کاراگاه نابغه
قسمت: 86
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 86
لین دونگشوئه گفت: «تو فکر میکنی اون نمونه دیانای که توی اتاق چنگ چائو پیدا کردیم مال خودش نیست؟»
«لائو پِنگ چی گفت؟»
لین دونگشوئه کمی فکر کرد و حرفهای پنگ سیجوئه در آن بعدازظهر را تکرار کرد: «دیانای پیداشده توی اتاق با مشخصات قربانی مرد مطابقه.»
«لائو پنگ خیلی آدم دقیقیه. اون به همین راحتی نمیاد بگه که قربانی چنگ چائو بوده، فقط به این دلیل که ما قبلا هم با اینجور کلکا روبهرو شدیم. ممکنه یکی مو و شوره سر رو توی خونه قربانی گذاشته باشه و عمدا کاری کرده باشه که پلیس کشفش کنه.»
«ما؟ قبلا؟» لین دونگشوئه مچش را گرفت. «منظورت چیه؟ منظورت از "ما" چیه؟»
چن شی که همیشه آرامشش را حفظ میکرد، ناگهان برای یک لحظه جا خورده بود. «اوه، هیچی. "ما" یعنی "من". نشنیدی مجریای تلویزیونی معمولا میگن "با ما بیاین تا از این راز پرده برداریم"؟
«واقعا؟» لین دونگشوئه مشکوک بود. آیا چن شی سهوا رازی مربوط به گذشتهاش را فاش کرده بود؟
«بیا ادامه بدیم!»
«آه... باشه!» صورت لین دونگشوئه دوباره سرخ شده بود. بو&سهای که چند لحظه پیش به چن شی داده بود خیلی ملایم بود. شاید اصلا حسش هم نکرده بود. لین دونگشوئه نگران بود که این اتفاق را به رویش بیاورد، از طرف دیگر نگران بود که او هیچ احساسی در موردش نداشته باشد.
شبیهسازی واقعه این بار بعد از مرگ قربانی زن شروع شد. چن شی داخل "غار" ایستاد و لین دونگشوئه هم بیرون "غار". چن شی ادامه داد: «اگه اونطور که تو میگی باشه، قربانی مرد، توی این لحظه داشته چیکار میکرده؟»
«اوه... شاید مرده اراده خودکشیکردن رو نداشته. یا شاید داشته به دوست&دختر مردهاش نگاه میکرده؟»
«یعنی چند ساعت داشته همینطور بهش نگاه میکرده؟ تو بهم گفتی که مرده دو ساعت قبل از مرگش خوراکی خورده بوده. با این حساب یعنی بعد از مرگ زنه، مرده که از نظر روانی خودش رو آماده خودکشی کرده بوده، رفته مثل اسکلا خوراکی بخوره؟»
چشمان لین دونگشوئه گرد شدند. قطعا نقصی در نتیجهگیریاش وجود داشت. «شاید... شاید نمیخواسته یهویی بمیره؟»
«اگه نمیخواسته بمیره، پس بهخاطر قتل گناهکاره. باید عواقبش رو میدونست. سعی کن افکارت رو معکوس کنی. توی اون لحظه، قربانی مرد اصلا توی غار نبوده، برای اینکه اون اصلا بخشی از این خودکشی دونفره نبوده.»
لین دونگشوئه سرجایش خشک شده بود. بیاختیار آب دهانش را قورت داد و به سرعت رشته افکار چن شی را دنبال کرد. «یعنی معشوقهش اراده خودکشیکردن نداشته و گذاشته رفته؟»
«بعد از چند ساعت، قربانی مرد سر رسیده. بهش از پشت حمله شده. که یعنی برای مقابله با قاتل آماده نبوده. حالا قاتل کیه؟ چرا به این غار اومده بود؟ تصادفی بوده؟»
«قاتل همون معشوقهشه که برگشته بوده؟! اون میدونسته که وقتی هویت قربانی زن با تحقیقات پلیس مشخص بشه، به جرم قتل گناهکار میدوننش، برای همین نیاز داشته که یکی دیگه رو بکشه.»
