اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 147
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۴۵ فیلم قرمز
[هاهاهاهاها اون میدونه کجا درد داره.]
[روح چی واقعا بیرحمه. آفرین هااا!]
[خدا چی لعنتی واقعا ههههه نادره! من دیگه طاقت ندارم.]
[عاووووو هر دو سون چی خیلی نازن. هر دوشون رو میخوام.]
شیه شینگ لان و روح شیه شینگ لان هر کدام از شیه چی خود استفاده کردند و یک بحران را حل کردند. روح شیه چی به شیه چی چشمک زد و بهنظر میرسید اشتباه خود را اعتراف می کند. شیهچی از درون خندید. سپس وقتی در مورد کار میپرسید بی حس بود. «برنامتون واسه بعداً چیه؟»
روح شیهچی به روح شیهشینگلان در کنارش نگاه کرد و لبخند زد. «من هیچ برنامه ای ندارم. فقط از اینجا شروع می کنیم.»
لحن او آرام بود، انگار از ماندن در دنیای سینما ناراضی نبود. بلکه حتی از چیدمان هم راضی بود. شیهچی مات و مبهوت شد. چشمان او چندین بار بین روح شیهچی و روح شیهشینگلان جابجا شد قبل از اینکه ناگهان چیزی را بفهمد و به آرامی لبخند بزند.
شخصی به دو دلیل تمایلی به ترک مکان نداشت. اول، آنجا افرادی بودند که آنها را میشناختند و به آنها اهمیت میدادند. دوم، ماندن در آن مکان باعث می شد احساس راحتی کنند. بخاطر رفتاری که با او می شد، او هیچ علاقه ای به دنیای اصلی خود نداشت. او تقریباً هیچ دوستی نداشت، چه برسد به محبت خانوادگی. بنابراین، طبیعی بود که روح شیهچی آن دنیا را از دست نداد. ترک آن دنیا حتی میتواند باعث شود او برخی از خاطرات ناخوشایند را فراموش کند.
علاوه بر این، شخصی که بیشتر به او اهمیت میداد حالا در کنارش بود. تا زمانی که روح شیهشینگلان اینجا بود، چه کسی اهمیت میداد در کجا زندگی میکنند؟ مهم این بود که او آنجا کنارش بود.
شیهچی بهطور خلاصه با روح شیهشینگلان و روح شیهچی صحبت کرد در حالی که یه شیائوشیائو و رنزه نیز با روح خود صحبت میکردند. صحنه بسیار هماهنگ بود و حتی کمی گرما داشت. فضا اصلا شبیه یک فیلم ترسناک نبود.
زمان کم کم گذشت.
نزدیک به پایان، سپیده دم نزدیک بود. کمی نور صبح به بیمارستان سرد تابید و چهره بازماندگان را روشن کرد. بدون پسزمینه شب تاریک، رنگ ماهها به تدریج محو شد و تقریباً شفاف شد. خورشید به آرامی حرکت کرد و به زودی جای ماه را گرفت.
شیهچی ایستاد و ماهیچه های گرفته اش را حرکت داد. سپس تلفن همراه سه نفر همزمان زنگ خورد. شیهچی میدانست که احتمالاً پیامی درباره پایان فیلم است. او میخواست تلفن را روشن کند که روح شیهچی در حالی که شناور بود به سمت او حرکت کرد. «صبر کن.»
شیهچی تلفنش را پایین تورد. هر دو آنها هم قد و شبیه به هم بودند. شیهچی انعکاس خود را در چشمان روح شیهچی دید.
«چیه؟» از آنجایی که طرف مقابل خودش بود، شیهچی بسیار بردبار و صبور بود. او همیشه احساس میکرد که روح شیهچی از او ساده تر و محتاطتر است.
روح شیهچی نگاهی به روح شیهشینگلان انداخت که به او سر تکان داد. سپس برگشت و شیهچی را در آغ+وش گرفت. واقعاً یک بغل بود. از آنجایی که قدشان یکی بود، چانه شان روی شانه همدیگر بود و خیلی ناهماهنگ بود.
شیهچی فورا خشک شد. مدتی نمیدانست باید چه کند و نامطمئن گفت: «تو ....»
روح شیهچی به سادگی گفت: «بعداً وقتی جسد شیهشینگلان رو گرفتید ، بیا و با ما بازی کن.»
شیهچی برای مدتی بسیار گیج و غیر قابل بیان بود.
«افراد بد زیادی اونجا وجود دارن، اما شما میتونید کاملاً به من و روح شیهشینگلان اعتماد کنید.»
او به راحتی صحبت میکرد اما اثری از حرکت در صورت خشک شیهچی وجود داشت. پس از مدتی، شیهچی صمیمانه صحبت کرد. «ممنونم.»
