ورود عضویت
Swallowed star-3
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

جلد 3 قسمت 15: تقسیم غنایم

صدای اژیر و فریاد‌ها باعث جمع شدن چندی از جنگجو‌ها به آن ناحیه شد.

«این گروه پتک اتشینه که در جلوی تیم نیش ببر ایستاده؟»

«سر چه موضوعی با هم مشاجره می‌کنن؟» بقیه جنگجو‌ها باهم صحبت می‌کردند. گروه پتک اتشین و نیش ببر به خوبی در جیانگ نان شناخته شده بودند. طبق فرمان نگهبانان، گروه پتک اتشین به اجبار ارام گرفتند، زیرا هیچکس حق در افتادن با نیروی ارتش را نداشت.

«کافیه!» فریاد وحشیانه ای بگوش رسید. لو فنگ سرش را چرخاند و مرد لاغر اندامی به همراه دو عضو دیگر گروه نیش ببر را دید.

چن گو به ارامی کنار گوش لو فنگ گفت: «لو فنگ، این کاپیتان گروه نیش ببر، پن یاست. اسم مستعارش نیش ببره و از یه شمشیر بلند به عنوان سلاح استفاده می‌کنه. ادمی نیست که دلت بخواد باهاش در بیوفتی.» لو فنگ نتوانست جلوی شوکه شدنش را بگیرد: این مرد کوتاه قد، لاغر و به ظاهر کم اهمیت در واقع کاپیتان تیم نیش ببر بود!

«نیش ببر؟» لو فنگ با دقت به مرد نگاه کرد، نیش ببر. سپس نگاه خیره اش به سمت ژنگ زی هو که پشت کاپیتانش بود رفت. وقتی نگاه لو فنگ روی ژنگ زی هو بود، ژنگ زی هو پوزخندی به او زد. لو فنگ با خونسردی با خود خندید و گفت: «به گستاخیت ادامه بده، ژنگ زی هو، کاری می‌کنم که نه تنها تو بلکه همه گروه نیش ببر زجر بکشن! اینو یادت باشه!»

قبل از اینکه لو فنگ به بیابان برود، فکر می‌کرد شکسته شدن دست و پایش توسط ژنگ هایو بای خیلی بی‌رحمانه بود.

اما حالا که به شرایط فعلیش نگاه می‌کرد…

تیم نیش ببر فقط کمی نفرت نسبت به او داشتند، و با این حال سعی داشتند کل تیم پتک اتشین را از میان ببرند و وانمون کنند هیچ خطایی از انها سر نزده. کاری که ژنگ هایو بای کرد در برابر کار گروه نیش ببر هیچ بود.

«کاپیتان!»

«کاپیتان!»

ژنگ زی هو و دو نفر دیگر پشت سر کاپیتانشان ایستادند. جمعیت زیادی در حال ماشای درگیری بین گروه نیش ببر و پتک اتشین بودند. در این بین، کاپیتان جوخه گشت زنی با لحنی سرد گفت:«گایو فنگ، پن یا، من اهمیتی به اختلاف بینتون نمیدم. با این حال، اگر هرکدوم از شما حرکتی بزنه از من کاری ساخته نیست. برادرا، حرکت کنید.»

کاپیتان دستش را تکان داد، از انجا که حوصله تماشا کردن نداشت، با هشداری که داده بود مطمئن بود که آنها دیگر جرعت شلوغ کردن را نداشتند.

«نیش ببر!»

گایو فنگ با خونسردی خندید: «تو واقعا بی‌رحمی. من، گایو فنگ، اعتراف می‌کنم که دست کم گرفته بودمت. فکر نمی‌کردم همچین حرکت بیرحمانه و شرورانه‌ای ازت بر بیاد! اول که مخفیانه با تیک تیرانداز از راه دور به ما حمله کردی و بعد یک گله هیولا رو به سمت تیم ما روونه کردی و تقریبا فرصت نجات پیدا کردن رو از ما صلب کردی. اگه یک فرد قدرتمند برای نجات ما نمیومد، هممون از بین رفته بودیم!»

جنگجو هایی که نظاره‌گر بودند ناگهان غوغایی به پا کردند.

تیم نیش ببر بسیار بی‌رحم بود.

«گایو فنگ، مزخرف نگو.» کاپیتان تیم نیش ببر به سردی خندید. «تیم نیش ببر من همچین کاری نکرده، پس گردن ما ننداز!» تحت هیچ شرایطی نمی‌توانستند اعتراف کنند که چنین کاری کرده‌اند. اگر اعتراف می‌کردند، در دردسر بزرگی گرفتار می‌شدند.

