کاراگاه نابغه
قسمت: 72
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 72
درحالیکه محله را ترک میکردند، لین دونگ شوئه از چن شی پرسید: «الان از همه چیز تصور خوبی داری، درسته؟»
چن شی بهآرامی جواب داد: «بله.»
«زود باش بهم بگو!»
«نه، میخوام وقتی که دارم تمام و کمال از حقیقت پردهبرداری میکنم، شگفتزدگی و احترام رو توی چهرههاتون ببینم.»
لین دونگشوئه خرناسی کشید. «هی، پس دلم نمیخواد اون موقع در موردش بشنوم.»
«شوخی کردم. الان چیزی در موردش نمیگم چون در حال حاضر فقط یه حدسه. نگرانم که اشتباه باشه. اول باید از درست یا غلط بودنش مطمئن بشم.»
موبایل چن شی شروع به زنگخوردن کرد؛ تماسی از طرف پنگ سیجوئه بود. او پرسید: «داری روی پرونده تحقیق میکنی؟»
«تو از کجا فهمیدی؟»
پنگ سیجوئه جواب سوالش را نداد. «اگه وقت داری، یه چیزایی دارم که بهت بگم.»
«باشه، زود خودم رو میرسونم اداره.»
«من توی اداره نیستم. توی آزمایشگاه کالبدشکافی دانشگاه پزشکی هستم.»
چن شی نگاهی به ساعتش کرد. حولوحوش چهار بعدازظهر بود. به لین دونگشوئه و شو شیائودونگ گفت که کارشان تمام است، اما لین دونگشوئه قبول نکرد که برود. «من نمیرم. چرا میخوای بفرستیمون بریم؟ منم میخوام بیام.»
«باشه، اما فکر میکنم شنیدن کشفهای لائو پنگ ممکنه براتون خستهکننده باشه.»
«برای اینکه یه پلیس شایسته باشی، باید همه چیز رو بدونی.»
«پس بزنید بریم. سوار شید!»
سه نفرشان با هم به دانشگاه پزشکی رفتند. آن موقع هنوز ساعت کلاسی بود و محوطه دانشگاه خیلی پُرجوشوخروش بود. شو شیائودونگ با تماشای دختران و پسران جوان در محوطه دانشگاه، با حسرت گفت: «یه دانشگاه واقعی مثل این باید جای خوبی باشه.»
«آره، جای خوبیه. آکادمی پلیس چندان جای خوبی نبود.» در صدای لین دونگشوئه هم حسرت هویدا بود. او به سمت چن شی چرخید و پرسید: «تو هم کالج رفتی؟»
«کالج اجتماع هم حسابه؟»
همانطور که از زمینهای بسکتبال میگذشتند، لین دونگشوئه ناگهان صدای صفیری را شنید. او سرش را برگرداند تا یک شی پرنده ناشناخته را ببیند که مستقیم به سمتش میآمد. از ترس جیغ کشید. چن شی جلو آمد و توپ بسکتبالی که به سمتش میآمد را با یک دست گرفت.
لین دونگشوئه که با ترس سرش را میان دستانش گرفته و روی زمین نشسته بود، متوجه شد که چیزی به او برخورد نکرده است. سرش را بالا گرفت و نگاه کرد. معلوم شد که گروهی از پسران جوانی که مثل یک مشت میمون لاغر بودند داشتند بسکتبال بازی میکردند و کم مانده بود تصادفا به او صدمه بزنند. یکیشان از زمین بسکتبال داد زد: «ببخشید خوشگله!»
لین دونگشوئه درحالیکه اشک از چشمانش روان بود فریاد زد: «حرومیا!»
«دفعه بعد بیشتر مراقب باش!» چن شی با مهارت با توپ دریبل زد و سپس یک لیآپ سهقدمی انجام داد. پسرها همگی تشویقش کردند.
لین دونگشوئه با دیدن اینکه چن شی با چه مهارتی بسکتبال بازی میکند، برای لحظاتی از سر شگفتی با چشمان باز به او خیره ماند. بلافاصله یک سیلی به صورت خودش زد تا حواسش سر جایش بیاید.
شو شیائودونگ پرسید: «دونگشوئه، از کسایی که بسکتبال بازی میکنن خوشت میاد؟ راستشو بخوای، منم میدونم که چطور باید بازی کنم... بازیای توی خونه رو.»
