فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 117

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر صد و پانزدهم:زندگی در دوزخ )آخر)

{لعنتی، پسر چی غیبگوعه.}

{مردی که فیلم نامه تو دستشه.}

{حقایق ثابت کردن که پسر چی می‌تونه یه بازیگر درجه سه رو بکشه. جی شینگچن که هنوز به رتبه سوم نرسیده بود، جرات کرد بالا بره و در آخر یه چنگش سنگی دریافت کرد.}

{افراد احمق همیشه یه توهم دارن، اینکه؛ من فکر میکنم میتونم این کار رو انجام بدم و بقیه خوش شانس هستن.}

قبل از رسیدن چرخه تناسخ سوم، همه زندانی هارو متقاعد کرد تا به اشتراک گذاری انرژی برابر رو تکمیل بکنن.

مدت زیادی از شروع چرخه سوم نگذشته بود که نردبان تارعنکبوتی دوباره احیا شد و این دفعه، هیچ جنگ و دعوایی وجود نداشت.

زندانی ها در گروه هایی که توسط شیه‌چی تقسیم شده بود، عمل کردند. گروه اول روی نردبان تار عنکبوتی رفتند و اون رو به سمت پایین بردند. بعد از تایید، قطع شدن لرزش نردبان تارعنکبوتی، گروه دوم متشکل از چهار یا پنج نفر، پایین رفت. سپس نوبت گروه سوم و چهارم بود.....

جهنم پر هرج و مرج برای اولین بار، نظم و ترتیب داشت.

بعد از حدود 20 دقیقه، همه به طبقه هشتم جهنم سرد رفته بودند.‌ اینجا قبلا آخرین طبقه جهنم بود، اما نردبان تار عنکبوتی همچنان به یه مکان پایین تر منتهی میشد. همه افراد برای لحظه‌ای تردید کردند و هیچکس جرات پریدن به پایین رو نداشت. سیاهچاله عظیم زیر پاشون، تاریک و بی‌انتها بود‌. اونها واقعا نمی‌دونستند که آیا این سیاهچاله به دنیای انسان ها ختم میشود یا نه؟ اگه چیزی اشتباه پیش می‌رفت....

شیه چی و شیه‌شینگ لان به همدیگه نگاهی انداختند و سری تکون دادند. سپس شیه‌شینگ لان، شیه چی رو به پایین نردبان تارعنکبوتی سوق داد و به دنبال خودش کشوند. معلوم نبود تا چه مدت تو تاریکی سیاهی فرو رفتند تا اینکه نور کوچکی در زیر اونها ظاهر شد. بعد از دیدن زمین زیر پاشون، شیه‌شینگ لان اول پرید و بعد شیه‌چی رو گرفت.

اون ها به دنیای انسان‌ها نرسیدند، بلکه وارد راهروی قرمز تیره و دلخراشی شدند. دیوار های راهرو انگار با چیزهای تیره پوشیده شده بود.

ردیفی از اسلحه‌ روی دیوار های تونل آویزون بود. شیه‌شینگ لان یکی از اونها رو برداشت و با دستش گرد و غبار رو از روی تفنگ پاک کرد. احساس سردی از تفنگ تیره بیرون اومد و شیه‌شینگ لان احساس کرد که روحش دچار تغییر کوچکی شده...

شیه‌چی به سمت رفت و پرسید:«چیه؟»

این اسلحه شبیه به یه تفنگ معمولی بود. تفنگ اماده تیر اندازی شد. شیه‌شینگ لان قبل از شلیک به دیوار، لحظه‌ای فکر کرد. به طور غیرمنتظره‌ای، هیچ اثری از گلوله روی دیوار نموند.

شیه‌چی سرش رو پایین انداخت و درموردش فکر کرد. سپس، اون ناگهان سرش رو بلند کرد و گفت:«ممکنه تفنگ روح باشه.»

شیه‌شینگ لان تعجب کرد و بعد کنار لبشو بالا داد و به انتهای راهرو نگاه کرد. «فکر می‌کنی تهش به کجا ختم میشه؟»

شیه‌چی جوابی در قلبش داشت.

