کاراگاه نابغه
قسمت: 49
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 49
کوئین پو حرف زن جوان را قطع کرد. «شما به صورت قانونی از جیا جدا نشدین. چطور تونستین با شوهر دومتون ازدواج کنید؟ این کار جرمه و...»
«وقتی من می خواستم از خونه فرار کنم.مادر و پدرم مدارک منو قایم کردن. من نتونستم به شکل قانونی و رسمی با جیا ازدواج کنم. از نظر قانون من و جیا فقط یه زمانی همخونه بودیم.»
کوئین پو سری تکان داد. زن جوان ادامه داد: «چند روز پیش برای خرید از خونه زدم بیرون. نمیدونم چه طوری منو پیدا کرده بود. یه چاقو تو دستش بود. عین اجل معلق پرید جلوم و گفت: «اگه به خاطر تو نبود این همه بلا سر من نمی اومد. تا به خودم بیام یه زخم روی بازوم انداخت. شانس آوردم که چند نفر اومدن سمتم و جیا فرار کرد. دلم نمی خواست شوهرم بویی از این ماجرا ببره. واسه همینم به پلیس گزارش نکردم.»
زن جوان ملتمسانه به آن دو نگاه می کرد. «لطفا تا جایی که امکان داره تو زندان نگهش دارین. نذارین بیاد بیرون! این مرد یه آشغال به تمام معناست. اگه پاش برسه بیرون روزگار هر کسی سیاه نشه، زندگی من حتما جهنم میشه.»
دانگ سوئه با لحنی دلجویانه به زن جوان گفت: «نگران نباش با جرم هایی که اون مرتکب شده کمترین مجازاتش اعدامه، حکمی که حتی احتمال نمی ره بتونه ازش خلاص بشه.»
حرف های زن اخم آشکاری را روی چهره کوئین پو نشانده بود.
«اگه ممکنه من یک نمونه از خون شما رو داشته باشم. برای تحقیقات جنایی لازم داریم. باید با نمونه خونی که روی چاقوی جیا دیده شده مقایسه بشه.»
کوئین پو اشاره ای به دانگ سوئه کرد. دانگ سوئه با یک قطعه پنبه کمی از خون روی بازوی زن را جهت بررسی گرفت. پنبه را داخل کیسه پلاستیکی کوچکی قرار داد.
آن دو کار دیگری آنجا نداشتند. بعد از رد و بدل کردن تعارفات معمول آپارتمان زن جوان را به مقصد اداره پلیس ترک کردند. وقتی وارد اداره شدند، کوئین پو یکی از افسران را مامور بازجویی از جیا کرد و خودش بلافاصله راهی بخش پزشکی قانونی شد. وقتی چشم پنگ به کوئین پو افتاد گفت: «کاپیتان نمونه دی ان ای مقتول با نمونه دی ان ای خونی که روی چاقو بود مطابقت نداشت.»
کوئین پو به نظر سرخورده می آمد. تلاش کرد تا بر رفتارش مسلط شود. به دانگ سوئه اشاره کرد تا پنبه نمونه خون زن جوان را به پنگ بدهد.
«کاپیتان پنگ این نمونه رو با نمونه خون روی چاقو از جهت تطابق دی ان ای بررسی کن.»
تمام مدت دوساعت بعد کوئین پو در راهروی منتهی به بخش پزشکی قانونی قدم می زد. اصرارهای دانگ سوئه برای این که بنشیند یا آرام باشد، اثری نداشت. بعد از گذشت دو ساعت و چند دقیقه که کوئین پو حتی ثانیههایش را محاسبه کرده بود پنگ در ورودی بخش حاضر شد.
«قربان این دو نمونه کاملا منطبق هستند و یعنی این دو نفر یکی هستند.»
نتیجه آزمایش آب سردی بود که روی سرش ریخته شد. «پس حدسمون اشتباه بود.»
افسری که مامور بازجوئی از جیا شده بود از سمت دیگر راهرو به طرف کوئین پو آمد و با ادای احترام نظامی گفت: «قربان جیا حاضر نیست به قتل اعتراف کنه.»
کوئین پو دستهایش را مشت کرد.