«شر و ور نگو!»
چن شی درحالیکه به سمتشان میآمد، دستانش را به هم زد تا خاک را از رویشان بتکاند. «همین کم مونده که تو بیای در مورد مهارتهات توی بازی حرف بزنی.»
شو شیائودونگ با لبخند پرسید: «خیلی خفنی برادر چن. تا حالا به ملحقشدن به تیم بسکتبال پلیس فکر کردی؟»
«پول هم بابتش میدن؟»
«نه.»
«پس نه مرسی!»
سه نفری به آزمایشگاه رفتند. وقتی از در داخل شدند، سرمایی را احساس کردند که از ستون فقراتشان پایین رفت. آنجا تعداد زیادی بطری و شیشه حاوی اعضای بدن بود. پنگ سیجوئه که جمجمهای را در دست داشت، با لبخندی ورودشان را خوشامد گفت.
شو شیائودونگ با لرز پرسید: «کاپیتان پنگ، سعی دارین شیطان رو احضار کنین؟»
«دارم یه مقایسه انجام میدم.» پنگ سیجوئه جمجمه را کنار تعدادی جمجمه دیگر روی میز گذاشت و ادامه داد: «پروفسور سابقم بهم اجازه داد که اینجا رو برای یه روز قرض بگیرم. داشتم دنبال...»
«یه پرونده مشابه پرونده هایپرپلازی استخوانی قربانی؟» چن شی جملهاش را تمام کرد.
«بله!» پنگ سیجوئه به یک جمجمه اشاره کرد. «تا حالا، این مشابهترینشون بوده. حیف که در مورد اعضایی که اینجا هست اطلاعاتی ثبت نشده. نمیدونم چقدر طول میکشه تا هایپرپلازی استخوانی تکثیر بشه.»
«فکر میکنی این هایپرپلازی استخوانی چطور شکل گرفته؟»
«بهوسیله یه ضربه شدید. احتمالا این آسیب وقتی که هنوز زنده بوده بهش وارد شده. ناحیه تحتتاثیرقرارگرفته بهموقع مداوا نشده، بهخاطر همین استخون به شکل طبیعی ترمیم شده و باعث شده که یه هایپرپلازی رخ بده. متاسفانه در مورد زمانی که شروع به شکلگرفتن کرده مطمئن نیستم.»
چن شی به جمجمهی روی میز نگاه کرد و پرسید: «تو کل روز رو اینجا بودی. مطمئنا این تنها چیزی نبوده که بررسیش کردی، درسته؟»
«درست میگی. یه چیز عجیبی وجود داره که مخصوصا دارم بررسیش میکنم. تمرکز اصلی من روی علائم بستریبودن طولانیمدتیه که در مورد بدن قربانی وجود داره. اکثر بقایایی که اینجاست رو بیمارستان فرستاده. یه عالمه پرونده مشابه اینجا پیدا کردم که ثابت میکنه قربانی برای یه مدت طولانی توی تخت بستری بوده.»
لین دونگشوئه با احتیاط پرسید: «کاپیتان پنگ، این توی تختبودنِ طولانیمدت یعنی هر روز بیحرکت درازکشیدن یا...»
«منظورم دقیقا یه آدم با زندگی نباتیه که تمام مدت روی تخت دراز کشیده باشه. و این منجر به خیلی مشکلات برای شخص میشه.»
«شامل دستشوییرفتن و غذاخوردن هم میشه؟»
«بله! من توی گزارشم نوشته بودم که روی مری قربانی خراشیدگیهای قدیمی وجود داره و احتمال میدم که از یه تیوب شکمی برای غذادادن بهش استفاده کرده باشن.»
چن شی خنده تلخی کرد. «ظاهرا حقیقت داره کم کم آشکار میشه.»
شو شیائودونگ گفت: «من هنوز متوجه نمیشم!»
لین دونگشوئه گفت: «من کمابیش متوجه شدم. منظورتون اینه که قربانی برای یه مدت طولانی قبل از مرگش روی تخت افتاده بوده. با این حساب، براش غیرممکن بوده که بتونه یه ماشین رو برونه! باید این فرضیه رو که شیمن چینگ یه قاتل رو برای کشتنش استخدام کرده کنار بذاریم. اما چرا وو هائو و پن شیویینگ چیزی در این باره بهمون نگفتن...» به محض اینکه این حرف را زد، چشمانش گشاد شدند. «قاتل خودشونن!»