گایو فنگ با چهره ای غمگین گفت: «دست برادر من با گلوله یکی از تک تیرانداز‌های شما صدمه دیده»

«گفتم کار ما نبوده، پس کار ما نبوده.» کاپیتان نیش ببر با خونسردی ادامه داد: «اگر مدرکی داری به سازمان امنیت تحویل بدید تا اونا قضاوت کنن! مزخرفاتت رو اینجا به زبون نیار. برادرا بیاید بریم.» کاپیتان تیم نیش ببر روی حرفش مانده بود و نمی‌خواست زیاد با تیم پتک اتشین صحبت کند.

گایو فنگ، چن گو و بقیه گروه هیچ نوع مدرکی نداشتند. با اینکه پرونده‌های زیادی در خصوص کشته شدن جنگجویان توسط گروه‌های دیگر بر سر غنایم و گنج‌ها در بیابان وجود داشت، بیشتر انها نمی‌توانستند هیچ شاهد و مدرکی برای حرف‌ها و اتهام‌هایشان بیاورند. از آنجا که هیچ مدرکی وجود نداشت، دوجوی محدودیت‌ها هم نمی‌توانست به آنها کمکی کند.

«همم، بیاید بریم!» گایو فنگ در حالی که با خونسردی رفتن تیم نیش ببر را تماشا می‌کرد، به نیروهایش دستور داد.

-پایگاه تجدید قوا، ویلای a9 محل استراحت موقت گروه پتک اتشین خواهد بود.

«کاپیتان، دلیلی برای عصبانیت وجود نداره.» لو فنگ ادامه داد: «اجازه بدید اون گروه نیش ببر فعلا به خودشون مغرور باشن، وقتی به بیابان وارد بشن طولی نمی‌کشه که کارشونو یه سره می‌کنیم…» حرف‌های لو فنگ باعث شد اعضای خشمگین تیم نیش ببر لبخندی بزنند.

لو فنگ دستی روی شانه لو فنگ کشید: «درسته، تیم ما تو رو داره لو فنگ. نابودکردنشون زیاد سخت نیست.»

«برای یک جنتلمن، گذشت ده سال هم برای برای انتقام گرفتن دیر نیست.» گایو فنگ خندید و نیشخندی زد. «به‌هرحال ما نیاز نیست زیاد صبر کنیم. با وجود لوفنگ، تیم نیش ببر نابود شده‌ست!» در این زمان، همه اعضای پتک اتشین لبخندی زدند و حتی ژنگ کی هم نفسی از روی اسودگی کشید.

روح خوانان همگی دوره رشد متفاوتی داشتند و توانایی لوفنگ در حال حاظر وحشتناک بود و روز به روز در حال بیشتر شدن بود!

«فعلا تیم نیش ببر رو بزارید کنار، الان وقت تقسیم غنایمی هست که از هیولاها گرفتیم.» گایو فنگ گفت: «با وجود اینکه این‌بار مدت زیادی رو بیرون نبودیم، 4 تا هیولای سطح فرمانده، یک تانک خونخوار، یک اوسلوت دو دم، یک شیر نگهبان و یک شکارچی رو تونستیم شکار کنیم!»

در مسیر بازگشت به پایگاه تجدید قوا، لو فنگ و بقیه با یک هیولای شیر فرمانده سطح پایین روبرو شدند. اما او با وجود لو فنگ و گایو فنگ به راحتی کشته شد.

گایو فنگ با جدیدت گفت: «به این حال، پایگاه تجدید قوا اونقدرا هم بزرگ نیست، بنابراین اگر بخوایم مواد شکارچی رو بیرون بیاریم و بفروشیم خیلی جلب توجه می‌کنه. اونوقت توجه تیمی که گرگ نقره ای رو حسابی زخمی کرده رو هم جلب می‌کنیم.»

«درسته.»

چن گو به نشانه موافقت سری تکان داد. «برای فروختن مواد شکارچی صبر می‌کنیم تا به شهر برگردیم.» برای یک تیم جنگجو، این هیولا‌های سطح سرباز نیست که ارزش داشتند، بلکه هیولا‌های سطح فرمانده هستد. لازم به گفتن نیست، هرکدام از هیولاهای سطح رهبر گله یک تن می‌ارزند!

اما برای گرگ نقره ای سطح بالای فرمانده، که نه هیولای نایابیه، بلکه پادشاه گرگ‌ها هم هست. قیمتش قطعا برابر با یک رهبر گله معمولی سطح پایینه، ارزش خیلی بالایی داشتند!

«همگی غذا بخورید و استراحت کنید، بعدا می‌فروشیمشون.»  گایو فنگ لبخندی زد.

بعد از غذا خوردن، شش عضو گروه پتک اتشین نشانی نماینده اتحاد مرکز فرماندهی را پیدا کردند و مستقیما مواد هیولاها را به او فروختند. به‌جز مواد گرگ نقره ای، همه چیز را فروختند.