«این قتل ربطی بهش نداره. فعلا ببریدش بازداشتگاه.»
کوئین پو به سمت دفتر رفت، با سرانگشت شقیقه هایش را گرفته و پشت میز نشست. دانگ سوئه می دانست که برادرش نیاز به امیدواری دارد.
«میگم.همه سرنخ ها که به بن بست نخورده، چنشی یه چیزایی...»
«من کجای کار رو اشتباه کردم. چرا همش دارم به این راننده تاکسی می بازم؟ هان؟»
«این که مهم نیست. ببین! وقتی پرونده حل بشه تمام افتخار و اعتبارش مال دایره تحت امر توئه.»
«اصلا از این وضعیت خوشم نمیاد... «چند ثانیه ای مکث کردو رو به دانگ سوئه پرسید: «خیلی خوب !بهم بگو چیکارا کردین و اونجا چه خبره!»
دانگ سوئه خلاصه وار تمام یافته های خودشان را یه کوئین پو گزارش کرد و به او اطمینان داد به محض این که ویدئو دوربین مخفی به اداره ارسال شود او می تواند مدیر شرکت را دستگیر کرده و تحقیقات دوباره از سر گرفته می شود.
کوئین پو سری تکان داد و به دانگ سوئه گفت: «برو بهش بگو که این بار من شرط رو باختم. اگه پرونده حل بشه می برمش رستوران. ضمنا اگه توی تحقیقات نیازی به گروه ضربت داشتین اطلاع بدین.»
«ببینم چطوری می تونی اینقدر منطقی رفتار کنی وقتی می بینی فرضیه ات غلط از آب دراومده؟»
«من اشتباه کردم. درسته که به چنشی باختم. اما خوشحالم که حداقل همه تخم مرغ ها رو توی یه سبد نگذاشتم. فرض چنشی رو هم در نظر گرفتم. اینطوری این سرنخی که دست شماست ممکنه به پایان خوبی برسه. من فکر می کردم باخوش بینی می تونم هم یه جنایتکار رو دستگیر کنم، هم پرونده این قتل رو حل کنم. که البته نتیجه نداد.»
صحبت هایش که به اینجا رسید نگاهش به چهره مهربان خواهرش خیره ماند. امروز نشانه های هوش یک پلیس تیز بین را در وجودش مشاهده کرده بود. لبخندی روی صورتش نشست و صورت اخم آلودش را دلنشین کرد.
«برو دنبال ماموریتت. پرونده هنوز بسته نشده. خیلی کارها هست که باید انجام بشه.»
دانگ سوئه از دفتر کوئین پو بیرون آمد و با چنشی تماس گرفت و تمام اتفاقات آن چند ساعت را برای او بازگو کرد.
«خب پس شاگرد خوبی هستی. خوب بهت آموزش دادن. دیگه برادرت نمی تونه مانع کار ما بشه. فردا روز شانس ماست.»
صبح روز بعد پیامکی از سوی چنشی به گوشی دانگ سوئه با این مضمون فرستاده شد که صندوق ورودی ایمیل خودش را بررسی کند.
دانگ سوئه ایمیل جدیدی که برای او فرستاده شده بود را باز کرد فایلی ویدئویی که در آن مدیر شرکت علنا به زنان کارمند شرکت تعرض می کرد، به ایمیل ضمیمه شده بود. بلافاصله به دفتر رئیس پلیس رفت و از او تقاضا کرد که به منظور حفاظت از شرافت و امنیت زنان کارمند، به استناد ویدئویی که از سوی یک شهروند ناشناس برای آنها ارسال شده، حکم بازداشت مدیر شرکت کذایی را صادر کند.
چند دقیقه بعد دانگ سوئه و شیائو دونگ به همراه چند نفر دیگر از ماموران پلیس راهی ساختمان شرکت شدند. چنشی زودتر از آنها به آنجا رسیده بود و در آستانه درب ورودی آنجا انتظار می کشید.
«حکم بازداشت رو آوردین؟»
دانگ سوئه سری تکان داد و حکم را به چنشی نشان داد.
«خیلی خوب خیلی سریع برین بالا و دستگیرش کنید! اصلا نباید بهش مهلت بدین!»