چن شی لبخند زد. «بد نبود! بد نبود! از بعد از آخرین پرونده، تواناییت برای مستقل فکرکردن خیلی بیشتر از قبل شده. بیا ادامه بدیم!»
شو شیائودونگ با شگفتی گفت: «واو، آورین! دونگشوئه همین الان فارغالتحصیل شد!»
لین دونگشوئه کنجکاو بود. «چرا وو هائو باید دست به کشتن برادر خودش بزنه؟ پن شیویینگ پرستاره و مراقبت از بیمارای بستری یه بخش عادی از کارشه. احتمالا اون هم بخشی از این ماجرا بوده... اما انگیزه! انگیزهشون چی بوده؟»
«اگه انگیزه هاشون رو نمیدونی، بیا یه نگاهی به احتمالات بندازیم.» چن شی دستش را بالا آورد و آنها را یکییکی با انگشتانش شمرد. «کشتن کشتنه، فرقی نداره از روی عصبانیت باشه یا تصادفی باشه. به نظرت این یکی کدومشه؟»
«از روی خشم؟ یا شاید هم فقط یه تصادف بوده؟»
«یا جفتش. وو هائو مزاج تندی داره، و همسایهها هم تایید کردن که برادرها با همدیگه رابطه بدی داشتن. شاید طی یکی از دعواهاشون، وو هائو به قربانی ضربهای زده، ولی منجر به مرگ قربانی نشده. در عوض، اون رو وارد یه وضعیت نباتی[1] کرده. بنابراین وو هائو و زن برادرش اون رو زنده نگه داشتن و خودشون رو آماده کردن تا در موقع مناسب، با این موضوع سروکله بزنن... به نظرت چرا برادرها با همدیگه جروبحث میکردن؟ بذار یه راهنمایی بهت بکنم. بیشتر از یک نفر گفتن که پن شیویینگ خیلی ظاهر بهتری پیدا کرده. اونا میگن که هیکلش بهتر و تپلتر شده. یکی از همکارای پرستارش حتی این رو گفت که پن شیویینگ نوار بهداشتیاش رو به یکی دیگه داده.»
پنگ سیجوئه بهآرامی اطلاع داد: «اون حاملهست! وقتی یه زن حامله میشه، مقدار استروژنی که بدنش تولید میکنه افزایش پیدا میکنه. درنتیجه باعث میشه که فرم بدنشون به شکل قابلتوجهی تغییر کنه.»
دهان لین دونگشوئه و شو شیائودونگ باز مانده بود.
چن شی زمزمه کرد: «شیمن عمل وازکتومی انجام داده. حالا به نظرتون پدر بچه کی میتونه باشه؟»
لین دونگشوئه گفت: «وو هائو! اون یه سروسری با زن برادرش داشته!»
شو شیائودونگ با شگفتی و ناباوری گفت: «نه، گندش بزنن! نمیتونم اینو باور کنم! مگه اینهمه زور نمیزد که ثابت کنه زن برادرش با یه نفر دیگه رابطه مخفیانه داشته؟»
چن شی گفت: «این دوتا عوضی ما رو خیلی خوب بازی دادن. تمرکزمون رو منحرف کردن. به شکل قابلتوجهی، حقههای سطحپایینشون واقعا تونست چندین نفر رو اسکل خودش کنه. از همون لحظهای که این پرونده باز شد، کسی اصلا رفت از وو هائو بپرسه موقع وقوع جرم کجا بوده؟»
[1] وضعیتی است که به علت ضایعه مغزی در برخی از بیمارانی که به کما رفتهاند رخ میدهد به نحوی که بیمار در این حالت بیدار میشود ولی هشیاری و آگاهی خود را مجددا به دست نمیآورد. در صورت ادامه این حالت برای بیش از چهار هفته به آن حالت نباتی پایدار و برای بیش از سه تا دوازده ماه به آن حالت نباتی دایمی میگویند. (آبادیس)
کتابهای تصادفی

