی دقیقا شبیه زامبیها پوشیده بود و لبهایش به گونهای تکان میخورد، گویا در حال صحبت با آنها بود. لوون عصبی شد، زیرا فکر میکرد زامبیها حمله خواهند کرد. او شمشیر خود را آماده گرفته بود تا هر زمان نیاز شد به کمک شیهچی برود.
شیهچی صحبت میکرد، اما لوون نمیتوانست حرفهایش را درک کند. مسلما به چینی صحبت نمیکرد، اما کمی آشنا بود ...
زامبیها حمله نکردند و در عوض صداهایی شبیه شیهچی از خود تولید کردند. لوون احساس کرد جایی که ایستاده، دچار صاعقه شده و تقریبا چشمانش از حدقه بیرون زد.
شیهچی با زامبیها صحبت میکرد!
پس به همین دلیل تمام طول راه به تلفن همراهش نگاه میکرد. او باید کتابچه راهنمای زبان زامبی را خریده باشد. با این حال یادگیری آن دشوار بود و او 3 ساعت پیش آن را خریده بود ...
در مدت کوتاهی، افکار وحشتناک بیشماری در ذهن لوون جرقه زد و قلبش به شدت به تپش افتاد. او میترسید شیهچی حرفهای اشتباهی بزند و زامبیها به او حمله کنند.
ترس لوون به وقوع نپیوست. 3 دقیقه بعد، 2 زامبی که به مدت طولانی در حال گوش دادن بودند، با خوشحالی پشت سر شیهچی حرکت کردند و از روستا خارج شدند. در چشمان زامبیهایی که عقب مانده بودند، تردید میدرخشید.
شیهچی چشمکی به لوون زد.
سرانجام فهمید چرا شیهچی از او خواسته بود زامبیها را گرفته و فرار کند. در واقع شیهچی از او میخواست 2 زامبی احمقی را که از روستا خارج شده بودند، قبل از اینکه دیگر زامبیها بفهمند، دزدیده و دندانهایشان را بکشد.[1]
[1] نویسنده چیزی برای گفتن دارد:
هنگامی که یک فرد زامبی میشود، بطور خودکار بر زبان زامبی تسلط پیدا میکند. آنها قادر به ایجاد صداهای خاص برای برقراری ارتباط با یکدیگر هستند.
کتابهای تصادفی
