فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 64

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 64

دانگ‌سوئه که از ایده شیائو دونگ به شدت هیجان زده شده بود، پیشنهاد داد که بدون اتلاف وقت به سمت ساختمان محل اقامت خانواده جین سونگ بروند. دانگ‌سوئه در مسیر حرکت به سمت مقصدشان آگهی یک لوله بازکنی و پاکسازی فاضلاب را پیدا کرد. وقتی به ساختمان مورد نظر رسیدند. به واحدی که دقیقا در طبقه پایین منزل مسکونی خانواده وانگ قرار داشت مراجعه کردند. دانگ‌سوئه کارت شناسایی‌اش را به آنها نشان داد و بعد از ارائه توضیحاتی مختصر، درخواست کرد که با پلیس همکاری کنند. شیائو دونگ با شماره‌ای که مربوط به لوله بازکنی بود تماس گرفت و آدرس مورد نظر را اطلاع داد. حدود 20 دقیقه به انتظار گذشت و مردی با تجهیزات نشت یابی و لوله بازکنی، وارد خانه شده و با دقت مشغول کار شد. لوله اصلی فاضلاب حمام را باز کرد و تلاش کرد که از طریق فنرهای مخصوصی، محتویات آن را بیرون بیاورد.

میزبان آنها زنی خوشرو و مهربان بود و با دو فنجان چای به سمت افسران پلیس آمد، با لحنی مودبانه خوش آمد گفت و از آنها خواست که تا اتمام کار لوله باز کن چند دقیقه‌ای استراحت کنند. دانگ‌سوئه جرعه‌ای چای نوشید و رو به زن کرد و پرسید: «شما چقدر از وضع همسایه طبقه بالائیتون خبر دارین؟»

«خانواده آقای وانگ منظورتونه؟ راستش با این که توی یه ساختمون زندگی می‌کنیم اما رفت و آمدی باهاشون نداریم. راستش رو بخواین، خیلی آدم‌های نرمالی نیستن. خیلی وقتها بچشون رو کتک می‌زنن.»

«پسر بچه شون رو کتک می‌زنن؟»

«راستش بیشتر مرده کتکش می‌زنه. مادرش بیشتر وقتها جر و بحث می‌کنه و شوهرش رو راضی می‌کنه که برای پسرشون یه چیزهایی بخرن. به نظر من این مدل تربیت که یکی بدون دلیل و منطق فقط برای راضی نگه داشتن و آروم کردن بچه براش چیزی می‌خره و اون یکی هم با کوچکترین اشتباهی بچه رو به باد کتک می‌گیره اصلا روش خوبی برای تربیت نیست.»

«ببینم این یکی دو روزه اخیر چی؟ دعوا و کتک کاری، مشاجره‌ای چیزی شنیدید؟»

«آره بعد از ظهر روز چهارشنبه صدای یه ضربه یا افتادن چیزی رو شنیدم. احتمال دادم که چیزی از دست بچه افتاده و شکسته باشه. چون بعدش آقای وانگ به جون بچه افتاد. بعدش هم صدای ناله و گریه پسر بچه بلند شد.»

دو افسر جوان به یکدیگر نگاه کردند. هر دو به یک موضوع فکر می‌کردند و آن هم این که احتمالا این صدا مربوط به افتادن پسرک مقتول به روی زمین باشد. صدای مرد لوله کش توجه هر دوی آنها را به خود جلب کرد.

«قربان!»

هر دو سریعا به سمت حمام رفتند. پلاستیکی، که لوله کش از لوله فاضلاب بیرون کشیده بود حاوی لخته‌های خون و تکه هایی از موی انسان بود. دیدن اولین مدرکی که می‌توانست نظریه دانگ‌سوئه را تایید کند، او را به شدت هیجان زده کرده بود. این برای او اولین پیروزی کاری‌اش محسوب می‌شد. جای تعلل نبود. بالافاصله با برادرش تماس گرفت و ماجرا را با او درمیان گذاشت.

«خیلی عالیه! آفرین! من سریع خودمو می‌رسونم.»

تقریبا ساعت شش عصر بود که ماشین‌های تیم تفحص پلیس جنایی وارد محوطه ساختمان شدند. زن صاحب خانه با دیدن ماشین‌های پلیس شگفت زده از دانگ‌سوئه پرسید: «اینجا چه خبره؟ چه اتفاقی قراره بیفته؟»

«نگران نباشید لطفا! احتمالا ما باید یه کسانی رو توی این ساختمان بازداشت کنیم.»

