کاراگاه نابغه
قسمت: 30
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۳۰
بعد از گذشت حدود ده- پانزده دقیقه چنشی وارد اداره پلیس شد. وضعیت آشفته و ژولیدهای داشت. موهایش نامرتب و بهم ریخته و صورتش اصلاح نکرده و به احتمال قوی دوش هم نگرفته بود. دانگ سوئه با دیدن سرو وضع نامرتب چنشی با تمسخر گفت:
«کجا بودی؟ از جنگلهای آفریقا برگشتی؟»
«همینجوریاست. دیشب بیدار بودم. خیلی خسته وداغونم. ناهار چی شد؟»
«الان میرسه.»
هر دو به سمت دفتر اداره رفته و گوشهای نشستند. چنشی بسته محتوی غذا را بازکرد و با اشتها مشغول خوردن شد. غذا خوردن چنشی، اشتهای دانگ سوئه را تحریک کرده بود. اما او بیشتر تشنه شنیدن نظر چنشی درباره پرونده بود. تمام مدتی که چنشی مشغول غذا خوردن بود حرفی نزد. دانگ سوئه کلافه شده بود دستش را روی میز زد و پرسید: «از اون وقت تا حالا داری میخوری!»
چنشی نگاهی به دانگ سوئه انداخت و گفت: «اااا کلیپس موهاتو عوض کردی؟ این یکی خیلی بهتره! بیشتر بهت میاد.»
«احیانا دیگه نظری چیزی نداری؟از کی تا حالا من برای تیپ و قیافه ام نظر خواستم که این دفعه دوم باشه؟ببینم اصلا رفتی دنبال پرونده؟»
«اول تو بگو ببینم چی دستگیرت شده؟»
دانگ سوئه تمام یافته هایش را با جزئیات دقیق بازگو کرد.
«برادرت کاملا اشتباه میکنه!»
«می دونم. اما هر چی بهش میگم گوشش بدهکار نیست.»
«عیب نداره بذار یه چند تا شکست بخوره تا یاد بگیره فکرش رو محدود نکنه.»
«تو چیزی پیدا کردی؟»
دانگ سوئه با دقت به حرکات چنشی نگاه میکرد. سعی داشت رفتار او را درک کند میخواست بداند آیا میتواند از ظاهر و حالت چهرهاش بفهمد که چنشی در خصوص پرونده به جایی رسیده است یا خیر.
«یه چیزی فهمیدی درسته؟»
«آره یه چیزی که با شنیدنش شوکه میشی. امافعلا صبر کن غذامو تموم کنم.»
«ای خدا!! تو چقدر خودخواهی بگو دیگه!»
هنوز جمله دانگ سوئه تمام نشده بود که شیائو دانگ در آستانه دفتر ظاهر شد. چند ثانیه به صفحه موبایلش نگاه کردو لبخند زد.
«دانگ سوئه تو آخر هفته بیکاری؟.... میگم.... میگم از کنسرت ژانگ ژویو خوشت میاد؟»
وقتی به نزدیک دانگ سوئه رسید با دیدن چنشی و تماشای آن دو که مشغول گفتگو بودند غافلگیر شد.
چنشی نگاهی به او انداخت لبخند زد و پرسید: «بفرما غذا!»
«تو کی اومدی اینجا؟»
«اومدم دیگه. میگم تو ماشین داری نه؟ بعد از این که اینجا کارم تموم شد میشه منو ببری بیمارستان؟ من اصلا نمیتونم رانندگی کنم.»
«چی؟ فکر کردی من راننده شخصیتم؟»
«چیه؟ نکنه امروز به جای ناهار پودر باروت قورت دادی؟ حالا چرا اینقدر خشنی پسر جون؟»
شیائودانگ اصلا از چنشی خوشش نمیآمد، صحبت هایش کبریتی بود که داخل مخزن باروت انداخته شد.
