ورود عضویت
Blood warlock – 1
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

قسمت 22: شانگوان بینگ ‌شو

به‌زودی، بای زه‌مین جان گروه دوم اجساد متحرک را تقریباً بی‌زحمت گرفته بود. تنها مشکل، مصرف مانا بود. درحال‌حاضر، بای زه‌مین با مشکلِ نداشتن کنترل خوب ‌روی مانایش رو‌به‌رو بود، از‌ همه‌ اینها گذشته او هیچوقت کنترل همچین قدرتی را نه استفاده کرده و نه تحت اختیار داشته بود.

اگه می‌خواست از مانایش استفاده کند تا یک حمله‌ی همه‌جانبه را بدون اهمیت دادن به عواقبش انجام دهد، هیچ مشکلی وجود نداشت زیرا لازم نبود نگران مصرف مانا باشد; این کار را در مقبل سوسک فروزان مرتبه اول انجام داده بود. بااین‌حال مشکل زمانی ظاهر می‌شود که هدفش انجام حملات ضعیف بسیاری باشد که مصرف مانای کمتری دارند.

برای تمام کردن جان آن پانزده زامبی بای زه‌مین تقریباً 40 امتیاز مانا مصرف کرده بود که خیلی قابل توجه بود زیرا تمام مانای فعلیش 204 امتیاز بود.

متاسفانه، به‌نظر نمی‌آمد امروز شانس با بای زه‌مین همراه باشد زیرا بعد از تمام کردن آن گروه پنج‌تایی زامبی، یک گروه ده‌تایی دیگر در دروازه‌ی ورودی ظاهر شدند و شروع به راه رفتن به‌ سوی او کردند. بعضی از زامبی‌ها از روی اجساد هم‌نوعان خود سکندری می‌خوردند و تلاش می‌کردند دوباره ‌روی پاهای خود بایستن. در‌حالی‌که بقیه‌شان به‌خاطر آنکه می‌خواستند به‌طور گروهی وارد شوند، در دروازه گیر کرده بودند و راه آنهایی که در عقب بودند را مسدود کرده بودند.

بای زه‌مین 15 امتیاز مانا مصرف کرد و زندگی کسانی که با موفقیت از دروازه وارد شده بودند را تمام کند و بقیه‌ آنهایی که در دروازه ورودی گیر کرده بودند و راه را مسدود کرده بودند زنده گذاشت.

بای زه‌مین اخم کرد و بسیار احساس ناامیدی کرد.

بااینکه می‌تونم به‌طور موقت از اون زامبی‌ها استفاده کنم ولی اگه یه جانور جهش‌یافته یا یه زامبی تکامل‌یافته سروکله‌ش پیدا شه و اجازه بده این گروه بی‌پایان زامبی به اینجا حمله کنند، زندگی کوچیک من شاید در خطر بیفته.

لیلیث که فقط می‌توانست بدون آنکه کاری انجام دهد نگاه کند، می‌خواست چیزی به بای زه‌مین بدهد که ناگهان یک لبخند بازیگوش روی لبانش شکفته شد و به آرامی گفت: «مثل اینکه بیشتر از چیزی که فکر می‌کنی ازت قدردانی میشه.»

بای زه‌مین با تعجب و چشم‌های پرسشگر به او نگاه کرد ولی پاسخی که او دنبالش بود از لیلیث نیامد بلکه از محیط بیرون بود.

ناگهان به‌نظر می‌آمد دما چند درجه سردتر شده است و جو سردی که به‌خاطر طوفان خروشان به‌وجود آمده بود سردتر شد. صدای غرغر زامبی‌ها و افتادن یکی پس از دیگری بدن‌ها حتی در آن طوفان به گوش بای زه‌مین می‌رسید.

پس از تقریباً پنج دقیقه، زامبی‌هایی که توسط چیزی ضربه خورده بودند و بدن‌های شلشان روی زمین افتاده بود دیگر بلند نشدند. در پشت سرشان زخم کوچکی به اندازه‌ مشت یک بچه‌ی کوچک بود که کاملاً توسط یک لایه یخ نازک یخ زده بود.

