قلعه ی شیطان
قسمت: 65
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
احساس نفرتی تشکیل شده طی 24 ساعت گذشته به قدری او را به سمت انتقام و رهایی از این زجر برده بود که با دیدن فرصتی برای پایان دادن به آن، از گرفتنش دریغ نکرد و با خنجری که به راحتی پوست ترک خورده آرکانه شیطانی را در هم درید ضرباتش را ادامه داد تا آنکه خون بنفش بر روی صورت و بدنش ریخته بود، در حالی که همان خون بر زخمهایش میریخت و بدنش را میسوزاند، ولی با گرفتن انتقام و رهایی از شکنجه، اعصاب بدنش گویی سوزش را به مغزش گزارش نمیدادند، چرا که آنها نیز از دیدن مرگ آن موجود آسوده شده بودند، ولی پایان آن نبود.
[آفرید کیپ وود
نژاد: الف درختی پایین
شغل: قهرمان سطح 3، شکارچی نخبه
سطح: 3 (100/99)
تخمین قدرت: لرد رتبه 4
مهارتها: تحمل درد A، ردیابی C، کمانداری C، هنر خنجر E]
بدنش کاملا شفا یافت از جمله گوش بریده شدهاش، ارتقا رتبه از نخبه به لرد نیز نمایان بود، گرفتن عضلات بیشتر و افزایش قدرت جادویی او باعث شد تا به راحتی تغییرات بدنش را احساس کند، ولی با چنین تغییری احساس سردرگمی میکرد، با این حال افراد اطراف او سردرگمتر بودند.
نگاهی که همه از سر مهربانی و دلسوزی به او داشتند حال شکاک و پر از ترس شده بود، چنین رویکردی بسیار معروف شده بود آن هم زمانی که یک سال از شروع آن میگذشت، افراد زیادی پادشاهان شیاطین را کشته بودند و چنین واکنشی تنها برای برخی از آنها اتفاق افتاده بود و آن برخی کسانی نبودند جز قهرمانان، حال هژنا و اسکادران ساحرگان در کنارش از چیزی که میترسیدند مطمئن شدند، چرا که افراد پیدا شده در دخمه پادشاهان شیطان 99 درصد مواقع قهرمانانی بودند که در تلاش برای کشتن آن پادشاه شیطان، در آخر پس از شکست اسیر پادشاه شیطان شده بودند.
«از همین میترسیدم.»
هژنا اخم کرد و سنگهای مهارت را برداشت در حالی که به آفرید داد، فردی که هنوز گیج بود چرا که نمیدانست معنی حالت متفاوت نجات دهندگانش چیست، پنجره سیستم، چیزی که در اکثر داستانها وجود داشت برای او ظاهر شده و حال نگاه کنید! او قهرمان بود! در آینده زره درخشانی خواهد داشت و این دنیا را از شر پادشاهان شیاطین نجات خواهد داد!
با این حال چهره اطرافیانش حقیقت دیگری را میگفت، ترس در چهرهشان مشخص بود، گویی از چیزی ترسیده بودند که میتوانست عزیزترین گنجشان را از دست آنها بگیرد، ولی در آخر نجات دهنده اصلیاش بود که دستش را بر شانهاش گذاشت و دو سنگ بنفش را به جلوی او آورد.
«دخترم به من میگی این سنگهای چه مهارتی هستن؟»
با آن آفرید به مانند کودکی آرام دو سنگ را در دست گرفت و صفحه ظاهر شده برای هر کدام را خواند.
[نفرین چشم رتبه A
با هر چشم خود به صورت تصادفی نفرینی بر کسی که به آن نگاه میکنید اجرا خواهد شد، سطح نفرین برابر با سطح قدرت وارلرد خواهد بود.
مصرف صد مانا در هر استفاده]
[تلپاتی رتبه A
می توانید به صورت ذهنی با فردی که قبلا با آن ملاقات کردهاید و با مهارت او را نشان کردهاید صحبت کنید.
نشانها: هیچ کس
مصرف مانا بر حسب فاصله با هدف]
تنها زمانی که خواندن مهارتها تمام شد تمام ساحرگان به یکدیگر نگاه کردند.
«جدا قهرمانه...»
«آره میتونه بخونه.»
«حالا چیکار کنیم...»
ساحرگان پیر که از قبل او را دختر خود میدانستند مانده بودند که در این موقعیت چه کنند چرا که اربابشان کسی بود که همگی میدانستند به خاطر ماهیتاش قهرمانی را زنده نخواهد گذاشت.
