خط خون
قسمت: 38
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
حال فقط چهارماه برای تکمیل برنامههایشان زمان داشتند. باید مقداری خشکبار که جزو برنامهی غذایی روزانهشان بود را برای بعد از فرارشان جمع میکردند. بناربراین تمام افراد کندو، مقدار خیلی کمی از سهمیهی آجیل و خشکبارشان را کنار میگذاشتند و به افراد انتخابی میدادند. قمقمههای آب و کولههای دستسازشان را تکمیل و در جای مناسب پنهان میکردند. از همه مهمتر باید افراد فراری را انتخاب میکردند.
از نظر مهلت زمانی، حدود هفتصد نفر واجد شرایط بودند. اما بردن هر هفتصد نفر بسیار خطرناک بود و احتمال لو رفتنِشان را زیاد میکرد. با محاسبات و بحثهای زیاد به این نتیجه رسیدند که بهترین تعداد برای فرار از اینجا پنجاه نفر بود. هر چند پنجاه نفر از میان بیش از دو هزار نفر، مانند قطرهای میان دریا بود اما چون این افراد کشتار بین سه تا هفت ماه بعدی کندو را شامل میشد، ضرری جبران ناپذیر به ژوپین وارد میکردند. علاوه بر اینکه این فرار، زمینهساز فرارهای بعدی هم میشد، ضرر آتی ژوپین برای رضایت خاطرشان بیشتر از حد کافی بود.
به اصرار آرمیلا و هورام، روشنا و آتش در لیست فراریها نوشته شدند. علاوه بر آن، در این چند سال، آموزگاران بچهها جزو هستهی مرکزی فراریها بودند و جا گذاشتنِشان در فکر هیچکس جا نگرفته بود. بنابراین دوازده جایگاه پر شد. دو سلاحساز در کندو وجود داشت که شاگردان اولین سلاحساز بودند. این دو نفر در استفاده از کمان هم تبحر داشتند. پس دو جایگاه دیگر هم پر شد.
برای سی و شش جایگاه دیگر، از بین کسانی که آمادگی جسمانی مناسب داشتند و در تیزاندازی و به کاربردن سلاح ماهر بودند، قرعهکشی انجام شد. چون این کار باید مخفیانه انجام میشد، آرمیلا و هورام سی و شش چاقوی کوچک را به طور اتفاقی در مسیرهای افراد واجد شرایط انداختند. هر کس چاقویی را پیدا میکرد، جزو افراد انتخابی قرار میگرفت.
در این چند سال، محل تمام دوربینها شناسایی شد. بعد از باغها، زمینی مسطح و بدون درخت قرار داشت. هر از چند گاهی کسی وارد این زمینها میشد تا انتهای این دشت و محل نگهبانان احتمالی را پیدا کند. هر چند کار بسیار سختی بود، چرا که چند متر بعد از باغها برجکهای نگهبانی به فاصلهی قرار داشت و عبور از آنها تقریبا غیر ممکن بود. اما بلاخره یک نفر موفق شد، از برجکها عبور کند و خود را به انتهای زمین مسطح برساند. هر چند این فرد گرفتار شده و شکنجهی سختی برای آرمیلا و هورام در پی داشت. اما در نظرشان این درد، ارزش تمام اطلاعاتی را که به دست آورده بودند، داشت.
فاصلهی برجکها از هم هشتاد متر بود و شیفت نگهبانان هر چهار ساعت عوض میشد. بعد از برجکها، زمین به مدت چهل دقیقه دویدن سریع و یک ساعت راه رفتن سریع امتداد داشت و در انتهای آن دیواری نه کوتاه و نه خیلی بلند قرار داشت. اگر دو فرد قد بلند روی شانههای هم میایستادند به راحتی به بالای دیوار میرسیدند.
در پایین دیوار، نگهبانان با فاصلههای صد متری و دو به دو از آن حراست میکردند. بالای دیوار نرده وجود داشت که عبور از آن را سختتر میکرد. اما قسمتی از دیوار کمی کوتاهتر بود و نرده هم نداشت. دلیل عدم وجود نرده را نمیدانستند اما میدانستند تمرکز نگهبانان روی این قسمت از دیوار است. محل فرارشان را هم همین قسمت انتخاب کردند.