در ویلای a9، گروه پتک اتشین همه دور یک کامپیوتر جمع شدند و پول را تقسیم کردند.

«صرف نظر از اینکه سطح جی هستند یا اف، لو فنگ مواد زیادی از هیولاهای سطح سرباز جمع کرده بود. به طور میانگین، هر ماده از هیولای سطح سرباز 5 هزار می‌ارزه. به بیان دیگه، لو فنگ حدود 120 هزار از هیولاهای سطح سرباز بدست اورده!» کاپیتان داشت پول‌ها را تقسیم می‌کرد. «وی تای از 12 هیولای سطح سرباز مواد جمع کرد،  و همگی سطح اف بودن. به‌طور میانگین، هرکدوم حدود 8 هزار می‌ارزیدن، بنابراین حدود 100 هزارتا در کل در آوردی.»

«ژنگ کی از 11 هیولای سطح سرباز مختلف مواد جمع کرد….»

«خیلی خب، حالا غنایم هیولا‌های سطح فرمانده رو تقسیم می‌کنیم. تمام مواد هیولای اوسلوت دم دوقلو حدود 12 میلیون ارزش داشت.» گایو فنگ به گروه نگاه کرد. «خب همه‌ی کار کشتنش با من بود. اگه حادثه ای پیش نمیومد شاید 60 درصدش رو من می‌گرفتم، اما… بعد از کشتنش، یه گله هیولا بهمون حمله کردن و لو فنگ همه‌ی ما رو نجات داد! لو فنگ کمک زیادی کرد و ژنگ کی هم جراحت سنگینی برداشته، بنابراین از اونجا که اون جانباز شده، اون 60 درصد پول از این هیولای سطح فرمانده رو می‌گیره. من 10 درصد و لو فنگ 15 درصد، و وی تای ، وی کینگ، چن گو هرکدوم 5 درصد!»

گایو فنگ گفت:«کسی اعتراضی نداره، درسته؟»

«اعتراضی نیست.» لو فنگ سر تکان داد.

قانونی در گروه جنگنده‌ها وجود داشت، اگر کسی در مبارزه ای معلول می‌شد، 60 در صد از غنایم به او می‌رسید. این نوعی یارانه هم محسوب می‌شد.

«پس، از این 12 میلیون، 7.2 میلیون می‌رسه به ژنگ کی، 1.8 میلیون به لوفنگ. من 1.2 میلیون چن گو و بقیه هرکدوم 600 هزار» گایو فنگ عدد ها را جایگذاری کرد، «شیر نگهبانی که در راه برگشت کشتیم 10 میلیون ارزش داشت. همه توی این مبارزه کمی مشارکت کردند، پس من و لو فنگ هرکدام 30 درصد می‌گیریم. چن گو ، وی تای، وی کینگ و ژنگ کی هرکدام 10 درصد. اعتراضی نیست درسته؟»

«لو فنگ و من هرکدوم 6 میلیون بهمون می‌رسه، و بقیه هرکدوم 1 میلیون.»

گایو فنگ به ارامی لبخند زد، «تانک خونخوار بیشترین ارزش را داشت، قیمتش به 16 میلیون رسید. چن گو بیشترین زحمت را کشید، اون با یک ضربه کشتش، بنابراین 60 درصد به اون می‌رسه! بقیه هم مشارکت داشتن، پس لو فنگ، وی تای، وی کینگ، و ژنگ کی هرکدام 10 درصد. به منم سهمی نمی‌رسه.» طبیعتا گایو فنگ ثروتمندترن فرد در گروه بود.

معمولا گایو فنگ بیشتر کارها را در شکار هیولای سطح فرمانده می‌کرد. بنابراین تمام این سال ها، مقدار پولی که گایو فنگ به‌دست اورده بود، می‌توانست بیشتر از 10 برابر بقیه باشد.

به همین دلیل بود که اگر گایو فنگ نقش زیادی در یک مبارزه نداشت، باز هم ادعایی نمی‌کرد.

به کلام دیگر چن گو 9.6 میلیون می‌گرفت. ژنگ کی، لو فنگ، وی کینگ، و وی تای هرکدام 1.6 میلیون می‌گیرند.

«و در مجموع…»

«چن گو 11.6 میلیون می‌گیره، لو فنگ 6.52 میلیون می‌گیره، من 4.2 میلیون، ژنگ کی 9.91 میلیون می‌گیره، وی تای 3.3 میلیون و وی کینگ 3.32 میلیون.» گایو فنگ امار نهایی را گزارش کرد و خندید. «البته، هنوز گنجمون رو داریم، مواد گرگ نقره ای که مطمئنا یه عدد عجیب غریب قراره بابتش بهمون برسه!»