«چی شده خاله؟»
آلفرید به سمت یک ساحره گریان نگاه کرد.
«خاله... نه هیچی من.... منو خاله صدا زد!!!»
گریهاش شدیدتر شد و به بیرون دوید در حالی که دیگران بهجز یک نفر هنوز مانده بودند که چه کنند.
«بشکنشون.»
هژنا گفت در حالی که هر دو سنگ در دستان آفرید بود.
«مطمئنید؟ اینا به نظر با ارزش میان!»
سپس هژنا دستان آفرید را گرفت و فشرد در حالی که سنگهای مهارت در دستان آفرید خرد شد.
«فقط قهرمانان و پادشاهان شیاطین میتونن از سنگهای مهارت استفاده کنن.»
با آن هژنا آفرید گیج را بلند کرد و به سمت محراب رفت.
«نابودش کن!»
هژنا حالتی خشک داشت چرا که او رسما میتوانست با کاری که میکرد جان خود و تمام ساحرگان زیردستش را در خطر بیندازد، دیدن آن تعداد از آنددهای حماسی باعث شده بود تا او هازارد را بهعنوان خدای این دنیا در نظر بگیرد، ولی حال او در حال ارتکاب عملی میشد که میتوانست خدا را به دنبال جان او بیندازد.
«من؟»
هژنا به او چکشی از یخ داد که آفرید با احساس سرمای کم آن در دستانش شگفت زده شد ولی نگاه نجات دهندهاش او را به یاد کاری انداخت که به او گفته شده بود.
پس از آن چکش را تابی داد و با کوبیدن آن پس از ده بار بر محراب به شکل هشت پا که از زمین به بیرون زده و در وسطش گویی دروازهای تاریک به پرتگاه بود، ستونها ترک خورد و تبدیل به خاکستر شد گویی از اول وجود نداشت.
ولی پس از آن بود که خاکستر جمع شد و به شکل جعبهای طلایی در آمد.
[صندوق گنج پادشاه شیطان آرکانه سطح وارلرد]
با آن و نگاهی به هژنا که به او میگفت انجامش دهد، آفرید صندوق را باز کرد و ماسکی سیاه با هشت چشم قرمز در جلو و هشت پا که گویی خود را در پشت سر پوشنده محکم میکردند به همراه لباسی بنفش و بلند ابریشمی ظاهر شد.
[ماسک آرکانه
سطح: A
تبدیل دید به آرکانه
100+ مانا]
[لباس ابریشمی آرکانه
سطح: A
سطح مقاومت در برابر حملات جادویی زیر رتبه لرد
50+ مانا]
هژنا پس از شنیدن توضیحات او را مجبور به استفاده از آنها کرد و سپس رو به دیگر جادوگران کرد.
«قسم میخورم که اگر کسی از اتفاقات افتاده امروز چیزی بگه قبل از مرگم حنجرهشو از ته حلقش میکشم بیرون و میکشمش!»
شنیدن چنین تهدیدی گویا هیچ کدام را نگران نکرد چرا که هیچ کدام چنین قصدی نداشتند و تمام آنها نیز خواستار انجام چنین عملی بر کسی بودند که چنین کاری را انجام دهد، ولی این آفرید بود که پس از پوشیدن آیتمها گویی کاملا تبدیل به فردی جدید شده بود به مادرخوانده خود نگاه کرد.
«مادر...»
شنیدن چنین تهدیدی او را به تفکر آن انداخت که ساحرگان باید تیمی برای پاکسازی پادشاهان شیاطین باشند و در آخر باید غنائم را به پایگاه خود بازگردانند، ولی با اهدای آن غنائم به او خلاف قوانین عمل کرده و نمیخواست تا برای آن مجازات شود، با این حال انجام چنین کاری باعث شد تا آفرید قلبش برای بار دیگری تکان بخورد، چنین حجم از فداکاری مطمئنا متعلق به مادری که فرزندش را اولویت خود قرار داده بود، البته چنین افکاری در ذهن آفرید شکل گرفته، چرا که هژنا پس از آن ساحرهها را به بیرون فرستاد و با تشکیل دو صندلی یخی بر روی یکی نشست و به آفرید اشاره کرد تا بر دیگری بنشیند، سپس تنها با نشستن آفرید شروع کرد تا نقشههای آیندهاش برای او را توضیح دهد.
کتابهای تصادفی