«کی؟ همسایه بالایی؟ واسه این که من گفتم بچه‌اش رو کتک می‌زنه؟»

«فعلا این موضوع باید کاملا مخفی بمونه. متاسفم که شما رو هم به دردسر انداختیم.»

«نه اصلا مهم نیست اشکالی نداره. می‌خوام بدونم دقیقا واسه چی قراره بازداشت بشن؟»

صدای زنگ در فرصت پاسخگوئی به دانگ‌سوئه نداد. زن به سمت در رفت و به لین کوئین پو و پنگ سیجو که مودبانه در آستانه در ایستاده بودند خوش آمد گفت.

آنها مستقیما با راهنمائی زن به سمت حمام رفتند. پنگ با کیت هایی که همراه خودش آورده بود، نمونه‌های خون و موی داخل کیسه نایلونی را آزمایش کرد.

«نمونه به احتمال بالای نود درصد خون و موی مقتوله.»

کوئین پو سرش را به علامت رضایت تکان داد لبخند زد. «پس ایده لین دانگ‌سوئه جواب داد! خیلی خب الان وقت عمله!»

کوئین پو رو به زن صاحب خانه کرد و از او خواست که به درب خانه همسایه بالایی رفته و به بهانه قطع گاز از آنها بخواهد تا گاز خانه شان را بررسی کنند. افسران پلیس بدون ایجاد کوچکترین سر وصدا پشت سر زن حرکت کرده و در دو سمت در مخفی شدند. وقتی خانواده وانگ در را به روی زن همسایه باز کردند، افسران پلیس با باز شدن درب خانه به سرعت وارد شده و خانواده وانگ را غافلگیر کردند. مرد و زن هردو به شکم روی میز قرار گرفته و به دستهایشان از پشت دستبند زده شد.

سرعت عمل نیروهای پلیس به قدری زیاد بود که توانایی هر گونه واکنشی را از آنان گرفته بود. جین سونگ با مشاهده اتفاقاتی که در اتاق نشیمن در مقابل چشمانش در جریان بود بهت زده با چهره‌ای که حاکی از وحشت بود به حرکات حاضران در خانه نگاه می‌کرد. مثل کسی که در اثر نفرین خدایان به سنگ بدل شده باشد، کاملا بی‌حرکت ایستاده و عضلاتش قفل شده بود. لیوانی که در دستهایش بود به زمین افتاد و تکه‌های آن به اطراف پاشیده شد. دانگ‌سوئه به سمت پسر بچه رفت و گفت: «لازم نیست بترسی فقط کافیه به سوالاتی که ازت می‌پرسن درست جواب بدی.»

پدر جین سونگ با صدایی که بیشتر شبیه به فریاد بود خطاب به کوئین پو گفت: «مگه ما چیکار کردیم؟ این چه طرز رفتاری که شما دارید؟»

«می تونی هرچقدر که دلت می‌خواد نمایش بازی کنی. اتفاقا بازیگر خوبی هم هستی.»

«من از حرفهاتون سر درنمیارم. اصلا معلوم هست اینجا چه خبره؟ شما حق ندارید به حریم خصوصی یه خانواده محترم تج+اوز کنید و هر جوری که دلتون می‌خواد رفتار کنید!»

«بچه ها! همه جا رو خوب بگردید.»

پنگ و دستیارش به سمت حمام که دانگ‌سوئه مسیرش را به آنها نشان داد رفتند. کاملا مشخص بود که کف و دیوارهای حمام با دقت و وسواس تمیز شده است. اما اسپری لومینولی که روی سطوح پاشیده شد مشخص کرد مقدار زیادی خون روی کف و دیوار حمام پاشیده شده. علاوه بر آن، مقداری گوشت ومو نیز در فاضلاب حمام پیدا شد که راه را بر هرگونه انکاری می‌بست.

زن و مرد با مشاهده کشفیات پلیس کاملا ساکت شده وقدرت هر گونه استدلالی از آنها سلب شده بود. زن به شدت ترسیده بود و از شدت ترسی که بر او مستولی شده بود، خودش را خیس کرد. بوی تند ادرار در فضای هال پیچیده و مشام حاضرین را می‌آزرد.

به اشاره کوئین پو زن و مرد روی صندلی مقابل میزی که او در طرف دیگر آن نشسته بود قرار گرفتند.

«بگید ببینم چطور تونستید اون طفل معصوم رو مثل گرگ تیکه پاره کنید؟»

قبل از این که مرد یا زن لب به سخن گفتن باز کنند. صدایی‌ای از پشت سرش به گوش رسید. «من کشتمش. کار پدر و مادرم نیست.»

