فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 67

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر 67

در جلسه، لین چیوپو با اشتیاق به همگی اطلاع داد: «ما حالا به سرنخ‌هایی برای این پرونده رسیدیم رفقا. ما متوجه شدیم که شیمِن چینگ...»

هر بار که این اسم به میان می‌آمد، همه می‌خندیدند.

«ما متوجه شدیم که پنجاه هزار یوآن بدون هیچ ردی از حساب‌های بانکی شخصی اون ناپدید شده. زمان ناپدیدشدن این پول هم نزدیک به زمانی بوده که مرگ قربانی اتفاق افتاده. ظاهرا خود اون هم نمی‌دونسته که اون پنجاه هزار یوآن کجا رفته.»

یکی از افسرهای پلیس پرسید: «الان می‌تونیم توی تله بندازیمش؟»

«هنوز مدارکمون کافی نیست. تمرکز فعلی ما در حال حاضر اینه که بفهمیم این پنجاه هزار یوآن توی جیب کی رفته. اگه کسی که این پول رو دریافت کرده پیدا کنیم، پرونده حل می‌شه. لازمه که همگی عزمشون رو جزم کنن تا بلکه این پرونده رو طی سه روز آینده حل کنیم.»

همگی هیجان‌زده و باروحیه بودند که ناگهان دستی بالا آمد. لیو چیوپو پرسید: «لائو پِنگ؟ چی می‌خوای بگی؟»

پنگ سیجوئه با بی‌تفاوتی پرسید: «کاپیتان لین، شما آخرین گزارش کالبدشکافی که بهتون دادم رو خوندین؟»

«هنوز بهش نگاهی ننداختم. محتویاتش رو بهم بگو.»

پنگ سیجوئه ضربه ملایمی به پرونده زد. «طبق دومین دور معاینات کالبدشکافی، متوجه شدم که یه هایپرپلازی مشکوک و غیرطبیعی پشت سر قربانی وجود داره. قربانی همین‌طور علائم پوکی استخون، هیپوکالمی، شل‌شدگی عضلات، سخت‌شدگی عروق خونی و ترمبوآمبولیسم رو داشت. واضح بخوام بگم، به این معنیه که بدنش برای یه مدت خیلی طولانی، دچار کمبود فسفر، پتاسیم و کلسیم بوده. یه مسئله دیگه هم هست. خراشیدگی‌های زیادی هم روی مری دیده شده که به نظر می‌رسه به‌وسیله اشیای تیز ایجاد شده. تخمین زده می‌شه که این خراشیدگی‌ها حداقل سه ماه قدمت دارن.»

«هم قربانی و هم ماشین جزغاله شده بودن. چطور تونستی این‌همه چیز در مورد جسد بفهمی؟»

«خب، به‌خاطر همین بود که این همه وقت برد.»

«و به چه نتیجه‌ای رسیدی؟»

«من فکر نمی‌کنم که این پرونده بتونه اینطوری به نتیجه برسه. نمی‌شه گفت این کار به دست شیمن انجام شده، اونم فقط به‌خاطر اینکه اسم کسایی که درگیر این موضوع بودن پَن و شیمنه... شاید قاتل داره از همچین طرز تفکری سود می‌بره. اگه شیمن واقعا یه قاتل رو استخدام کرده باشه، پس این ناهنجاری‌های روی جسد نمی‌تونه موجه و معقول باشه. بنابراین باید یه راز دیگه‌ای پشت این پرونده وجود داشته باشه.»

لین چیوپو از اینکه پنگ سیجوئه علناً در تضاد با عقایدش حرف می‌زد، کمی عصبانی شده بود. «لائو پنگ، فعلا بیا این حرف‌ها رو کنار بذاریم و فقط در مورد انگیزه صحبت کنیم. فکر می‌کنی انگیزه قاتل از انجام این قتل چی بوده؟»

«نمی‌تونی بیخیال اون موضوع بشی! این یه حقیقته! من فکر می‌کنم زمانی که پرونده بالاخره حل بشه، این شک و تردیدها هم باید به‌طور کامل پاسخ داده بشن. در غیر این صورت نمی‌شه گفت که پرونده رو کاملا حل کردی.»

لین چیوپو لبخندی زورکی زد. «لائو پنگ، لائو پنگ، کی تو رو اینطور تحت‌تأثیر حرف‌هاش قرار داده؟»

«کار من کالبدشکافیه، و کار شما حل پرونده. حالا هم که گزارشم رو بهتون دادم، مرخص می‌شم.» پنگ سیجوئه این را گفت و بدون اینکه جواب سوالش را بدهد، آنجا را ترک کرد.