«دانگ سوئه تو واسه چی همیشه دور وبر این راننده میپلکی؟ به چه دلیلی بهش اعتماد داری؟ من اصلا باورم نمیشه که بتونه این پرونده رو حل کنه.»
چنشی خندید و گفت: «دوست داری سر حرفی که زدی شرط ببندیم؟»
«لازم نکرده! اصلا دلم نمیخواد با آدمی مثل تو شرط ببندم.»
«باید بگم که به عنوان یه افسر پلیس، اصلا اعتماد به نفس نداری. نکنه میترسی به یه راننده ببازی؟»
اگر چه تحریک آدمها با تمسخر کردنشان روشی قدیمی، برای رسیدن به هدف است، اما همیشه به خوبی عمل است. کلمات چنشی مثل پتکی بر عزت نفس و غرور شیائودانگ فرودآمد.
«باشه شرط میبندیم. شرطت چیه؟»
«سر اون بلیطهایی که توی دستته.»
بلیطهایی توی دست شیائو دانگ بود که آن را پشتش نگه داشته اما از چشمان تیز بین چنشی دور نمانده بود.
«منظورت چیه سر بلیط ها؟»
«من از صدای ژونگ ژیو خیلی خوشم میاد. شنیده بودم که قراره تو شهر ما کنسرت برگزار کنه، اما متاسفانه بلیطش برای من خیلی گرونه.»
«عجب آدم زرنگی هستی. خوب بلدی چطوری واسه خودت موقعیت دست و پاکنی و از این و اون امتیاز بگیریا!»
«بذار شرط منصفانه باشه. اگه من بردم بلیطها مال من. اما اگه توبردی من پول بلیطها رو بهت میدم چطوره؟»
شیائو دانگ احساس میکرد که ممکن است این مرد مهارتهایی داشته باشد. اما نمیدانست پذیرفتن شرط به نفع او خواهد بود یا نه؟ ولی نمیخواست در حضور دانگ سوئه، رفتار غیر معقولی از خودش نشان بدهد.
«خیلی خب فقط باید یه شرایطی رو برای این شرط بندی تعیین کنیم. نباید تو حل پرونده از سرنخهای معمول مثل عکس. اطلاعات آزمایشگاه و.... استفاده کنی!»
چنشی بلافاصله پذیرفت.
«اما اون چیزهایی که خودم پیدا میکنم جز شرایطی که گذاشتی حساب نمیشه.»
«قبوله. قول من سرجاشه!»
شیائودانگ با خودش میاندیشید که وقتی بتواند زودتر از آن راننده پرونده را حل کند، دیدگاه دانگ سوئه نسبت به او تغیر خواهد کرد. با خودش زمزمه کرد: «من باید برنده بشم.»
چنشی از شیائو دانگ خواست که اورا تا بیمارستان برساند. تمام طول مسیر شیائو دانگ حرفی نمیزد وفکرش درگیر حل پرونده بود. با خودش فکر میکرد که ؛
من باید برم سراغ مظنونین پرونده، با هر کدوم جداگانه صحبت کنم و تمام شواهد رو کنار هم بگذارم تا بتونم رو دست این یارو بزنم.
وقتی شیائو دانگ آنها را به بیمارستان رساند و آنجا را ترک کرد دانگ سوئه رو به چنشی گفت: «عجب آدم بدجنسی هستی! تو سرنخ اصلی پرونده رو پیدا کردی واسه چی دیگه با اون بیچاره شرط میبندی؟»
«درسته که یه سرنخ جدید پیدا کردم. اما اطمینان صد در صد از صحتش ندارم. ممکنه جواب بده ممکنه جواب نده. اگه تعداد افرادی که با انگیزهی قوی دنبال حل پرونده هستند، بیشتر بشه، احتمال حل پرونده بیشتر میشه و زودتر به نتیجه میرسیم.»
«حرفت ظاهرا منطقیه. اما اینها همش بهونه است. من توی این بازی که شروع کردی، نیستم.»