«خیلی خب بیا! بگو ببینم اون روز چه اتفاقی افتاد.»

مرد با صدایی که مشخصا با تمام توان از حنجره‌اش بیرون می‌آمد فریاد کشید: «جین سونگ اون دهن وامونده ات رو ببند نذار خانواده مون به فنا بره.»

کوئین پو مشتش را روی میز کوبید: «فکر کردی کی هستی؟ به نظرت اینجا حق اظهار نظر داری؟»

سکوت برقرار شد و تنها صدای نفس‌های جین سونگ به گوش می‌رسید.

«ببین پسرم! تو دیگه بچه نیستی. الان کلاس دوم دوره متوسطه ای. خودت باید کلاهت رو قاضی کنی. می‌تونی خیلی راحت اون اتفاقاتی که افتاده رو بگی یا این که همه چیز رو پنهون کنی. اگه دلت نخواد حرفی بزنی کسی نمی‌تونه تو رو مجبور کنه که حرف بزنی.»

پنگ نگاهی به پسرک وحشت زده انداخت و در ادامه صحبت کوئین پو گفت: «ما بدون این که تو حرف بزنی هم می‌تونیم حقیقت رو کشف کنیم. اما وقتی سکوت کنی و حقیقت برملا بشه برای شما خیلی خیلی بد میشه. بدتر از چیزی که فکرش رو بکنی.»

اشک از گونه‌های رنگ پریده پسرک سرازیر شد و صدای گریه‌اش در فضای خانه پیچید. او دستهایش را که از ترس بی‌حرکت ماند بود به یکدیگر رساند و تلاش کرد که بتواند سر پا بایستد.

«قربان! من بهتون میگم چی شده....»

جین سونگ و دیائو لی از دوران کودکی دوستان نزدیک بودند. اما رفتار و کارهایشان شباهتی به هم نداشت. برعکس دیائو لی که پسری سخت کوش و پرتلاش بود و مرتبا در مدرسه می‌درخشید، جین سونگ بسیار بازیگوش و دانش آموزی تنبل و بی‌حوصله بود. پدر و مادر جین سونگ در عوض کشف استعداد پسرشان و هدایتش به مسیری که دلخواه او باشد، مرتبا اورا شماتت کرده و با دیائو لی مقایسه می‌کردند. او را ملامت می‌کردند که هیچ وقت از همبازی‌اش چیزی یاد نمی‌گیرد و تنها به کارهای احمقانه می‌پردازد. جین سونگ در برابر این تحقیرها خشمگین می‌شد، شب‌ها کابوس می‌دید و گرفتار تیک‌های عصبی شده بود. او مرتبا خودش را احمقی فرض می‌کرد که درس هایی را که سر کلاس به او می‌داند نمی‌فهمید و در برابر دیائو لی باهوش، یک ابله به تمام معنا بود. به نظر جین سونگ دیائو هوش و استعدادش را از والدینش به ارث برده بود. رفتارهای حقارت بار والدینش باعث شده بود که جین سونگ روز به روز بیشتر خودش را در دنیای بازیهای کامپیوتری غرق کند. تنها چیزی که او از والدینش می‌خواست این بود که تمام وسایلی که بازی‌های بیشتر و بهتری را در اختیار او قرار می‌دهد برای او تهیه کنند. چند هفته پیش دعوای مفصلی با والدینش کرده بود که باید دستگاه بازی پی اس 4 برای او بخرند. اما قیمت بالای دستگاه باعث شده بود که آنها خریدش را منوط به کسب نمرات قابل قبول در آزمونهای میان ترم کنند. اما نتایج نامطلوب نمرات و دعوایی که جین سونگ برای بدست آوردن کنسول بازی به راه انداخته بود، باعث شد که پدر برای مقابله با خواسته پسرش جملاتی را بر زبان بیاورد که سرنوشت دو خانواده را دگرگون کرد. پدر در اوج عصبانیت به جین سونگ گفته بود که حاضر است این دستگاه بازی را برای دیائو لی بخرد نه برای پسر کودن و احمقی مثل او.