با دیدن شانگوان بینگ شو که لباس سفیدی پوشیده بود و مانند یک الهه یخی به آرامی وارد ساختمان شد، حالت صورت بای زه‌مین کمی پیچیده شد.

او به آرامی چند ثانیه به بای‌ زه‌مین نگاه کرد و بادقت وضعیتش را مشاهده کرد.

بعد از تقریباً یک دقیقه که هردو نفر، دیگری را با افکار متفاوتی مشاهده کردند، شانگوان بینگ شو دندان‌های مرواریدی سفیدش را فشار داد و انگار که دارد با چیزی می‌جنگد به جلو قدم گذاشت.

بای زه‌مین همه‌ اینها را در سکوت مشاهده کرد. دلیلی که او نمی‌ترسید که شانگوان بینگ شو کاری با او بکند این بود که او می‌توانست با کنترل خون مرتبه اول او را از درون نابود کند و زندگیش را تمام کند. حتی اگر او قوی بود باز هم آمار بالاتری از او نداشت.

بااین‌حال، معلوم شد احتیاطش ضروری نبوده است. او کنار بای زه‌مین خم شد و بدون هیچ حرفی به او کمک کرد تا بلند شود.

بای زه‌مین به سرعت کوله‌پشتی و چند کیسه‌ی پلاستیکی‌ای که داشت را با دست سالمش برداشت؛ او کوله‌پشتی را روی شانه‌ی راستش گذاشت و کیسه‌ها را در دست راستش گرفت. با کمک شانگوان بینگ شو، او به آرامی ایستاد. بااین‌حال، او باید دندان‌هایش را می‌فشارد تا جایی که دهانش از تحمل کردن درد و خارش ناخوشایند زیر پاهایش شروع به خون‌ریزی کرد.

 وقتی شانگوان بینگ شو دست چپ بای زه‌مین را دور گردن غاز مانندش انداخت که به او کمک کند، بدن خیس آبش و چمشانش کمی لرزیدند. با‌این‌حال، او یک کلمه هم نگفت و او را به سمت خروجی هدایت کرد.

بعد از رسیدن دوباره به بیرون، بای زه‌مین از دیدن صدها جسد که همه‌جا پخش شده بودند شوکه شد. همه این زامبی‌ها با یک حرکت تمیز کشته شده بودند و سرشان فقط یک زخم کوچک داشت که با لایه کوچکی از یخ منجمد شده بود و مانع از خروج خون از داخل می‌شد.

 بدیهی است که شانگوان بینگ شو برای نجات او چاره ای جز پایان دادن به زندگی این گروه بزرگ از زامبی ها نداشته است. بااین‌حال، یک چیز که بای زه‌مین نتوانست بفهمد این بود که چرا او به تنهایی اینجا بود و دو نفر دیگر نبودند؟ از همه‌ی اینها گذشته، بای زه‌مین می‌دانست که او را دوست ندارد.

چیز دیگری که او را کمی آزار می داد این بود که چرا او از همان اول آنجا بود. از این گذشته، توافق بر این بود که او به تنهایی به دنبال داروها باشد و به گروه او، چن هه و لیانگ پنگ نپیوندد. بنابراین، برای او چندان منطقی نبود که در این مکان ظاهر شود، درحالی‌که باید در مکانی نسبتاً امن منتظر بماند که آب یخ زده نتواند به او برسد.

بااین‌حال، حقیقت این بود که حضور شانگوان بینگ شو بای زه‌مین را از دردسر بزرگی که در درازمدت می‌توانست به قیمت جان او تمام شود، نجات داده بود.

بااین‌حال، وقتی بای زه‌مین دید که او قصد حرف زدن ندارد، چیزی نگفت و روی حمایت از دردی که با هر قدم حس می‌کرد تمرکز کرد.