مدیر شرکت که با دیدن افسران پلیس کمی شوکه شده بود تلاش کرد که نقاب صمیمانه همیشگی اش را حفظ کند.
«خب دوستان این دفعه چه امری دارین؟ من در خدمتم!»
دانگ سوئه با عبارتی دو پهلو گفت: «خودت بهتر میدونی ما چرا اینجاییم.»
عرق سردی روی پیشانی مدیر نشست.چشمانش دو دو می زد. در یک آن از جایش بلند شد که خودش را از پنجره به بیرون پرتاب کند. اما علی رغم تلاشش، سه نفر از ماموران پلیس اورا گرفته و صورتش را روی میز فشار دادند. شیائو دونگ جلو رفت و به دستهایش از پشت دستبند زد. دانگ سوئه نگاهی به چهره ترسان و مستاصل مدیر انداخت.
«شما متهم هستید که به طور علنی به کارمندان زن شرکت تعرض کردی ما شواهد بسیار محکمی داریم با ما میای اداره پلیس.»
نور شادی به چشم های مدیر چاق برگشت.
«همش همین؟!»
چنشی با لبخند پرسید: «مگه کار دیگه ای هم کردی؟»
مدیر صورتش را به شدت تکان داد گونه های چاق و گوشتالودش می لرزید.
«نه !نه اصلا!»
«پس آزار جن+سی درسته؟ تعرض به کارمند های زن رو قبول داری؟»
«نه قربان اینها همش اتهامه. من کارخلافی مرتکب نشدم.»
دانگ سوئه به مامورین پلیس اشاره کرد. «اینو از اینجا ببرید بازداشتگاه تا اونجا همه چیز روشن بشه.»
چنشی سرش را به گوش دانگ سوئه نزدیک کرد و گفت: «دوتا مامور پرحرف همراه این بفرست تا ببرنش اداره. چند نفرم بذار اینجا بمونن تا اینجا رو کاملا بگردیم.»
بهترین اتفاق ممکن افتاده بود. آنها می توانستند آزادنه تمام شرکت را زیر و رو کنند. دونفر مامور شدند که به دنبال لکه های خون در پارکینگ، ورودی و خروجی ساختمان بگردند.
چنشی، دانگ سوئه و شیائو دونگ هم کارمندان شرکت را جمع کردند تا از آنها بازجوئی کنند. همه کارمندها در اتاق کنفرانس جمع شده بودند و با تعجب به یکدیگر نگاه میکردند. چشم های همه به این طرف و آن طرف می چرخید و حیرت و کنجکاوی در میانشان موج می زد. چنشی فهرست کارمندان را گرفت و پرسید: «همه کارمندهای شرکت الان حاضرن؟»
«بله قربان همه هستند. ما هفده نفریم»
«کی حسابداره؟»
زنی از کارمندان به سمت چنشی قدم برداشت و گفت: «میشه لطفا بیرون از اینجا صحبت کنیم؟»
هر دو از اتاق کنفرانس خارج و در راهروی شرکت ایستادند. چنشی به او اشاره کرد تا به اتفاق به سمت میز کار او بروند.
«می خوام لیست حقوق بگیرهای شرکت رو ببینم.»
زن فهرستی را به اونشان داد.
«ما هفده تا کارمند داریم اینجا.»
چنشی نگاهی به چشمهای مضطرب زن انداخت. نمیتوانست حرف اور ا باور کند.
«می خوام یه نگاهی به اسناد پرداخت حقوق بندازم.»
زن از جا برخاست و زونکنی را از کمدش بیرون آورد و روی میز گذاشت. چنشی نگاهی به اسناد انداخت و پرسید چرا اسناد سال 2015 و 2016 تجدید نظر شدن؟»
زن لبخندی عصبی کرد و گفت «مدیر ازم خواست.»
«کی؟»
«چند روز پیش.»
«دقیقا چه روزی؟»
«هوووم.. دوشنبه»
«حقوقت چقدره؟»
«6400 یوان»
چنشی نگاهی به کارت شناسایی که به گردن حسابدار آویخته بود انداخت و نگاهی به فهرست حقوق کرد.
«حقوقت بیشتر از 7 هزار یوان!»
کتابهای تصادفی