«شیه‌چی!»

بقیه گروه دیدن که گروه شیه چی سالم هستند و اونها هم با نردبان تارعنکبوتی به پایین رفتند. زمانی که اونها اسلحه های آویزان روی دیوار رو دیدند، مات و مبهوت شدند.

شیه‌چی سرش رو چرخوند و گفت:«همگی، یکی بردارید. همه چیز رو بردارید و با من.....»

گروه به همدیگه نگاه کردند و سر تکون دادند.

در مبعد جهنم ابدی، گروهی از مریدان بودا، با چشم های بسته چهار زانو نشسته بودند و به ماهی چوبی ضربه می‌زدند و با اون ور می‌رفتند. صدای ضربه زدن به ماهی چوبی، بارها و بار ها به گوش می‌رسید و اونها شبیه کودکانی بودند که در انتظار غذا، کاسه ای رو به میز می‌کوبیدند. کاسه جلوی اونها خالی بود.*1

اونها بر جهنم های بی‌شماری حکومت میکردند. با اینکه جریان ثابتی از غذا بهشون تحویل داده میشد، اما هنوز گرسنه بودند. به طوری که انگار یه سیاهچاله در شکم اونها وجود داشت و بواسطه‌ش، هرگز سیر نمی‌شدند. واضح بود که همه اونها چاق و شبیه توپ گنده شده بودند.

«ضربه نزن.» بودایی که در بالا بود، با حالتی عصبانی چشم هاشو باز کرد.

یه مرید با خوشحالی به سمت اون ها اومد. «یکی اومده!»

چشمهای مرید ها از تعجب گشاد شد. اونها ماهی چوبی‌شون رو روی زمین انداختند و بیرون اومدند. مرید ها دو مرد بسیار جوان با ظاهری جذاب و زیبا رو دیدند. دو تا! یه نفر از مرید‌های بودا، آب از دهانش سرازیر شد.‌ اون حرکت، مثل طاعون در بینشون پخش شد و صدای ملچ ملوچ بی‌شماری در اون فضا به گوش می‌رسید.

بودا بیرون اومد و به مرید‌های درمانده‌ش خیره شد و به اون دو نفر لبخند زد. «بهتون تبریک میگم برای ورود به.....»

دو مرد جوان که در جهت مخالفش ایستاده بودند، ناگهان دستاشون رو بالا بردند. اون یه اسلحه تیره به دست داشت و به سمت آسمان شلیک کرد. صدای اسلحه کر کننده بود و بیشتر شبیه یه سیگنال بنظر می‌رسید.. اون دو مرد خوشتیپ و خوش قیافه لبخند مهربونی به صورتشون آوردن.

بودا و مرید‌هاش ناگهان حس شومی توی قلبشون چمباتمه زد. ثانیه‌ای بعد، گروهی از مردم در پشت اون دو نفر جمع شدند. زمانی که اونها بوداهای خیرخواه رو در روبروشون دیدند، مات و مبهوت شدند.

سپس شیه‌شینگ لان به بودا شلیک کرد و گلوله‌ به اون اصابت کردش. گوشت پوسیده بودا به پرواز دراومدش و اون زوزه‌ای شبح آمیز و غمگین سر داد. گروه در نهایت به توهم جلوی روشون واکنش نشون دادند.

شیه‌شینگ لان با خونسردی گفت:«بهشون شلیک کنید.»

گروه اسلحه‌هاشون رو بالا بردند.

صدای تیر اندازی ادامه یافت و بودا ها فریاد زدند. تفنگ روح به روح بدن حمله میکرد و کشنده تر از چیزی بود که میشد تصور کرد. گلوله ها به صورت متراکم سقوط میکردند و روح ها جایی برای پنهان شدن، نداشتند. استخوان خشک از بدنشون افتاد و خون بد بو جاری شد و سرزمین عجایب رو رنگین کرد.