بهنظر میرسید که در یک صبح نه چندان روشن، با خانوادهای که روزگاری آرزویش را داشت ملاقات کرد. او ضعیف نبود. برایش مهم نبود اگر خانواده ای نداشت و حتی انتظاری هم نداشت. بنابراین، لحظه ای که او آن را دریافت کرد، یک لحظه شیرین نادر بود.
روح شیهچی او را رها کرد. سپس به روح خندان شیهشینگلان نگاه کرد و سپس برگشت و به شیهچی گفت: «بغلش نکن.»
شیهچی قبل از اینکه لبخند بزند مبهوت شد. «می دونم.»
روح شیهشینگلان سرش را کمی به طرف او تکان داد.
قبل از رفتن، رنزه آمد، به بازوی شیهچی ضدبه زد و لبخند زد. «میخوای تنهایی یه میز فال ماهجونگ درست کنی؟»
شیهچی: «......»
[هاهاها، صحنهاش واقعاً کمی شبه واره، مخصوصاً که خدا چی عاشق خودش شده.]
[من همیشه دلم میخواست یه کپی از خودم رو بغل کنم.]
[من هم میخوام کسی منو دوست داشته باشه. اوه، عشق خانوادگی خوبه.]
شیهچی نگاهی به پیام تلفن انداخت.
[یه رویارویی غیرمنتظره توی یه زمان و مکان آشفته. بعضی از مردم خودشون رو کشتند و درحالی که بعضی به دست خودشون کشته شدن. تو هنوز زنده و عاقبت بخیری.]
[فیلمبرداری «بیمارستان» در اینجا به پایان میرسه. بازیگرایی که آیتمی به دست نیاوردن فوراً از دور خارج می شن.]
[حالت خصوصی حالا روشنه.]
یی شیائوشیائو برای آخرین بار به روح هیشیائو نگاه کرد. در دوره کوتاه صلح، آنها آخرین تبادلات دوستانه را بین خود داشتند. اکنون روح هی شیائو با حالتی آرام به او سر تکان داد، گویی که آماده ملاقات با مرگ است.
یی شیائوشیائو توانست جلوی اشکهایش را بگیرد.
روح هیشیائو و روح شیهیانگ ناپدید شدند. روح شیهچی و روح شیهشینگلان قبل از رفتن به دنیای خودشان برای شیهچی دست تکان دادند. یی شیائوشیائو و رنزه از فیلم خارج شدند. فقط شیهچی در بیمارستان بزرگ باقی ماند.
[مطمئناً یه آیتم وجود داره.]
[من همیشه احساس میکردم که گرفتن آیتم برای بازیگرا خیلی سخته. میدونید، من قبلا برای تماشای فیلمهای رده پایین رفته بودم و واقعاً... از مجموع ۱۳ یا ۱۴ فیلم، کمتر از سه مورد با هم جمع شده بود. همشون روی شیهچی افتادن.]
[شکاف بین مردم خیلی زیاده.]
[من از طرفدارای یو یائو هستم اما باید اعتراف کنم که اگه یو یائو و شیهچی از یه خط آغاز شروع میکردن، شیهچی اون رو خیلی زودتر از زمین بیرون مینداخت. بالاخره یو یائو یک ساله که اینجاست در حالی که شیهچی فقط سه ماه سابقه حضور توی اینجا رو داره. یی هسونگ هم یه سال اینجا نبود؟ تکیه به ارشد بودن برای سرکوب دیگران... در واقع، واقعا بیشرمانهست. اونم در نهایت بهدست چند نفر کشته شد. چقدر شرمآور.]
[به سبک بولدوزر.]
[این نوع پایان واقعا غیرمنتظره است. میتونم تصور کنم که نتیجه چقدر هولناک قراره بشه. یه ستاره جدید یه بازیگر اوج رو کشت. شیهچی واقعا قراره محبوب بشه .]
شیهچی مدت زیادی منتظر ماند. او داشت به زنده بودنش شک میکرد که بالاخره چیزی در مقابلش ظاهر شد.
یک تکه کاغذ سفید بود که در هوا شناور بود. شیهچی آن را گرفت و با اخم آن را به عقب و جلو نگاه کرد. بهنظر میرسید هیچ چیز عجیبی در مورد کاغذ وجود ندارد. فقط کاغذ A4 ساده بود.
[آیتم: کاغذ خالی]
[توضیحات آیتم: از نمونه ی بیمارستان گرفته شده. اگه از او متنفری، او نیز از تو متنفر خواهد شد. اگر او را دوست داشته باشی، او تو را دوست خواهد داشت. به اصطلاح شیطان دل از دل میآید و چاره هم در دل است. بنابراین آیتم فیلم بیمارستان نیز از دل متولد میشود. همان چیزی خواهد شد که شما میخواهید.]