حال که همهی کارها انجام شده بود، باید زمان فرار را انتخاب میکردند. با مشورت آرمیلا و هورام، شب جشن نُه ساله برای فرار انتخاب شد. به خوبی با رسوم آدمخواران آشنایی داشتند و میدانستند که یک شب مقدس دارند که هر سال، هر آدمخوار به طور خصوصی یا یک مهمانی کوچک آن را جشن میگیرند اما هر نه سال یکبار جشنی بسیار بزرگتر گرفته و همه در مکانهای منتخب گرد هم جمع میشوند. سالنهای جشن ژوپین یکی از آن مکانهای منتخب بود.
از شب جشن تا پایان مهلتِشان هنوز دو ماهی وقت داشتند اما میدانستند اگر این فرصت را از دست دهند، شانس فرارشان به شدت کاهش پیدا میکند. بنابراین از چند روز مانده به جشن، آرمیلا و هورام به فراریان همراه هر وعدهی شامِشان، کمی داروی مختل کننده خواب را میداد. این دارو در اتاق شکنجه ژوپین قرار داشت و به دست آوردنش را مدیون شانس بودند.
روزی که ژوپین آن دو را به خاطر کسی که تا پایان دیوار رفته بود، شکنجه کرد، مجبور شد مدتی آنها را در اتاق تنها بگذارد. چون در آن لحظه هنوز شکنجه را شروع نکرده بود، بسته نشده بودند. سریع سراغ بطری دارو رفتند و مقدار کمی از آن را درون بطری کوچکی که همراه داشتند ریختند. سپس آن را میان لباسهایِشان پنهان کردند. وقتی کار ژوپین تمام شد، آن دو خیلی با احتیاط لباس پوشیدند تا بطری لو نرود. سپس سریع آن را در مخفیگاه وسایل فرار گذاشتند.
هر چند وقتی ژوپین متوجه شد که مایع درون بطری کم شده است، به سراغِشان آمد. ولی آن دو حتی با دیدن کتک خوردن بچهها هم حرفی نزدند. دیدن التماس کردن و آسیب دیدن روشنا و آتش سخت بود. اما برای رسیدن به هدفِشان باید تحمل میکردند. بعدا این اتفاق کابوس شبهای بسیاری برای بچهها شد.
***
بلاخره شب جشن فرا رسید و آرمیلا و هورام قربانیان روز بعد را زودتر از روزهای قبل به اتاقهای ایزوله فرستادند. بقیه هم زودتر به کندو برگردانده شدند و شامِشان داده شد. آن دو میدانستند که غذای آن شب به داروی خوابآور قویای آغشته شده تا همهی دو هزار و دویست نفر بدون دردسری تمام شب را تا صبح بخوابند. اما تغذیهی مداومِشان با داروی ضد خواب، محلول خوابآور را خنثی میکرد و فقط ممکن بود کمی کسل شوند. همه غذایِشان را خوردند و به اتاقهایِشان رفتند. ساعتی بعد، نگهبانان وارد کندو شدند تا مطمئن شوند همه خوابند. همه فراریان حتی روشنا و آتش هم خود را به خواب زدند و علائمی از بیداری نشان ندادند. برنامهی هک به زمانسنج مجهز بود و راس ساعت یازده شب، دوربینها هک شدند. سیستم مدیریت زمانسنجها هم هک شد تا مکان افراد را درون اتاقهایِشان نشان دهد.
آرمیلا و هورام با دیدن روشن شدن صفحهی تبلتهایِشان، بلند شدند. بچهها را هم حاضر کردند. سپس پایین رفتند و در اتاقها را زدند. وقتی همه در طبقهی اول جمع شده بودند، ساعت دوازده شده بود. به آرامی در شیشهای را باز کردند و منتظر ماندند همه در دو ردیف موازی از کندو خارج شوند و به سمت باغها بروند. سپس خودشان هم دست روشنا و آتش را گرفتند و خارج شدند. به جلوی صفها رفتند. ابتدا به مخفیگاهِشان سر زدند و لوازم ضروری را که مخفی کرده بودند را خارج و بین همه تقسیم کردند. سپس به سمت مقصدشان به راه افتادند.
آرمیلا و هورام در جلوی همه حرکت میکردند. ابتدا سه درخت جلو رفتند و بعد به افراد پشت سرشان اشاره میکردند جلو بیایند. آنگاه خود را به سه درخت جلوتر میرساندند. دو استاد سلاح ساز هم در آخر صف حرکت میکردند تا مراقب پشت سرشان باشند.
کتابهای تصادفی