«درسته!» چن شی بشکنی زد. «اون شاهد بیگناه رو کشته و صورت اون و دوستدخترش رو از بین برده. وقتی داشته بدنها رو جابهجا میکرده، عمدا اون دوتا رو مثل دوتا عاشق کنار هم قرار داده و دستاشون رو توی دست همدیگه گذاشته تا یه خودکشی عاشقانه دونفره به نظر بیاد. احتمالا به خاطر اینکه باور داشته اون مردِ از ریخت افتاده میتونه نقش بدلش رو بازی کنه، گذاشته و رفته!»
نتیجهگیری چن شی چنان بینقص بود که لین دونگشوئه نمیتوانست عیب و ایرادی در آن پیدا کند. لین دونگشوئه تحسینش میکرد، اما سوالی در ذهنش شکل گرفت. «نتیجهگیریت بر این اساسه که قربانی مرد چنگ چائو نبوده.»
«این چیزیه که باید تیم پزشکی قانونی تاییدش کنه.»
«پس بیا به کاپیتان پنگ زنگ بزنیم.»
لین دونگشوئه با او تماس گرفت. کاپیتان پنگ به درخواستش گوش داد و بعد به آرامی پرسید: «با اونی؟»
«بله... بله.»
«تلفنو بده بهش.»
چن شی تلفن را گرفت و پنگ سیجوئه پرسید: «از کجا فهمیدی؟»
«حدس زدم.»
«راستشو بخوای وقتی که دونگشوئه نمونه رو بعدازظهر برای من فرستاد، یهکم مردد بودم. شورههای سر توی اتاق طبیعتا از سر جدا شدن، اما روی شورههای سری که بهم داده بود، رد خیلی کوچیکی از خون وجود داشت. به نظر میرسید که از روی سر کنده شده باشه. مویی که ما آزمایشش کردیم فولیکولهای کامل داشت، اما مویی که خودش جدا شده باشه این فولیکولهای کامل رو نداره. بنابراین رفتم جسد رو بررسی کردم و متوجه شدم که موی سر جسد به زور از روی جمجمه کنده شده.»
«پس چیزی که آزمایشش کردی درواقع دیانای قربانی بوده، نه چنگ چائو؟»
«اینطور فکر میکنم.»
«پس یه زحمت کوچولوی دیگه برات داریم.»
پنگ سیجوئه سرسری گفت: «یادتون نره که از وسایل محافظتی استفاده کنید.» و تلفن را قطع کرد.
چن شی لبخند زد. «از دست این لائو پنگ.»
لین دونگشوئه تلفن را گرفت. «چی گفت؟»
«حدس میزنه که نمونه واقعیه. ظاهرا قاتل به احتمال خیلی زیاد خود چنگ چائوئه... متوجه چیز عجیب و غریبی نشدی؟»
«منظورت چیه؟»
«قربانی چنگ چائو نبوده، اما آن شو اصرار داشته که بوده. به نظرت داشته دروغ میگفته؟»
«اما... اون و چنگ چائو رقیب عشقی همدیگه هستن. آن شو چرا باید به چنگ چائو کمک کنه؟»
«این دیگه چیزیه که شماها باید بفهمین... داره دیروقت میشه؛ من میرسونمت خونه.»
بعد از اینکه سوار ماشین شدند، دیگر هیچ حرفی با هم نزدند. لین دونگشوئه هنوز داشت به آن بو&سه فکر میکرد. چندباری دزدکی به چن شی نگاه انداخت؛ بی تفاوتی و تمرکزش روی رانندگی، کمی عصبانیاش کرده بود.