بهشت کم کم به فرم اصلی خودش برگشت.

یه کلاهبرداری!

وحشت و ترس جمعیت خیلی سریع جای خودش رو به عصبانیت داد و اونها مکانی برای خالی کردن خفقانی که تو جهنم سپری کرده بودند، پیدا کردن. خون و فریاد، میل غریزی اونها به کشتن رو برانگیخت و اونها با هیجان به سمت گروه ارواح چاق شلیک کردند.

{لعنت، هاهاهاهاها.}

{چیزهای بد و زشت در آخر نابود میشن...}

{عجب پایانی، اصلا کاملا فراموش کردم که این یه فیلم ترسناکه. هههههههههه.}

{بنظرتون شیه‌چی و شیه‌شینگ لان رهبر حکومت جدید نیستن؟}

{هاهاهاهاهاهاهاهاها.}

شیه‌شینگ لان پرچمی تو دستش داشت، اون پرچم رو روی زمینی که اجساد در همه جاش پراکنده شده بودند، فرو کرد. پرچم آغشته به خون، در باد به اهتزاز دراومد. جهنم ابدی که بر جهنم های بیشماری حکومت میکرد، توسط این جهنم معمولی تسخیر شد.

زندانی ها هنوز ماهی هایی رو تعقیب میکردند که تلاش می‌کردند از طریق تور فرار کنند. خونی از طرفی به سمت صورت شیه‌چی پاشیده شدش، شیه‌شینگ لان وقتی متوجه این موضوع شد، دست از شلیک کردن برداشت. اون کمی سرش رو پایین آورد و به آرومی خون روی صورت شیه‌چی رو پاک کرد. اون میخواست بره، که فهمید شیه‌چی آستینش رو گرفته.

«تو---»

اون قبل از اینکه شیه‌چی بتونه عکس العملی نشون بده، برگشت. این پایان کهنه و تولدی نو بود.

بعد از جداشدن شیه‌چی و شیه‌شینگ لان، پیامی توی تلفن سایر بازیگر ها ظاهر شد.

{آیا دوست دارید تا ابد در جهنم بمانید، مرید بودا شوید و از عبادت جاودانه لذت ببرید؟ یا دوست دارید گناهانتان را محو، خاطراتتان را پاک کنید و به دنیا بازگردید تا مردمی متواضع، شناور در دریای رنج باشید؟}

گوشی شیه‌چی و شیه‌شینگ لان هم زنگ خورد. اما پیامی که اونها دریافت کردن، کمی متفاوت تر بود.

{آیا دوست دارید در بهشت به عنوان بودای جدید بمانید و توسط مرید‌های بودا و کسانی که در جهنم هستند، پرستیده بشوید؟}

در سینما، کم کم صفحه اسکرین تاریک شد و کلمات ظاهر شدند.

{آخرین گروهی که جهنم ابدی رو کشف کردند و راهشون رو به اونجا باز کردند، بواسطه نیکی و خوبی، تصمیم گرفتند اونجا بمونن و حکم ران جدید طبقه ها بشن. این گروه چه تصمیمی میگیره؟}

{اژدها کش جوان، در آخر خودت به اژدها تبدیل شدی؟}

{.............}

«هاهاهاهاها، بالاخره این فیلم تموم شد. من همش تو این فکر بودم که بوداها از کجا اومدن. لعنتی، معلوم شدش که اونها آخرین گروه زندانی ها بودند.»

«چقدر خوبه که تو همین سکانس تموم شد.»

«من غافلگیر شدم و اشتباهی یه لقمه غذای سگ رو خوردم.»

«من یهو فهمیدم که چرا بهشت و جهنم ابدی یه مکان هستند. برای بودا و مرید هاش، البته که اینجا بهشتتشون محسوب میشه. برای زندانی هایی که بدون هیچ دانشی وارد اونجا میشن، جهنم ابدی هست.»

«خودشه! پس اطلاعات روی لوح سنگی درسته. براستی اونجا قطعا بهشته؛ اما فقط برای عده‌ای از مردم، نه همه.»