اگر شخص دیگری به‌جز پنگ سیجوئه چنین بی‌احترامی‌ای به لین چیوپو نشان می‌داد، لین چیوپو از خشم منفجر می‌شد و عصبانیتش را همان‌جا سرشان خالی می‌کرد، اما او پنگ سیجوئه بود، بنابراین لین چیوپو نمی‌توانست به‌جز فروخوردن خشمش، کار دیگری انجام دهد.

چندین جفت چشم به لین چیوپو خیره شده بودند. لین چیوپو دندان‌هایش را به هم سابید و گفت: «کشف‌های جدید کاپیتان پنگ باید جدی گرفته بشن. دونگ‌شوئه، شیائودونگ، شما دوتا برید ته‌وتوی این قضیه رو در بیارید. بقیه‌تون هم به تحقیقاتتون ادامه بدید و بفهمید که اون پنجاه هزار یوآن کجا رفته! ختم جلسه.»

بعد از جلسه، شو شیائودونگ از لین دونگ‌شوئه پرسید: «منظور کاپیتان لین چی بود؟»

«منظورت چیه که منظور کاپیتان لین چی بود؟»

«ازمون خواست دست‌تنها تحقیقات رو انجام بدیم. منظورش این بود که از خدای بزرگ بخوایم راه رو بهمون نشون بده؟»

لین دونگ‌شوئه لبخند زد. «منظور پشت حرفشو فهمیدی دیگه، نه؟»

لین چیوپو دیگر اسمی از چن شی به زبان نمی‌آورد. حتی زمانی هم که به ذکرکردن اسمش نیاز پیدا می‌کرد، صرفا «یک شهروند خوش‌قلب» خطابش می‌کرد. شاید فکر می‌کرد که به‌عنوان کاپیتان واحد تحقیقات جنایی، خجالت‌آور است که هر دفعه از کسانی خارج از اداره پلیس کمک بخواهد.

شو شیائودونگ اعلام کرد: «پس به برادر چن زنگ می‌زنم!»

«بزنگ بزنگ!»

شو شیائودونگ شماره را گرفت. «هی، برادر چن... غرض از مزاحمت، پرونده یه مقدار به بن‌بست خورده... تو از کجا می‌دونی؟ اوکی... باشه. حتما مهمونت می‌کنیم، لطفا یه سری بهمون بزن!»

شو شیائودونگ بعد از قطع‌کردن تلفن خیلی خوشحال بود. «هنوز برای حل پرونده امید هست!»

«وقتی اینجوری میگی، یه‌جوری به نظر میاد که انگار اگه از راه و روش کاپیتان لین و تیم پیروی می‌کردیم هیچ امیدی برای حل پرونده وجود نداشت.»

«من همچین چیزی نگفتم!»

نیم‌ساعت بعد، آن دو به رستورانی رفتند و با چن شی ملاقات کردند. همانطور که صبحانه‌ای که شو شیائودونگ مهمانشان کرده بود را می‌خوردند، چن شی با خنده پرسید: «چه مشکلی پیش اومده؟ مگه نگفته بودین که به کمک من برای این پرونده نیاز ندارین؟»

لین دونگ‌شوئه با گونه‌های سرخ‌شده گفت: «درواقع به کمکت هم احتیاجی نداشتیم، اما امروز کاپیتان پنگ یه‌سری کشف جدید رو کرد که ما پیش از این در نظر نگرفته بودیمشون. اون گفت که وضعیت جسد یه مقدار عجیب بوده.»

«عجیب از چه نظر؟»

لین دونگ‌شوئه یک کپی از آخرین گزارش کالبدشکافی را بیرون آورد. چن شی برای لحظاتی به آن نگاه کرد و سپس گفت: «در مورد پرونده بهم بگید.»

زمان وقوع تصادف، صبح سه روز پیش بود و کسی که آن را اطلاع داد هم برادر قربانی، وو هائو بود. او گزارش داده بود که برادرش برای دو روز ناپدید شده است. ابتدا، پلیس محلی مشغول رسیدگی به این موضوع بود. بعدها، یک زباله‌گرد بی‌خانمان متوجه یک ماشین سوخته در حاشیه شهر شده بود که به نظر می‌رسید یک جسد داخلش باشد و این کشف، دو پرونده را به هم مرتبط کرده بود.

ماشین متعلق به وو بود و با آزمایشات دی‌ان‌ای، مشخص شد که جسد داخل آن هم متعلق به وو است. از آنجا که هنوز روی ماشین بقایای بنزین باقی مانده بود، این ظن وجود داشت که شخصی وو را به قتل رسانده و او را داخل ماشینش آتش زده باشد. قربانی به‌حدی سوخته بود که جداکردن جسدش از صندلی ماشین، زمان و انرژی زیادی برده بود. به‌خاطر سوختگی، هیچ زخم کشنده‌ای روی بدن قربانی پیدا نشده بود. تخمین زمان مرگ هم یک تخمین غیرقطعی بود که به حدود پنج شب پیش اشاره داشت.

