فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

مرجان ماه

قسمت: 5

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
 

خوانش پریشی. یکی از اقسام ناتوانی‌های تحصیلی.

درحالی‌که بیش‌تر کارکردهای فکری بی‌نقص می‌مانند، این اختلال باعث ایجاد مشکل در فهم کلام می‌شود. برای افراد خوانش پریش، کلمات شبیه روغن ریخته شده روی آب هستند. گوش‌های من هم همین‌طور است. من ناتوان از درک زیبایی صدا به دنیا آمده‌ام. نمی‌توانم اطلاعات را از راه صوت منتشر کنم. دنیای من از متن و بافت ساخته ‌شده است. از روزی که به دنیا آمده‌ام تا روزی که بمیرم، هرگز نمی‌توانم با کسی حرف بزنم.

از این‌که کسی مثل من چنین صدای ضبط‌شده‌ای به‌جا بگذارد احساس اکراه می‌کنم، اما هیچ راه دیگری نیست. به‌هرحال، او تقریباً همه‌چیز را می‌توانست درک کند، اما هرگز نتوانست علم خواندن و نوشتن را به دست آورد.

وقتی من به دنیا آمدم، تقویم میلادی کمی قبل از بین رفته بود.

بشریت ساعت مرگ خود را پشت سر گذاشته بود و فقط منتظر بود تا در وقت مناسب به خواب ابدی فرو رود.

×××

من در شهر حفاظت‌شده شماره ۱۲ متولد شدم.

آنجا یک بوستان تربیتی نسبتاً مفید بود که موفق شد جمعیت تقریباً ده‌هزار نفری‌اش را زنده نگه دارد.

آن سال در شهر حفاظت‌شده شماره ۱۲ یک مرگ و صفر تولد اتفاق افتاد.

طبق سوابق زمانی در این سیاره در هر یک ثانیه، یک مرگ و تولد سه نوزاد اتفاق می‌افتاد. مثبت بیش‌تر از منفی بود. انسان‌ها به‌عنوان یک‌گونه تا این حد قدرتمند بودند. چنین قدرتی امروزه در هیچ کجا یافت نمی‌شود.

از سوی دیگر، مشکلات زیست‌محیطی در زمین حل‌وفصل شده بودند. بااین‌حال، نه به سبب توانایی مردم، بلکه به‌عنوان نتیجه استواری این سیاره برای مدتی طولانی. نور خورشید، آب‌وهوا بسیار گران‌بها شده، اما همچنان زمین را اشباع کرده بودند. این‌طور نیست که کامیابی قدیم دیگر چیزی برای آرزو نمودن نبود. از این گذشته، سختی برای تولیدمثل سریع و مجدد وجود نداشت؛ اما یک دلیل ساده برای این‌که چرا جمعیت انسانی دائماً روبه‌زوال بود وجود داشت. علت آن از بین رفتن میل بشریت به‌عنوان یک‌گونه بود. می‌توان گفت، انگیزه‌اش را ازدست‌داده بود.

برای پیشروی در مسیر تکامل به سوخت نیاز است، اما بشریت تمام آن را تا ته مصرف کرده بود. ما خیلی سخت تلاش کردیم تا از تراوش زندگی به بیرون جلوگیری کنیم تا آن را ذخیره کنیم، اما هیچ‌کس هرگز متوجه نشد که هنوز چیزی برای به حرکت درآوردن نیروی اصلی زندگی ما لازم است. آن سوخت چیزی نبود که متعلق به یک فرد باشد، بلکه توسط کل گونه به مصرف می‌رسید. همچنین تعداد محدودی از آن وجود داشت. حتماً مشهود بود. حتی در دنیای وابسته به علم فرا طبیعی، هیچ‌چیز واقعاً بیکران و نامحدودی در این دنیا وجود ندارد. ما در یک جهان مسدود و محصور زندگی می‌کنیم و در پایان، تعادل تضمین می‌کند که همه‌چیز به نیستی بازخواهد گشت.

بااین‌حال، عده‌ای بودند که برای ادامه یافتن گونه‌ها تلاش کردند.

به‌عنوان یکی از آن‌ها، به من امتیازات شهروندی داده شد. پروژه ‌ترمیم بزرگ بود، به احیا و تمدید تقسیم می‌شد.

قسمت احیا روی بازگردانی میزان حساسیت و فرهنگ کار کرد. قسمت تمدید مسئول حفظ مواردی بود که از بین می‌رفتند.

که البته فناوری را شامل می‌شد، اما همین‌طور زندگی. بخش ترمیم وظیفه پیش‌گیری از خودکشی را بر عهده داشت.

من به قسمت ترمیم اعزام شدم. سرگرمی برای ادامه بشریت واجب بود. به نظر می‌رسید این بهترین راه برای بهبود بخشیدن به باقی‌مانده فرهنگ است، برعکس هدایت بی‌چون‌وچرای مردم.