هنگامی که آنها از کنار جسد سوسک غول‌پیکر فروزان مرتبه اول رد شدند، شانگوان بینگ شو جوری تردید کرد که انگار می‌خواست چیزی بپرسد، اما در نهایت به نظر می‌رسید که او بیش از حد روی چیز دیگری متمرکز شده بود زیرا دندان‌هایش هنوز محکم به هم فشرده بودند. او بدون آنکه حرفی بزند به حرکت خود ادامه داد.

آن دو راه افتادند و طوفان خروشان بی‌رحمانه به آنها حمله کرد. هیچ‌کدام از آنها چیزی نگفتند زیرا به نظر می‌رسید که هر دو به دلایل مختلف در حال مبارزه هستند و به نظر می‌رسید تمام اراده‌ای که داشتند روی هدفی واحد یعنی حرکت رو‌به‌جلو متمرکز شده بود.

تنها خوبی همه اینها این بود که خوشبختانه مه به لطف حمله وحشی سوسک فروزان مرتبه اول و شعله‌های آن تا حدی فروکش کرده بود، بنابراین آنها می‌توانستند بسیار بهتر از گذشته ببینند.

ناگهان گروهی متشکل از پانزده زامبی گوشه‌ای را دور زدند و جلوی گروهی که راه را بسته بودند ظاهر شدند. با این حال، شانگوان بینگ شو خیلی راحت دست آزاد خود را تکان داد و پانزده سرنیزه یخی ظاهر شدند.

انگارکه ذهن خودشان را داشته باشند، پانزده سرنیزه یخی به سرعت پرواز کردند و در یک ثانیه جلوی پانزده زامبی ظاهر شدند. سرنیزه‌های یخی با دقت به سر این موجودات بی‌ذهن اصابت کردند و باعث شدند آنها لحظه‌ای بعد، بی‌جان فرو بریزند.

این گروه دونفره هنوز بیست قدم نرفته بودند که سگی جهش‌یافته با خز قهوه‌ای از ناکجاآباد ظاهر شد و با عصبانیت به سمت آنها حمله کرد.

سرعت سگ جهش‌یافته بسیار بالا بود، حداقل 30 یا 40 امتیاز. یک فرد معمولی قبل از اینکه گلویش تکه‌تکه شود حتی وقت جیغ زدن هم ندارد.

بااین‌حال، شانگوان بینگ شو تنها یک کلمه برای پایان دادن به حمله آن گفت: «یخ بزن.»

بدن سگ جهش یافته به دنبال صدای سرد او، درجای خود مرده ایستاد. بدن جانور با استفاده از آب زیر پایش به تدریج شروع به یخ زدن کرد تا اینکه تبدیل به یک مجسمه یخی بی‌جان شد.

با دیدن این، بای زه‌مین کمی احساس حسادت کرد. اگر او کنترل بالای مانای او را داشت زندگیش بسیار ساده‌تر می‌شد و ترس از دست دادن تمام مانای خود پس از چندین حمله را نداشت.

بااین‌حال، او آنقدر روی این موضوع که حملات او چقدر قوی و دقیق هستند متمرکز شده بود که متوجه نشد صدای او برای اولین بار از زمانی که او را ملاقات کرده بود کمی می‌لرزید. او بلافاصله دوباره دندان هایش را به هم فشار داد، انگار همین کلمه ساده تمام انرژی او را گرفته بود. سپس آرام‌آرام به کمک به بای زه‌مین ادامه داد.

* * *

فرقی نمی‌کرد که بای زمین باشد یا شانگوان بینگ ‌شو، هر دوی آنها از نوک موهایشان تا نوک انگشتان پایشان خیس آب بودند و اگر هردو انسان‌های تکامل‌یافته با آمار بسیار بالاتر از سطوح مربوط به خود نبودند، قطعاً در آخر بیمار می‌شدند.

به دلیل جراحات بای زه‌مین، شانگوان بینگ شو چاره‌ای جز این نداشت که با سرعت یک حلزون به جلو برود و زمانی که این دو به سالن ورزشی بازگشتند، کمی بیشتر از یک ساعت از خروج آنها از داروخانه گذشته بود.