لین دونگشوئه احساس میکرد که این موقعیت کمی خندهدار است. یعنی واقعا به چن شی علاقهمند شده بود؟
با خودش فکر کرد: هروقت که با چن شی هستم، خیلی احساس آرامش و خوشحالی میکنم. همیشه میتونم خود واقعیم رو بروز بدم. اما همیشه به رابطهمون به عنوان یه رابطه دوستانه نگاه میکنم. اما اون چه فکری میکنه؟ چقدر آزاردهنده!
چن شی گفت: «اون موقع...»
لین دونگشوئه صاف نشست. «اون موقع چی؟»
«اون موقع یه نکتهای رو از قلم انداختم. کسی که تونسته مو و شوره سر قربانی رو توی خونه چنگ چائو بذاره... کسی بوده که میتونسته بدون دردسر به خونهاش وارد و ازش خارج بشه.»
«اوه!» دلخوری لین دونگشوئه بیشتر شد. چن شی هنوز هم داشت در مورد پرونده صحبت میکرد. واقعا که چقدر آزاردهنده!
«رسیدیم.»
لین دونگشوئه از ماشین پیاده شد و از او پرسید: «فردا میای کمکمون کنی؟»
«باید ببینم چقدر سرم شلوغ میشه.»
«تو که سرکار نمیری. واقعا نمیدونم سرت با چی شلوغه. همف! اگه دلت خواست بیا!»
«یه کم استراحت کن. سعی میکنم بیام.»
بعد از رفتن چن شی، لین دونگشوئه احساس بیحوصلگی میکرد. دلش نمیخواست به خانه برود.
فردا صبح زود، وقتی که لین دونگشوئه سر کار رفت، یک ماشین پلیس جلوی در اداره پلیس توقف کرد. از روی پلاکش مشخص بود که متعلق به شهر خودشان نیست. دو پلیس یک مجرم را از ماشین پیاده کردند. لین دونگشوئه از آنها پرسید که چه خبر شده است.
و آنها گفتند که یک مرد مشکوک را در منطقه کوهستانی دستگیر کردهاند و فکر میکردند که ممکن است با پرونده ارتباطی داشته باشد.
لین چیوپو خیلی درباره این مسئله وسواس داشت و خودش شخصا از او بازجویی کرد. مرد مشکوک ادعا میکرد که یک مسافر بیشغل از چائو جی است. و بهخاطر یک بگومگو با یک جنگلبان، بیسروصدا به کوهستان رفته بود تا با سم، ریشههای درختانی را از بین ببرد که او مسئولیتشان را برعهده داشت.
لین چیوپو عکس قربانی زن را نشانش داد و پرسید: «این شخص رو میشناسی؟»
او برای مدتی به آن عکس نگاه کرد و سرش را تکان داد. «نه نمیشناسمش.»
در پایان بازجویی، لین چیوپو با ناامیدی از اتاق بازجویی بیرون آمد. مرد مشکوک قربانیها را نشناخته بود و از طرز رفتارش مشخص بود که هیچ چیز در مورد پرونده نمیداند. آنها فقط در حالی که تلاش میکردند ماهی گنده را شکار کنند، یک میگو شکار کرده بودند.
در پروندههای جنایی، چنین اتفاقاتی زیاد میافتاد.
پنگ سیجوئه هم در یک قدمی رسیدن به نتایج بود. لین دونگشوئه بعد از دریافت تماس، به سرعت پیش او رفت و پرسید: «کاپیتان پنگ، دیانای رو پیدا کردین؟»
«نه!» پنگ سیجوئه گزارش را روی میز انداخت. «خیلی وقت گذشته بود؛ آنزیمهای بزاق دهن بقایای زندهشون رو از دست داده بودن و نتونستیم دیانای نفر دوم رو ازش استخراج کنیم.»
لین دونگشوئه ناامید شده بود، اما پنگ سیجوئه عینکش را بالا زد و بهآرامی ادامه داد: «اما...»
کتابهای تصادفی