«صبر کنید، من کنجکاوم ببینم شیه‌چی اول میشه یا شیه‌شینگ لان؟ چی چی هیچ وقت دوم نشده.»

«ایتم ها، من کنجکاوم تو چنین فیلم عجیبی، چه آیتم‌هایی میشه بدست آورد.»

در فیلم، برنامه دوباره زنگ زد.

{زندانی ها جهنم ابدی رو فتح کردند و فیلمبرداری زندگی در دوزخ در اینجا به پایان رسید. بازیگر هایی که هیچ ایتمی را به دست نیاورده‌اند، فورا منتقل میشوند.}

{حالت شخصی در حال حاضر روشن شدنه}

زمانی که این پیام ظاهر شد، بازیگر ها یکی یکی ناپدید شدند. شیه‌چی فهمید خودش و شیه‌شینگ لان هنوز اونجا هستند و تعجب توی چشمهاش ظاهر شد.

{لعنتی؟ هردوشون؟ بدون هیچ ایتمی؟ اوه، این اصلا راه نداره..}

{اگه واقعا یه نفر باشن.... لعنتی!!! کسب دو تا آیتم تو یه فیلم؟}

سو چینگ هم اونجا رو ترک کرده بود. زمانی که اون مناظر ظاهر شدن ایتمش بود، شیه‌چی به سمتش رفت و گفت:«بخاطر کمی قبل، ازت ممنونم.»

سو چینگ سرش رو تکون داد. ظاهراً اون به قدردانی شدن ازش، عادت نداشت و کمی خجالت زده شد. «من کار خاصی نکردم که.»

شیه‌چی به طور عادی گفت:«حالا که حرفش شد، عروسک خیمه شب بازی، منو یاد فیلمی که قبلا توش بازی کردم میندازه.»

«عاشقان زامبی؟» سو چینگ تعجب کرد.

شیه چی مات و مبهوت شد. «تو میدونی؟»

سو چینگ با حالتی خجالت زده بهش خیره شد. سپس، اون سمت گوش شیه‌چی خم شد و گفت:«من فیلم نامه نویس اون فیلم بودم.»

شبه چی تعجب کرد و اما میدونست که سو چینگ نمی‌خواد توسط ببینده ها شناخته بشه. اون گفت:«پس تو عشق بین خانوم ژائو و همسرش رو دیدی. من هنوز به یاد دارم.»

سو چینگ ساکت بود و مدت زیادی طول کشید تا به آرومی بگه:«احساس میکنم.»

شبه چی مخفیانه غافلگیر شد. احساسش میکنه؟ خانوم ژائو احساسات بیمار گونه و وسواسی داشت. آیا این به این معنی بودش، که سو چینگ و شن یی رابطه خوبی باهم نداشتن؟

سو چینگ شک کرد و پرسید:«به چی داری فکر میکنی؟»

شیه چی سر تکون داد. «هیچی.»

بعد از گفتن این جمله، اون وارد فضایی کاملا تاریک شد. اون بارها آیتم بدست آورده بود و به این پروسه عادت کرده بودش. ثانیه‌ای بعد، با دیدن آیتم نمیتونست آروم بگیره.

آیتم یه انگشتر بود، یه حلقه نقره‌ای ساده مردانه. حلقه در هوا آویزون بودش و به آرومی می‌چرخید و تابندگی گرم و درخشانی از خودش بیرون میداد. شاید بخاطر افکارش بود، اما نفس های شیه‌چی کمی آشفته شده بود.

برنامه زنگ خورد.

