ورود عضویت
linseed – 1
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

چپتر 16

شو شین

چیان وی شو شین در حالی چشم های خودش رو باز کرد که احساس کوفتگی و سردرد شدیدی داشت. اولین چیزی که توجهشو جلب کرد، تابیدن نور به دیوارها و ستون های بلند سالن بود. اون معمولا عادت نداشت که وسط یک سالن بزرگ و سرد بیدار بشه. چند باری پلک زد و اتفاقات شب گذشته رو به یاد آورد. در حالی که قدرت جدید رو توی سیستم انرژیکیش احساس میکرد با احساس منگی کنار اومد و کم کم از جاش بلند شد.

نگاهی به اطراف انداخت، به طور خلاصه همه چیز عادی و تمیز به نظر میرسید. این در حالی بود که شب پیش، اینجا پر از خرت و پرت و سایه های بلند بود. شو شین به یاد ماسک هیولایی ارباب افتاد و با خودش فکر کرد که بای جن پشت اون چهره ی بی تفاوت و خشونتی که از خودش نشون میده ممکنه حقیقتا چه احساسی نسبت بهش داشته باشه؟ چرا اینقدر بی پروایانه قدرتش رو در اختیار کارکنانش قرار میده؟ شو شین کاملا آگاه بود که تنها کسی نیست که از قدرت کم نظیر بای جن بهره میبره.

زن جوان بلند شد و سلانه سلانه از سالن خارج شد. اون در حالی به سراغ بای جن اومده بود که مبارزه رو باخته بود و انرژی زیادی رو هدر داده بود. هر ارباب تاریکی غیر از بای جن ممکن بود زیر دست خودش رو بابت همچین شکستی حسابی تحقیر و سرزنش کنه اما بای جن فقط تصمیم گرفت که بهش قدرت بیشتری بده. شاید به همین دلیل بود که اطراف بای جن پر شده بود از موجودات قدرتمندی که در اعلام وفاداری خودشون مشغول رقابت بودن و هر فرد خیانت کار و دروغ گویی رو به سرعت رسوا میکردن.

شو شین با وارد شدن به اتاقش یک نفس راحت کشید و لباس هاشو عوض کرد. با اشتیاق جلوی آینه ایستاد و به انرژی جدیدش نگاهی انداخت. اونم مثل اغلب کارکنان بای جن هاله ای به رنگ سرخ داشت. به نظر میرسید که بای جن علاقه ی خاصی به نژاد شو شین داره و ترجیح میده که کلکسیون کاملی از مبارزین سرخ رنگ رو در اطراف خودش داشته باشه. مزیت مراسم دیشب این بود که حالا رگه های سیاه و شریرانه ی جدیدی در هاله ی شو شین ظاهر شده بود.

با به یاد آوردن نگاه سرد و بی رحم بای جن، قلبش محکم تر میتپید و حس میکرد که چقدر تشنه ی انتقام جویی و از بین بردن انرژی حیاتی موجوداتی هست که با ارباب خودش در تضادن. حالا فکر کردن به ین شی نه تنها مایه ی حسادت و ترسش نمیشد بلکه بیشتر از هر زمان دیگه ای حس میکرد که دشمنش فردی لوزر و بیچاره است که باید به یک تجربه ی تلخ دیگه سلام کنه.

زن جوان به وسط اتاق رفت و چشمای خودشو بست و مشغول رقصیدن شد. تصور میکرد که یک جشن پایان سال هست و میتونه توی یک سالن و با ارباب خودش برقصه. با فکر کردن به این که برای خودش چیزی مثل خونواده رو داره و قرار نیست که زندگیشو جایی خارج از این قصر زیبا بگذرونه و طعم تنهایی رو بچشه حس خوشبختی میکرد. اون خوب میدونست که آشغال بودن و دور افتادن یعنی چی و دیگه دوست نداشت به هیچ قیمتی طعم حقارت و گرسنگی روحی رو بچشه.

درست پشت دیوار های اتاق، زن جوانی که به لحاظ آناتومی فرق چندانی با شو شین نداشت، آهسته و با عشوه ی زیادی نزدیک میشد. اون میتونست بوی هاله ی جدید شو شین رو استشمام کنه و این موضوع داشت حسابی اشتهاشو افزایش میداد.

جی بو زو شی فقط چند سال از شو شین بزرگ تر بود و نوعی نسبت خونی دور هم بین اونها برقرار بود. موهای جی بو زو شی به رنگ مشکی و بلند بود، به طوری که اغلب میتونست به کمک شون بخش زیادی از بدن اش رو بپوشونه. قدش هم از شو شین بلند تر بود و به وضوح فرد لاغر تری به نظر میرسید.

ـخواهر تو اونجایی؟

شو شین با شنیدن صدای دوست قدیمیش به خودش اومد و با اشتیاق به سمت در رفت. اون دو با اشتیاق به همدیگه نگاه کردن. شو شین گفت: میدونستم خیلی زود پیدات میشه.

-من همیشه دلم برات تنگ میشه مخصوصا وقتی تنهایی سراغ اون انگلا میری و خودتو سرگرم میکنی. فکر نمیکنی بهتره کمی منو هم به چالش دعوت کنی و بذاری که کنارت مبارزه کنم؟

شو شین در حالی که وسایل آرایشی رو روی میز میریخت گفت: من نمیتونم هم حواسم به مبارزه باشه و هم مراقب باشم که تو صدمه نبینی!

-میدونی که من قوی تر از تو هستم؟

-البته اما به هر صورت عادت دارم که نگران تو و خواهرام باشم. ترجیح میدم با کسایی به ماموریت برم که مرده و زنده بودنشون زیاد فرقی به حالم نداشته باشه.

جی بو زو شی در حالی که خنده ی شیطانیشو به رخ میکشید گفت: خیلی خوبه که ما تو رو داریم. خوش بحال ارباب بای جن که تو رو داره.

شو شین نگاه متفکرانه ای به جی بو زو شی انداخت و گفت: ببینم تو که به من حسودی نمیکنی نه؟ جی بو زوشی گوشه ی لبش رو کج کرد و گفت: ممکنه، اما کدوم یکی از ما هست که بتونه بگه نسبت به بای جن بی تفاوته؟ منم مثل تو مشتاقم که بتونم خودی نشون بدم و وفاداریمو بهش ثابت کنم. ولی فکر میکنم که اون زیاد روی خشم و کینه ی ذاتی من حساب نمیکنه. تو فرد لایق تری هستی.

شو شین بلافاصله گفت: من مشکلی ندارم که قدرتمو با تو تقسیم کنم، به شرطی که از قدرتت برای کمک به من توی ماموریت بعدیم استفاده کنی.

گرسنگی روحی جی بو زو شی از درون، لبخندی شیطانی زد و دختر جوان گفت: البته خواهر، حتی در غیر این صورت هم میتونی همیشه روی کمک من حساب کنی.