چند روز بعد دیائو لی به خانه آنها آمده و دستگاه بازی‌اش را به جین سونگ نشان داده بود. جین سونگ از او پرسیده بود که از کجا توانسته این دستگاه گرانقیمت را تهیه کند. چرا که او می‌دانست مادربزرگش، پیرزنی فقیر است و توانائی خریدن آن را ندارد. اما دیائو چیزی به او نگفته بود و این جین سونگ را آزار می‌داد چرا که فکر می‌کرد پدر او به جای این که خواسته فرزندش را اجابت کند، به دیائو لی اهمیت داده و او را خوشحال کرده است. آتش خشم و حسادت در وجود جین سونگ زبانه کشیده و در پی یک بگو مگوی دوستانه گلدانی را به صورت او کوبیده بود.

«راستش من نمی‌خواستم بکشمش. قبلا هم پیش اومده بود که یه چیزهایی به سمت هم پرت می‌کردیم. اما اینبار خیلی از دستش عصبانی بودم و گلدون رو با شدت به سرش کوبیدم ولی این دفعه بعد از این که گلدون به سرش خورد افتاد زمین....»

جین سونگ از اتفاقی که افتاده بود هراسان و رد خون و زخمی که بر اثر اصابت گلدان به سردیائو لی ایجاد شده بود او را به وحشت انداخته و بلافاصله با پدرش تماس گرفته بود. وقتی زن و شوهر به خانه رسیده و با حادثه مواجه شده بودند، پدر از جین سونگ پرسیده بود که چه کسی از آمدن دیائو لی به خانه آنها اطلاع دارد و جین سونگ پاسخ داده بود که هیچ کس آنها را ندیده و حتی مادربزرگ او هم زمانی که دیائو قصد آمدن به خانه آنها را داشته در خانه نبوده است. والدینش مدتی به شرایط پیش آمده فکر کرده و در نهایت با توجه به اطلاعاتی که از رفتارهای غیر اخلاقی آقای لی داشتند، تصمیم گرفته بودند با صحنه سازی تمام تقصیر‌ها را به گردن آقای لی بیاندازند. زن و مرد ظرف دو ساعت بدن دیائو لی را در حمام تکه تکه کرده و درون نایلون‌های زباله و در نهایت داخل یک کیف جاسازی کرده بودند و سپس با استفاده از تاریکی شب به مدرسه رفته و کیسه‌های حاوی جسد را در سطل زباله مقابل ساختمان محل اقامت آقای لی انداخته بودند.

همانگونه که آن دو انتظار داشتند پلیس به آقای لی مشکوک شده و او را دستگیر کرده بود و آنها گمان می‌کردند که برای همیشه از عقوبت کاری که انجام داده بودند رهایی پیدا کردند. اما آسودگی خیالشان چندان پایدار نبود و درنهایت در آن لحظات در مقابل پلیس با شواهد و مدارک انکار ناپذیر متهم به قتل یک نوجوان بی‌گناه بودند.

وقتی اعترافات جین سونگ تمام شد پدرش که پریشان و سرخورده به نظر می‌رسید سوال کرد: «شما چطوری تونستید بفهمید که این قتل به ما مربوطه؟»

«با خودت چی فکر کردی؟ فکر کردی پلیس اینقدر احمقه که فریب نقشه ابلهانه تو رو بخوره؟»

در واقع کوئین پو می‌دانست اگر پیگیری و تلاش خواهرش نبود، او همچنان به فرض این که آقای لی مجرم است در حیرت و آشفتگی به سر می‌برد زیرا آقای لی با تج+اوزی که مرتکب شده و با اعترافات دخترک، مسلما از اتهام به قتل مبرا شده و هیچ کسی در مدار اتهام به قتل پسر نوجوان وجود نداشت.

«ببرینشون بیرون!»

نیروهای پلیس در مقابل جین سونگ به دستور کوئین پو مادر و پدرش را که تا آن لحظه روبروی او نشسته بودند را به سمت در خروجی هدایت می‌کرد. پسر نوجوان مثل ببری زخمی خشمگینانه غرید: «مگه نگفتی که اگه راستش رو بگم کاری با ما نداری؟ تو یه دروغگوی کثیفی! تو یه نامردی که حتی نمی‌تونه سر حرفش وایسه!»

جین سونگ جملاتش را با خشم و نفرت بیرون ریخت و به سمت اتاقش فرار کرد اما در بین راه شیائو دونگ با حرکتی سریع او را متوقف کرد. جین سونگ توله خرسی بود که جدای از تربیت غلطی که مسیر زندگی‌اش را منحرف کرده بود، خوی وحشی و طبیعت آشتی ناپذیرش را با ضرب و جرح دوست صمیمی‌اش به نمایش گذاشته بود.

کتاب‌های تصادفی