شیهچی پس از خواندن توضیحات خوشحال شد. چیز خوبی بود.
او همچنان به پایین نگاه میکرد.
[شما در مهارتهای طراحی مهارت دارید. پس از طراحی، آیتم مورد نظر را روی کاغذ خالی بکشید و بلافاصله میتوانید آن را دریافت کنید.]
[نکته ۱: آیتمهای رنگ شده دارای محدودیتهای استحکام هستند. بالاترین حد قدرت آیتم با کیفیت فیلم پس از تعریف ثانویه تعیین میشود (تصفیه شده به یک رنگ. به عنوان مثال، در یک فیلم قرمز روشن، بالاترین حد قدرت آیتم مطابق با رنگ قرمز روشن است. در حین طراحی، یک یادآوری از بالاترین حد داده خواهد شد. لطفا مطمئن باشید).]
[نکته ۲: کاغذ خالی را میتوان در تمام فیلمهای ترسناک حمل کرد.]
[نکته ۳: کاغذ خالی را میتوان در تمام فیلمهای ترسناک استفاده کرد و یک موقعیت آیتم را اشغال میکند.]
شیهچی لبخند زد. اگر عامل احساسی انگشترها نبود، میشد آیتم مقابلش را تا به اینجا آیتم مورد علاقهاش نامید.
او بخاطر آیتم ها محدود نمیشد. فقط او میتوانست آیتم ها را محدود کند. این مورد به او میزان خاصی از آزادی میداد. اولین باری که او از آن استفاده کرد، اثر شگفتانگیز بود، زیرا او میتوانست با انعطافپذیری مطابق با موقعیت نمونه نقاشی بکشد تا نیاز فوری خود را به آیتم ها برطرف کند.
بعداً عملی بودن تا حد زیادی کاهش مییابد زیرا نمونه تغییر میکند در حالی که آیتم بدون تغییر باقی میماند. با این حال، حداقل یک آیتم با کیفیت نارنجی بود که مفید بود. واقعا کافی بود
تلفن به شدت لرزید. توجه شیهچی به عقب جلب شد و یک اعلان قرمز دید.
[لطفا توجه داشته باشید که این آیتم نیاز به مصرف آیتم شما دارد: تکثیر کننده. آیتم اوج بنفش را مصرف کنید تا کاغذ خالی قابلیت گسترش مجدد آیتم های طراحی شده را داشته باشد.]
[آیا میخواهید از تکثیرکننده برای صحافی کاغذ خالی استفاده کنید ؟]
شیهچی کمی تکان خورد و کمی احساس درماندگی کرد. آیتمهای او واقعاً یا یک بار مصرف بوده یا از بین رفته بودند. آیتم خوش شانسی رفته بود، صفحه ی هشت سه خطی مصرف شده و حالا نوبت تکثیرکننده بود.
با این حال، ذهنیت شیهچی متعادل بود. کاغذ خالی خیلی قوی بود. در واقع بسیار منطقی بود که لازم بود یک آیتم رنگ بنفش را از بین ببرد. علاوه بر این، در واقع بین تواناییهای تکثیرکننده و کاغذ خالی همبستگی وجود داشت.
فقط سه آیتم را میتوان در یک نمونه نگه داشت. او از قبل دو حلقه را پر کرده بود. اگر او تکثیرکننده را نگه میداشت ، فقط میتوانست آن را به گوشه ای از انبار خود دور بیندازد. استفاده از آن در حال حاضر بهترین کار بود.
شیهچی تکثیرکننده را از کوله پشتی خود بیرون آورد و روی «تأیید» کلیک کرد.
سپس یک صحنه شگفت انگیز اتفاق افتاد. مه سفید تکثیرکننده به آرامی از بین رفت و تبدیل به یک پودر سفید مروارید مانند شد. به سمت کاغذ سفید ساده در دست شیهچی پرواز کرد و کاغذ سفید کمی اشباع شد. نور خیرهکنندهای ساطع کرد و اگر دقت میکرد، میتوانست پودر سفید پر جنب و جوش را ببیند که بالای آن سرگردان است.
تکثیر کننده و کاغذ خالی با هم ادغام شدند و کاغذ خالی حالا قدرت تکرار داشت.
شیهچی کاغذ خالی را بست و نمونه را ترک کرد.
آخرین بازیگر رفت و بالاخره صفحه بزرگ در سالن سینما روشن شد. سینمای پر سر و صدا در یک لحظه ساکت شد. تماشاگران منتظر نمیتوانستند صبر کنند تا به کارت فیلم نارنجی روی پرده بزرگ نگاه کنند.