بنابراین آنها شروع به تحقیق در مورد ارتباطات اجتماعی قربانی کرده بودند. وو هائو اصرار داشت که این کار باید به دست آن دو عوضی صورت گرفته باشد؛ همسر قربانی، پن شیویینگ و معشوقه‌اش. بعد از آن، شیمن شِنگ هم وارد دایره تحقیقات پلیس شده بود.

می‌شد گفت زمانی که افسران پلیسی که در تحقیقات مشارکت داشتند اسم آن دو نفر را با عکسی از چهره شیمن شنگ دیدند، بلافاصله به او به‌عنوان قاتل مظنون شده بودند.

هرچند که آن دو یک عذر موجه هم داشتند؛ در زمان وقوع تصادف، هر دویشان در یک تفرجگاه بودند. شیمن شنگ در مواجه با پلیس خیلی نگران و عصبی به نظر می‌رسید، اما غیبتش یک مدرک بی‌نقص به حساب می‌آمد، پس لین چیوپو ظن این را داشت که شیمن شنگ برای کشتن قربانی یک قاتل را استخدام کرده باشد.

بنابراین تمرکز اصلی تحقیقات در حال حاضر، بر روی پرداخت‌های مالی حساب‌های شیمن شنگ بود.

چن شی بعد از اینکه به تمام این صحبت‌ها گوش داد، گفت: «کشکه!»

«اسم قربانی کشک نبود. اسمش وو...[1]»

«منظورم اینه که برادرت همین‌طوری کشکی داره تمام نتیجه‌گیری‌هاش رو بر اون اساس انجام میده. فقط چون یه نفر یه معشوقه داره، قاتل در نظر گرفته می‌شه؟ مامورای دوران سلسله سونگ هم توی داستان شیمن چینگ اینطوری پرونده‌ها رو حل نمی‌کردن.»

قیافه دونگ‌شوئه آویزان شده بود. شو شیائودونگ گفت: «برادر چن، بیا در مورد کاپیتان لین حرف نزنیم. بقیه کسایی هم که روی پرونده کار می‌کنن معتقدن که شیمن چینگ قاتله. ضروری نیست که موقع حل پرونده، به استنباطات هم اتکا کنیم؟»

«استنباط و توهم دوتا چیز کاملا متفاوتن، خب؟»

«پس حالا چطور قراره تحقیقاتمون رو پیش ببریم؟»

چن شی به پرونده در دستش نگاه کرد. «گزارشای لائو پنگ هیچ‌وقت اشتباه از آب در نیومدن. من فکر می‌کنم که باید یه ارتباط نزدیک بین این ناهنجاری‌های جسد و حقیقت وجود داشته باشه. بیاین دوباره از اول تحقیقات رو انجام بدیم!»

«از اول؟!» چشمان لین دونگ‌شوئه گرد شده بودند.

«خسته‌کننده‌ست؟ می‌خواین یه تخته احضار ارواح بذاریم وسط و از روح خود قربانی بپرسیم که کی کشتتش؟»

شو شیائودونگ غافلگیر شده بود. «این کار رو هم می‌تونی انجام بدی؟»

لین دونگ‌شوئه نگاهی عاقل‌اندرسفیه به شو شیائودونگ کرد و سپس به چن شی گفت: «باشه. طبق حرف تو عمل می‌کنیم.»

چن شی پیشخدمت را صدا کرد. «دوتا بون دیگه برام بیارید.»

چن شی بعد از آنکه غذا و نوشیدنی‌هایش را خورد، گفت: «بیاین کار رو شروع کنیم!»

لین دونگ‌شوئه پرسید: «اول کجا بریم؟»

«نزدیک‌ترین جا به اینجا کجاست؟»

«باشگاهی که وو هائو توش کار می‌کنه نزدیک‌ترین جا به اینجاست.»

«پس بیاین اول بریم اونجا!»

سه نفرشان با همدیگر به باشگاه رفتند. از آنجا که هیچ مشتری‌ای آن موقع صبح آنجا نبود، وو هائو روی یک صندلی راحتی نشسته بود و با موبایلش بازی می‌کرد. وقتی دید که پلیس وارد باشگاه شد، با هیجان گفت: «اون دوتا عوضی رو دستگیر کردین؟»

چن شی پرسید: «آقای وو، شما خیلی از اینکه اونا یه رابطه مخفیانه با هم دارن مطمئنید. هیچ مدرکی هم برای این حرفتون دارین؟»

«مگه همون اول کار مدرکش رو به همه‌تون ندادم؟ این افسره جدیده؟ باشه، بذارین یه چیزی نشونتون بدم.»

.[1] این نمک‌ریزی چینی به توضیح نیاز داره. هر دوی کلمات توی چینی با وو شروع میشن.

کتاب‌های تصادفی