ارتباطات و شبکه‌ها برای زندگی انسان واجب هستند و در مرکز آن «سرگرمی» قرار دارد. من آخرین کسی بودم که وظیفه مدیریت و بهبود آن به من گماشته شد.

سالی که من به دنیا آمدم همان سالی بود که نوزادان حاصل از اصلاح ژنی—به خصوص کودکان بااستعدادی که با استفاده از اصلاح وراثت ایجاد شده بودن—مورد آزمایش قرار گرفتند.

هیچ نمونه موفقی وجود نداشت. به‌محض تولد، نفس همه‌شان بند می‌آمد و به خواب بی‌پایان فرو می‌رفتند. این نیز گذشت. جمعی از دانشمندان بی‌میلی انبوه بشر به ادامه زندگی را علت آن می‌دانستند.

آزمایش وارد مرحله بعدی شد. اگر قلب خودآگاه متوقف شود، آنگاه باید قلبی ساخت که به دستور و بااراده انسان متوقف نشود. یک انسان رباتیک واقعی، عمل زندگی کردن را ناخوشایند نمی‌یابد. چندین موفقیت در این زمینه وجود داشت، اما آن‌ها خطاهایی داشتند. به بیان دقیق‌تر، مشکلاتی در حواس پنج‌گانه اساسی آن‌ها وجود داشت و آن‌ها تمایل به فقدان حساسیت عاطفی داشتند، اما ازنقطه‌نظر بیولوژیکی آن‌ها بسیار انسان بودند. حداقل، این چیزی است که من شنیده‌ام.

صرف‌نظر از آن، نتیجه به‌دست‌آمده یک کنجکاوی سیری‌ناپذیر و یک اراده رام نشدنی بود. کارکنان این بخش توانستند یکی از دلایل قدرت بشریت در این سیاره را حفظ کنند.

اما من نمی‌توانستم مثل آن‌ها باشم.

به‌عنوان کسی که نمی‌توانست صدا را درک کند و بلد نبود باکسی مکالمه داشته باشد، می‌خواستم دنیا ساده‌تر باشد.

درحالی‌که مشغول بسط دادن دریایی از اطلاعات بودم که به من سپرده‌شده بود، تصادفاً با بقایای اکتشافات فضایی برخورد کردم.

بدون در نظر گرفتن فقدان راه برای برگشت، چند روش برای رسیدن به ماه باقی‌مانده بود.

این تنها دلیلی بود که تصمیم گرفتم به آنجا بروم.

یک موشک را تعمیر کردم، آن را بازسازی کردم و به‌تدریج بدنم را برای انجام پرواز فضایی سازگار کردم.

باوجود این‌که در مورد کارم با مردم شهر صراحتاً صحبت کردم، به خاطر بی‌عاطفگی طبیعی که نسبت به بقیه داشتند، هرگز به این موضوع توجه نکردند. فلسفه حاکم این بود که تا زمانی که شخص وظایف خودش را درست به انجام برساند، هیچ‌کس در زندگی او دخالت نخواهد کرد.

من لباس فضانوردی به تن کردم که پس از یک‌بار پوشیدن، دیگر نمی‌شد آن را درآورد. حتی وقتی برای سوارشدن به موشک از آن بالا رفتم، یک‌بار هم درنگ نکردم.

من از درماندگی در بازگشت به زادگاهم ترسی نداشتم. حتی بعد از این‌که به فضا رفتم هیچ تشویشی نداشتم. هیچ اثری از زندگی در شهرهای ماه باقی نمانده بود، اما ساختمان‌ها همچنان پابرجا بودند. حداقل میزان باقی‌مانده برای بقا باید همچنان دست‌نخورده بماند. اگر آنچه را که باید با خود می‌آوردم دست‌کم گرفته بودم، درنتیجه آن فقط یک احمق دیگر می‌مرد.

پس از آزاد شدن از زمین، دو بار برای به دست آوردن، تکانه را دور زدم، موشک آرام به سمت گرانش ماه کشیده شد.

به دنیایی که قبلاً در آن زندگی می‌کردم به دیده تحقیر نگاه می‌کردم.

احساس گناه شدیدی به من ضربه زد.

از انسان‌ها متنفر نبودم. فقط نمی‌خواستم با آن‌ها سروکار داشته باشم.

من به امید تحقق آرزوی بشریت متولدشده بودم، اما تا خرخره درگیر مشکلات خودم بودم. تنها چیزی که می‌خواستم اینترنت، خودم و یک اتاق کوچک بود. در جهان بدون صدا آرامش داشتم، جایی که می‌توانستم فقط به داده‌ها نگاه کنم. می‌توانستم خودم را در ماه حبس کنم و کسی هم موی دماغ من نشود.

واقعاً کسی را نکشته بودم.

اما خودم را همراه بشریت رها کرده بودم.

همه‌چیز بیش‌ازاندازه دردسرساز شده بود، به همین خاطر برای کمک متقابل ازنظر فیزیکی روابط را قطع کردم.

کتاب‌های تصادفی