«مهم نیست من برنده بشم یا همکارت. مهم این که با این کار با یه تیر میشه دو تا نشون بزنی!»
«خب که چی؟ من اصلا فکر نکنم برای اون فایدهای داشته باشه.»
«من فکرمی کنم که شما دو نفر خیلی بهم میایید.»
دانگ سوئه با عصبانیت نگاهی به چنشی انداخت و گفت: «میزنم لهت میکنما!»
«بی خیال. بابا غلط کردم. بیا بریم تو بیمارستان.»
«بریم سراغ پسر بچه؟»
«نه حواست نیستا! اینجا یه بیمارستان دیگه است.»
چنشی توضیحی به دانگ سوئه نداد فقط تاکیدکرد هر وقت که لازم شد، کارت شناساییاش را نشان دهد. هر دو به سمت ساختمان بیمارستان رفتند. چنشی به سراغ اتاق یکی از پزشکان بیمارستان رفت.
«ببخشید آقای دکتر میخواستم بدونم ممکنه سوابق یکی از بیمارها تون رو برای ما چک کنید؟»
«شما؟»
چنشی با اشاره به دانگ سوئه فهماند که کارت شناساییاش را به پزشک نشان دهد.
«ما افسر پلیس از دایره جنایی هستیم که روی یه پرونده کار میکنیم امیدوارم که باهامون همکاری کنید.»
«خیلی خب! قراره چی رو بررسی کنم؟»
«می خواستم بدونم که معاینات پزشکی کارمندهای شرکت بیمه شرق دور توسط شما انجام شده یا نه؟»
«یه چیزی از کارمندهای این شرکت توی ذهنم هست.»
«محتوای اصلی چکاپهایی که شرکت بیمه میخواسته چی بوده؟»
«آزمایش خون، قند و چربی و سلامت کبد.»
«اگر ممکنه میخواستم نتایج چکاپ یکی از کارمندهای این شرکت به اسم کونگ ونده رو ببینم.»
دانگ سوئه نگاهی به چنشی انداخت و در حالیکه کاملا متعجب به نظر میرسید پرسید: «دنبال چی میگردی؟»
چنشی پاسخی نداد و فقط با نگاه به دانگ سوئه فهماند که باید کمی صبر کند. پزشک به سرعت پرونده کونگ ونده را پیدا کرد و از جواب آزمایشات او یک کپی تهیه کردو آن را در اختیار چنشی قرار داد. چنشی نگاهی به برگه انداخت و گفت: «آقای دکتر شما نظرتون درباره نتیجه آزمایش هاش چیه؟»
«چربی خونش بالاست. کبدش چربه و مبتلا به رماتیسم مفصله.»
«خیلی خب. ممنونم از همکاریتون.»
وقتی هر دو به اتفاق از اتاق پزشک خارج شدند ، دانگ سوئه با لحنی معترض پرسید: «سرنخ اصلی رو ول کردی افتادی دنبال پرونده پزشکی مقتول؟ خب که چی؟»
چنشی مکث کردو ایستاد: «تو میگی من خیلی مرموزم. خیلی خب بذار یه سوالی بپرسم. ما تو صحنه جرم هیچ اثر انگشت یا دی انای از کسی خارج از خانواده پیدا نکردیم، قاتل بچه رو نکشته و خون روی اسلحه متعلق به مرد مقتول بوده. وقتی اینها رو کنار هم میگذاری به چه نتیجهای میرسی؟ اگه بگی چیزی دستگیرت نشده بهت میگم که تو یه دختر خوشگل اما خنگی!»
دانگ سوئه مدتی طولانی به فکر فرو رفت اما چیز خاصی به نظرش نرسید. سرش را به علامت نفی تکان داد و گفت: «خودت بگو.»
«نه انگار واقعا خنگی! بذار برگردیم اداره، اونجا یه چیزهایی رو باید آزمایش کنیم.»
کتابهای تصادفی