{آیتم: حلقه جفت. )حلقه محافظ نور مقدس)}

{توضیح مختصر: بخاطر عشق، مقدس است.}

{اثر آیتم: اگر این حلقه را در دست کنید و اون حضور داشته باشد)در شعاع ده متری)، بازیگر می‌تواند مصونیت شکست ناپذیر بگیرد (انتخاب کند از آن استفاده بکند یا نه....)}

{توجه: این مصونیت در برابر همه آسیب ها مصون و برای همه فیلم های ترسناک قابل استفاده است. این یک آیتم دائمی، غیرمصرفی می‌باشد و در هر فیلم ترسناک فقط یکبار می‌توان از آن استفاده کرد. این مورد همچنین میتواند به عنوان یک نشان استفاده بشود.}

{خروجی: این آیتم از شرط باز کردن نردبان تارعنکبوتی در زندگی در جهنم تولید شده- سه جفت بازیگر نگاه متقابل به مارک‌های همدیگر رو کامل کردند) بازیگر ها اعم از بازیگر شیه‌چی، بازیگر شیه‌شینگ لان که اولین کسانی بودند که به مار‌ های یکدیگر نگاه کردند. این اعتماد دو نفره و همچنین برادری می‌باشد. }

معرفی آیتم خیلی سخت بود. اما توجه شیه‌چی اصلا بهش نبود. در اصل، این یه.... حلقه بود. یه آیتم دائمی که تموم نمیشد. حتی میشد به عنوان نشان ازش استفاده بشه.

اینکه برنامه گفته بود، ``در حضور اون`` آیا منظورش به شیه‌شینگ لان بودش؟ در شعاع ده متری...... اما شیه‌شینگ لان تو بدنش بود. بنابراین وضعیت برابر بود با..... نداشتن...

ضربان قلب شیه‌چی پایین اومد.

{آیا می‌خواهید به آیتم متصل شوید؟}

شیه‌چی سعی کرد ضربان قلب رو افزایش نده، روی گزینه ``اوکی`` کلیک کرد و حلقه رو گرفت. اون حلقه رو چنگ زد و حلقه تو دستش بود. شیه چی با دقت بهش نگاه کرد. در داخل حلقه دو حرف ابتدایی اسمش ``ش،چ``، حک شده بود.

گوشه لب شیه‌چی بالا رفت. اون حلقه رو توی دستش نگه داشت و از فضا بیرون اومد. سپس اون سرش رو بلند کرد و با چشمهای شیه شینگ لان، رو برو شد. شیه چی سرش رو پایین انداخت و متوجه شد شیه‌شینگ لان هم چیزی در دست دارد. مطمئنا، جفت حلقه بود. به همین خاطر بود، که اون و شیه‌شینگ لان یه آیتم رو بدست آوردن.

شیه چی پیامی دریافت کرد.

{آیتم: حلقه جفت )حلقه نگهبان حمله)}

{توضیح مختصر:به دلیل حفاظت، شکست ناپذیر است.}

{اثر آیتم: اگر حلقه را به دست داشته باشید و او حضور داشته باشد)در شعاع ده متری) بازیگر 20٪ افزایش قدرت خواهد داشت.}

{توجه: افزایش قدرت زمانی اتفاق می‌افته، که اون شخص در مکان حضور داشته باشه. اگر اون شخص در مکان نباشد، افزایش قدرت از بین می‌رود. این آیتم در همه فیلم‌های ترسناک قابل اجرا و همچنین می‌شود ازش به عنوان نشان استفاده کرد.}

لب‌های شیه چی خم شد و خیلی سریع نتیجه خودش رو فرستاد...

شیه‌شینگ‌لان خوندش رو تموم کرد و بعد دوباره گوشی اونها زنگ خورد.

{لطفا توجه فرمایید، اگر یک شکست عاطفی تشخیص داده بشود، آیتم خودش را از بین خواهد برد.}

یادداشت مترجم:

*1ماهی چوبی که به عنوان بلوک معبد چینی، زنگ چوبی یا مویو نیز شناخته می شود، نوعی بلوک چوبی است که از شرق آسیا سرچشمه گرفته و توسط راهبان و مردم غیر روحانی در سنت بودایی ماهایانا استفاده می‌شود. آنها توسط مراسم بودایی در چین، کره، ژاپن، ویتنام و سایر کشورهای آسیایی استفاده می شوند.

کتاب‌های تصادفی