برای فیلمهای اوج نارنجی و فیلمهای با کیفیت بالاتر، ابتدا کیفیت فیلم مشخص شده و سپس ارزیابی جامع اقدامات انجام شد. ابتدا کیفیت برای تعیین امتیاز برای بازیگران تعیین شد. این برای بازیگران عادلانهتر بود.
در حالی که منتظر بودند، حضار ارواح زمزمه کردند. «میتونه بالا بیاد؟»
«این رو نمی شه ارتقا داد. اصلا فیلم اوج نارنجی وجود داره که ارتقا پیدا کرده باشه؟ این اوج نارنجیه!»
«وای، شیهچی قراره یه فیلم قرمز داشته باشه؟ اون سریعترین بازیگریه که فیلم قرمز داره...»
نور بالای صفحه بزرگ روشن شد و رنگ کارت «بیمارستان» به سرعت در حال عمیقتر شدن بود، از رنگ نارنجی به نارنجی پررنگ. سپس مکث کرد.
قلب ارواح در گلویشان بود. کل کارت شروع به لرزیدن کرد، انگار که از سدی نامرئی عبور میکند. بیشتر و شدیدتر میلرزید و در نهایت در یک نقطه حساس غیر قابل تحمل از هم میپاشید.
حضار با هیجان فریاد زدند.
«ارتقا پیدا کرده!!!»
«لعنتی، این اولین باره که امسال ارتقا به قرمز رو میبینم!»
«ارزش این رو داره که ۱۰۰۰ سکه برای تماشا خرج کنیم! خیلی باحاله!»
در صفحه بزرگ، کارت شکسته کم کم دوباره جمع شد و در نهایت قرمزی خیره کننده را نشان داد. در مقایسه با نارنجی درخشان، روشن و گرم، این رنگ قرمز آشکارا متکبر تر و پرمدعا بود. بهنظر برتر بود و کیفیت و جایگاه خود را به رخ میکشید.
رنگ قرمز هنوز کمی عمیقتر میشد. در نهایت در مقابل انتظار همگان روی همین رنگ قرمز روشن ماندگار شد. قرمز گوجه ای یک فیلم قرمز مبتدی بود، قرمز روشن یک فیلم قرمز متوسط و قرمز تیره فیلم اوج بود. رنگ این کارت ثابت کرد که با اکراه به قرمز ارتقا داده نشده است. یک فیلم قرمز واقعی بود.
«نگاه کردن به یه فیلم نارنجی واقعاً سود داشت!»
《واو...شاید طبیعی باشه ولی وقتی به شیهچی فکر میکنم که به رده دوم صعود میکنه، احساس میکنم خیلی غیرواقعیه.»
«لعنتی، اگه بهم نمی گفتی، فراموش میکردم. شیهچی دو فیلم نارنجی و یک فیلم قرمز داره. مگه نه اینکه مستقیماً به رده دوم میره ؟ برای رسیدن به رده سوم سه فیلم نارنجی لازمه و برای رده دوم یک قرمز و دو نارنجیه.»
«چند بازیکن رده سوم توی اولین فیلم قرمز گیر کردن و نمیتونن بالاتر برن. در همین حال، شیهچی از رده سوم رد شد.»
«مطمئناً، یه دردی وجود داره که فقط جوجههای ضعیف می تونن اون رو احساس کنن...»
«سریعترین بازیگر رده دوم؟»
«یعنی اون می تونه یه بازیگر اوج دوم رو بکشه؟»
«... حرف نزن و مغرور نباش.»
در میان صحبتهای پر سر و صدا، ارزیابی همه جانبه بازیگران بیرون آمد.
[فهرست بازیگران بیمارستان:
نقش اول مرد: شیهچی ، ۹۱% اکتشاف طرح. ۲۰۰۰ امتیاز پاداش داده شده است (تعریف دوم فیلم قرمز و جایزه طبق فیلم قرمز است.).
دستیابی به یک پایان عالی: صلح در زیر دو ماه (ابتدا به نیمه ی دیگر خود اعتماد کنید و برای رسیدن به یک موقعیت دو سر برد با نیمه خود دیگر همکاری کنید). ۶۰۰ امتیاز جایزه داده شده است.
مقاومت شدیدی از سوی دیگر بازیگران وجود داشت و جایزه ۳۰۰ امتیازی به آن تعلق گرفت.
تعداد کل طرفداران: ۳۹۹۷۷، گرد شده تا ۴۰۰ امتیاز.
مجموع: ۳۳۰۰ امتیاز.
مجموع امتیازات: ۸۷۱۵ امتیاز.]
کتابهای تصادفی


